روانشناسها دلشون میخواد باهوشترین آدم توی اتاق باشن، مگه نه؟ درحالیکه باهوشترین آدم توی اتاق منم.
«شخصیت اصلی سریال منتالیست»
سالها پیش برای اولین بار اسم شغلی را شنیدم که تا مدتها، هم شگفتزدهام کرده بود و هم سوژهی شوخی و خندهام شده بود: مشاور تحصیلی. پیش خودم به مشتری فرضی مشاور تحصیلی میگفتم: «یعنی چی؟ خب برو هر کتاب رو از صفحهی اول درستوحسابی بخون و نمرهش رو بگیر و خلاص.» هیچچیز پیچیدهای وجود ندارد. میروی پیش مشاور که همین یک جمله را به یک شکل دیگر بشنوی؟ خوشبختانه محیطی که من تویش درس میخواندم طوری نبود که مشتریهای مشاوران تحصیلی تویش زیاد باشند و اگر هم بودند، رویشان نمیشد علنیاش کنند. در نتیجه، چون شخصاً هیچکس را نمیشناختم که برود پیش مشاور تحصیلی، تا مدتها فکر میکردم این شغل از نظر تعداد مشتری کاریست همردهی لحافدوزیها. وقتی از مدرسه درآمدم و خودم وارد دنیای آموزش شدم، تازه دوزاریام افتاد و با واقعیت تلخی روبهرو شدم: در هر خانوادهی ایرانی، یک پراید سفید و حداقل یک دانشآموز وجود دارد که مرتب میرود پیش مشاور تحصیلی.
یادم میآید با خیلی از دانشآموزان و حتی پدر و مادرهایی که بچههایشان را میفرستادند پیش مشاورها صحبت کردم. واقعیت این است که بیشترِ جوابهای کلی و گنگشان یادم نمانده، اما نتیجهای که از صحبت با آنها گرفتم این بود که هیچ معیار عینیای (مثل اوضاع اقتصادی یا تحصیلی پدر و مادر، وضعیت درسی دانشآموز و…) وجود نداشت که بین همهی این آدمها مشترک باشد. تقریباً میشد نتیجه گرفت که تمام دانشآموزها فارغ از پیشزمینههای فرهنگی و خانوادگی و حتی فردیشان میروند پیش مشاور تحصیلی، مگر اینکه خلافش ثابت شود. چرا این وضعیت، این شغل کاذب، به نظر من اینقدر مسخره بود؟ اصلاً توی کتم نمیرفت، تا اینکه با پدیدهی دیگری آشنا شدم که اسمش درست مشابه مشاور تحصیلی بود، منتها این بار «تحصیلی»اش را هم برداشته بودند که حوزهی کاری فرد را جهانشمول کند: مشاور. نکتهی عجیبتری که دربارهی مشاور وجود داشت این بود که بر خلاف مشاور تحصیلی، مشتریهای مشاورها حسابی به خودشان میبالیدند که مثلاً هشت سال است میروند پیش فلانی برای مشاوره، یا تا حالا هر کسی را که به فلانی معرفی کردهاند، زندگیاش خیلی سالم شده است و یک سری جملات این مدلی دیگر.
جملهی ابتدای متن که مراجعه به مشاورها را به کمهوشی ربط میدهد، بیانگر تمام ماجرا نیست. شاید بشود گفت که خیلی از مشتریهای مشاورهای تحصیلی نسبت به همکلاسیهای درسخوانتر خودشان که پیش مشاور هم نمیروند، کمهوشتر هستند، ولی بعید است این موضوع همیشه صادق باشد. طبق تجربهی من، صفت مشترک تمام مشتریهای مشاورها نه کمهوشى، بلکه ترس بود: ترس از شکست تحصیلی، ترس از جامعه، ترس از کنارآمدن با ناکامیهای عاطفی، ترس از پذیرفتن ضعفها و مشکلات حقیر زندگی، ترس از روبهرو شدن با شخصیت خود.
مشاورها کسانی هستند که با پذیرفتن مسئولیت شکستها و ضعفهای مشتریهایشان باعث میشوند این افراد نسبت به خودشان حس بهتری پیدا کنند. اگر پای صحبتهای مشاورها (توی تلویزیون و یوتیوب و روزنامهها) بنشینید، تقریباً یک جمله حرف غیربدیهی هم از آنها نخواهید شنید (ریاضی در کنکور درس مهمی است، دروغگفتن در یک رابطه هیچ سودی ندارد و …). پس چرا کسانی حاضر میشوند کلی پول خرج کنند تا همین حرفهای بدیهی را در یک جلسهی خصوصی از مشاورها بشنوند؟ در واقع با پرداخت پول شما قرارداد نوشته یا نانوشتهای با مشاور میبندید که مسئولیت شکستهایتان را از روی دوش شما برمیدارد و روی دوش مشاور میاندازد. کمتر کسیست که ته دلش جبر را به اختیار ترجیح ندهد. حتی انتخاب از بین لیست بیستتایی غذاهای رستوران هم دلهرهآور است و خیلیها ترجیح میدهند یکی دیگر برایشان انتخاب کند، چه برسد به انتخابهای مهمی که ممکن است مسیر زندگی یا تحصیلی آدم را عوض کنند. پس چه بهتر که با پرداخت چند میلیون تومان در سال، مسئولیت تمام انتخابها و مشکلاتمان را دستکم توی ذهنمان روی دوش کسی بیندازیم که از طرف جامعه اجازهی این کار را دارد، و کمی فکر خودمان را خلاص کنیم و فکر کنیم که آدم باهوش و درسخوانی هستیم (اما مشاور بدی داریم) یا شخصیت سالمی داریم (و بقیه مریضاند).
