جیسون تی. ابرل
استادیار دپارتمان فلسفهی دانشگاه آریزونا و پژوهشگر اخلاق[۱]
خلاصه: در دنیای فیلمهای کالت شاید کمتر سریای جایگاه و تاثیر جنگهای ستارهای را داشته است. در این سری جهانهای متعددی پیش روی چشمان بیننده گسترده میشود که هرکدام قوانین و مشکلات مخصوص به خود را دارند. ساختار هرمی قدرت در این سری فیلمها ویژگی مناسبی برای فلسفیدن در مورد نقش قدرت و ارادهی موجودات زنده به متفکران امروز میدهد. جنگهای ستارهای دنیای جدیدی از احتمالات را پیش روی هر بینندهای باز میکند؛ دنیایی که در آن راحتتر میتوانیم با مسائل بغرنجی چون جبر و اختیار و دامنهی قدرت خداوند فکر کنیم. جیسون تی. ایرل در این مقاله میکوشد با کمک گرفتن از ارسطو، سنت آگوستین، آکویناس و جان لاک جایگاه تقدیر و ید خداوند را در جهان فانتزی جنگهای ستارهای موشکافی کند و از این رهگذر ما را با تعدادی از نظریات اصلی در مورد جبر و اختیار انسان و خیر و شر آشنا سازد. این بازی فکری برای طرفداران جنگهای ستارهای قطعا اهمیتی کمتر از درگیریهای فلسفی دنیای پیرامونمان نخواهد داشت و برای کسی که با جنگهای ستارهای آشنا نیست سفر جذابی به دنیای بیانتهای این سری فرهنگساز خواهد بود.
«نمیتوانی از تقدیرت فرار کنی (یا میتوانی؟)»
در فیلم تهدید خیال[۲]، کی-گان جین[۳]، استاد جدای، پسربچهی ۹سالهای که تازه از بردگی آزاد و از مادرش جدا شده است را با خود نزد شورای جدای میبرد و از شورا درخواست میکند که این کودک را در راه نیرو[۴] آموزش دهند. وقتی شورا با این درخواست مخالفت میکند، کی-گان میگوید: «او شخص منتخب است، باید این را درک کنید.» و استاد یودا[۵] پاسخ میدهد: «مهآلود است آیندهی این پسر.»
این پسر کسی نیست جز انیکن اسکایواکر[۶] -دارث ویدر[۷] آینده- و «شخص منتخب»بودنش برمیگردد به پیشگویی جدای که انیکن«تعادل را به نیرو بازخواهد گرداند». حدود ۳۵ سال (در زمان جنگهای ستارهای) بعد از این ماجرا، لوک، پسر انیکن، آموزش خود را برای تبدیلشدن به یک شوالیهی جدای تمام کرده است. بعد از مرگ اوبی-وان کنوبی[۸] و یودا، لوک «آخرینِ جدایها» و «آخرین امید» کهکشان برای رهایی از چنگال قدرتِ «نیمهی تاریک نیرو» است که توسط دارث ویدر و امپراتور پالپاتین[۹] مسلط شده است. یودا به لوک میگوید که تنها در صورتی یک جدای میشود که برای بار دوم در نبردی با دارث ویدر روبهرو شود (نبرد اول آنها برای لوک و تندرویهایش گران تمام شده است). درحالیکه لوک از خیال کشتن پدرش هم فرار میکند، صدای اوبی-وان درونش پاسخ میدهد: «نمیتوانی از تقدیرت فرار کنی، باید دوباره با دارث ویدر روبهرو شوی.»
این سکانسها پرسشهای فلسفی جذابی را بهویژه دربارهی آزادی و مسئولیت اخلاقی به ذهن متبادر میکنند؛ «شخص منتخب»بودن برای انیکن به چه معنا ست؟ آیا ممکن است که او موفق نشود این رسالت را به سرانجام برساند؟ آیا سقوط به نیمهی تاریک نیرو و تبدیلشدن به دارث ویدر برای انیکن «مقدر» شده است؟ آیا لوک باید بهناچار، بار نجات کهکشان را به دوش بکشد؟ یا اینکه انیکن ایستادن کنار امپراتور را «انتخاب» میکند؟ آیا لوک «میتوانست» ماندن در تاتوئین[۱۰] و گذران عمر با نگهداری از مزرعهی تولید آب عمویش را به جای رفتن با اوبی-وان انتخاب کند؟
«مهآلود است آیندهی این پسر!»