مشتریهای ترسوی مشاورها (که البته به قول جملهی اول متن، شاید از نظر هوش هم کمی در مضیقه باشند) درست مثل کسانی میمانند که میروند رستوران و سفارش غذایشان را به دوستشان واگذار میکنند؛ اگر خوب بود که هیچی، اگر بد بود هم تقصیر دوستشان است. البته یادمان نرود آدمهای دیگری هم هستند که میروند توی رستوران، مرعوب اسمهای مندرآوردی منوهای شیک نمیشوند و از پیشخدمت میخواهند با جزئیات برایشان توضیح بدهد، با مسئولیت خودشان غذا را انتخاب میکنند، اگر خوششان آمد که هیچی، اگر بد بود هم میروند یقهی صاحب رستوران را میگیرند.
شروین | ۱۱, آبان, ۱۳۹۵
|
به گمانم قسمت هایی از این نوشته اصلن درست و منطقی نیستند. یک فرد نمیتواند در همهی حوزههای زندگی خوش فکر باشد و شاید رسیدن به بعضی نکات مدتها زمان ببرد و مراجعه به یک مشاور، چه تحصیلی و خانواده چه اقتصادی و … سرعت رسیدن به آن نتیجه را بیشتر میکند.
محمد میرزایی | ۱۱, آبان, ۱۳۹۵
|
به نظرم شما «مشاور» و «مشورت کردن» رو خلط کردید. اون چیزی که متن بهش میپردازه مشورت کردن نیست. وجود نهاد دانای کلیه که بهت میگه هر کاری میخوای بکنی و هر مشکلی که داری بیا من بهت میگم درستش چیه
شروین | ۱۲, آبان, ۱۳۹۵
|
با کلیت حرفتان درباره ترجیح ذاتی جبر به اختیار موافقم، ولی بیشتر میتوانم آن را دلیل گرایش به دین بدانم تا مشاور. مشکلم با تعریف “مشاورها کسانی هستند که با پذیرفتن مسئولیت شکستها و ضعفهای مشتریهایشان باعث میشوند این افراد نسبت به خودشان حس بهتری پیدا کنند.” هست. من نه مشاور هستم و نه قصد دفاع دارم ولی گمان میکنم این تعریف یک مشاور اشتباه هستش و مشاور درست کسیاست که نه تصمیمی به جای شخص میگیرد و نه مسئولیتی قبول میکند، تنها او را در مسیر تصمیم گیریهای منطقی قرار میدهد.
SIN | ۱۲, آبان, ۱۳۹۵
|
We don’t need no education
We don’t need no thought control
No dark sarcasm in the classroom
Advisors leave the kids alone!
Hey! Advisors! Leave the kids alone!
SIN | ۱۲, آبان, ۱۳۹۵
|
به طرح گرافیک مقاله، تصویر یا هر چیزی که اسمش هست نگاه میکنم و فکر میکنم اگر ببینم یک مشاور به سه نفر از مراجعه کننده های خودش پشت سر هم یک مسیر رو نشون بده، باید فاتحه اون مشاور و روش مشاوره ش رو خوند، طرح فوق العاده هوشمندانه انتخاب شده، ممنون از سرمقاله و ممنون تر از طرح گرافیک مقاله، تصویر یا هر چیزی که اسمش هست.
یحیی صیاداربابی | ۱۲, آبان, ۱۳۹۵
|
کتاب، مطالعه و تحقیق، مشورت صحیح و در نهایت تلاش کردن روشهای رسیدناند و بهترین مشاوران. حالا برای تبلی و عدم مسئولیت پذیری انسانها هم روشهایی اختراع شده که در بالا ذکرش رفت، همانطور که برای دیگر بیماریهایشان.
مرشدزاده | ۱۴, آذر, ۱۳۹۵
|
بخشی از کارکرد مشاور هم می تواند این باشد که بعضی آدم ها حین حرف زدن فکر می کنند و فکرهایشان منظم می شود و خیلی دلاایل دیگر. شاید با این قاطعیت نشود گفت که ترس و کم هوشی آدم را نیازمند به مشاوره می کند.