ظاهراً تقدیر انیکن اسکایواکر پیش از تولد برایش نوشته شده است؛ زمانی که استاد کی-گان استعداد خارقالعادهی انکین را در زمینهی نیرو حس کرد، پرسید: «پدرش کیست؟» و مادرش، شمی[۱۱]، پاسخ داد: «پدری در کار نیست! من او را به دنیا آوردم و بزرگش کردم، نمیتوانم بگویم چطور اتفاق افتاد». اینجا به کی-گان الهام شد که شاید انیکن فرد منتخب برای به سرانجام رساندن رسالت جدای باشد. از آن لحظه به بعد، کی-گان به سرنوشت انیکن یقین یافت و تا آخرین نفسها به اوبی-وان اصرار کرد که انیکن را برای تبدیلشدن به یک شوالیهی جدای آموزش دهد. بااینحال، باور کی-گان به انیکن تنها یک گمان است و در مقابل، استاد یودا عدم قطعیت آیندهی انیکن را گوشزد میکند.
آینده برای ما نیز مهآلود است. بهطور کلی، برخلاف بعضی از افراد که به گویهای کریستال و کارتهای تاروت باور دارند، ما تصویری از آنچه در آینده اتفاق میافتد نداریم. حتی یک جدای خارقالعاده نیز قطعیتی دربارهی اتفاقات آینده ندارد. وقتی لوک تصویری از زجرکشیدن هان و لیا در بسپین[۱۲] میبیند، از یودا میپرسد: «آیا خواهند مرد؟» میدانیم که اگر قرار باشد یک جدای بهروشنی آینده را ببیند، قطعاً کسی نیست جز کهنسالترین، خردمندترین، سبزترین و قدرتمندترین آنها. اما حتی یودا پاسخ میدهد: «سخت است دیدنش، همواره در حرکت است آینده». احتمالاً همین عدم قطعیتِ دانش ما از آینده است که اجازه میدهد تا با انتخاب آزادانهٔ اعمالمان، آینده را برای خودمان رقم بزنیم. همانطور که لوک آزادانه، و شاید احمقانه، تصمیم میگیرد که برای نجات دوستانش، آموزش را پیش از موعد رها کند و از داگوبا[۱۳] برود. البته بدیهی است که حماقت در نظر ما با آزادی یکسان نیست؛ داشتن آیندهای نامعین و تقدیری که هنوز نوشته نشده، بارها بهتر از خیال آزادیای است که برآمده از بیخبری شما از آیندهتان باشد.
اما به نظر میرسد که دستکم یک نفر در کهکشان جنگهای ستارهای از آنچه در آینده به انتظار ایستاده، تصویر روشنی داشته است: نویسندهای که پیشگویی کرده است انیکن در بازگشت جدای، بهعنوان ویدر، امپراتور پالپاتین را میکشد. این پیشگو، دستکم در این مورد، از «چشم خدا» به آینده مینگرد و همین دیدگاه است که آزادی انیکن را همانند آزادی خود ما زیر سؤال میبرد.
در کهکشان ما، بسیاری از باورمندان به اعتقادات مذهبی-بهطور خاص در سنتهای یهودی، مسیحی و اسلامی- خدا را بهعنوان دانای کل درک میکنند و دانش بیکرانش را شامل دانشی لغزشناپذیر از آینده میدانند.[۱۴] با این فرض که خداوند از ازل این دانش را داشته است که من اکنون مشغول نوشتن این فصل خواهم بود، راهی نبوده است جز اینکه من اکنون مشغول نوشتن این فصل باشم. حدود نیم ساعت پیش که در صندلی لیزیبوی خودم لم داده بودم و به این فکر میکردم که آیا باید روی این فصل کار کنم یا بهتر است که فیلم حملهی کلونها را با سیستم صوتی ۵.۱ دالبیام با بلندترین حد صدا (چون همسرم امشب با دوستانش بیرون است) تماشا کنم، خدا در واقع آگاه بوده است که کدام را انتخاب خواهم کرد و از آنجایی که خدا نمیتواند اشتباه کند، پس نمیتوانستهام تماشای فیلم را به جای کارکردن روی این فصل انتخاب کنم؛ آیا من در انتخاب کار روی این فصل آزاد بودهام؟
برای پاسخدادن به این پرسش لازم است کمی بیشتر دربارهی سرشت خدا بدانیم. سنت آگوستین[۱۵] (۳۵۴-۴۳۰م) و سنت توماس آکوئیناس[۱۶] (۱۲۲۵-۱۲۷۴م) -دو تن از تأثیرگذارترین فیلسوفان مسیحی سدههای میانه- استدلال میکنند که چندان نمیتوان با اطمینان در مورد طبیعت خدا صحبت کرد، چراکه این موضوع بسیار فراتر از حیطهی ادراکات ما ست. بااینحال، هر دو بر این باورند که خدا قطعاً بعضی صفات و تعاریف را ندارد؛ برای مثال، هر دو اعتقاد دارند که خدا «در زمان» نیست. حرف آکوئیناس متأثر از ارسطو است که میپنداشت زمان مقیاس حرکت است؛ اگر حرکتی نباشد زمانی نیست و اگر جهانی از چیزهای متحرک وجود نداشته نباشد، حرکتی نیست؛ درست همانطور که نیرو برای وجود داشتن نیازمند موجودات زنده است. پس خداوند، باید خارج از جهان وجود داشته باشد، چراکه جهان ساختهی خدا ست. این مسئله همچنین به این معنی است که خدا میتواند وجود داشته باشد، حتی اگر جهانی وجود نداشته باشد؛ از آنجایی که زمان نیازمند وجود جهانی است با چیزهایی که در حرکتاند و خدا میتواند بدون وجودداشتن چنین جهانی وجود داشته باشد. بنابراین خدا باید خارج از زمان وجود داشته باشد. به عبارت دیگر، خداوند سرمدی (ازلی و ابدی) است.[۱۷]
اما وجود سرمدی، خارج از زمان، به چه معنا ست؟ ما زمان را بهشکلی خطی تجربه میکنیم: یک لحظه میگذرد، سپس لحظهی بعد، بعد لحظهی بعدی و الی آخر. وقتی هان سولو[۱۸] مسیر کِسِل[۱۹] را در کمتر از ۵ پارسک[۲۰] (پارسک واحد مسافت است نه زمان) طی میکند، باید پارسک اول را قبل از پارسک دوم و پارسک دوم را قبل از پارسک سوم طی کند. درنتیجه، حتماً باید ابتدا بازهای از زمان را پرواز کند، سپس بازهی دیگری را پرواز کند و به همین ترتیب ادامه دهد. از دیدگاه ما طبیعت زمان اینگونه است. اما از دیدگاه سرمدی، هر لحظه در زمان «یکباره» اتفاق میافتد. تصور کنید که همهی فریمهای هر ۶ فیلم جنگهای ستارهای را در یک آن میبینید؛ نه یکی پس از دیگری، بلکه همه با هم، مانند تصاویر صفحهای از یک کتاب کمیک. در یک لحظه خواهید دید که هان به گریدو[۲۱] شلیک میکند و در کربونیت منجمد میشود!
اگر کسی میتوانست از این زاویهی نگاه سرمدی نگاه کند، میتوانست آینده را ببیند، چراکه از این زاویه گذشته، حال و آینده بهطور یکسان در چشم بیننده «حاضر»ند. برای ما ناظران خطی، آینده وجود ندارد. همینطور گذشته، که بهسادگی بازیابیاش میکنیم. ما تنها میتوانیم حال را درک کنیم. آکوئیناس میگوید:
«خداوند از پیشامدهای نامعین آینده با
خبر است… حال خداوند از چنین پیشامدهایی، نهتنها در علتهایشان بلکه بهعنوان پیشامدهایی حقیقی خبر دارد. بااینحال، «یکی پس از دیگری» اتفاق میافتند، دانش خداوند از وقوع آنها، برخلاف دانش ما، ترتیبی نیست، بلکه در یک آن «همهچیز» است. دانش او مانند موجودیتش تنها با جاودانگی قابل اندازهگیری است که در یک آن و همان یک آن تمام زمان را احاطه میکند؛ پس جاودانه به همهچیز در زمان آنگونه مینگرد که انگار به چیزی قطعی و در زمان حال نگاه میکند، هرچند آن چیز آینده باشد و ارتباطش با علتش هنوز نامعین.»[۲۲]
آیا دانشِ ناظرِ سرمدی از آیندهی ناظر خطی، آن آینده را به صورت جبری تعین میبخشد؟ پاسخ این است که با فرض اینکه ناظر بیزمان یا سرمدی نمیتواند در ادراکاتش مرتکب اشتباه شود، ظاهراً بله، رقم میزند. من چطور میتوانم آیندهای را تغییر دهم که پیشتر، توسط کسی که نمیتواند در موردش اشتباه کرده باشد، دیده شده است؟ با فرض درستبودن افسانهی جدای و شخص منتخب بودن انیکن، ظاهراً او نمیتواند از متعادل کردن نیرو شانه خالی کند. همان طور که نمیتواند نکشتن امپراتور را آزادانه انتخاب کند.
بعضی فلاسفه پاسخ میدهند که انیکن آزادانه انتخاب نمیکند که امپراتور را به چاه راکتور دومین ستارهی مرگ بیاندازد و قبول میکنند که دانش ناظر بیزمان آیندهاش را رقم زده است؛ هر آنچه که بهدرستی پیشگویی شده است، باید اتفاق بیافتد. اما دانش ناظر سرمدی را چه چیزی تعیین میکند؟ چه چیزی در نخستین قدم، افسانهی وجود شخص منتخب را میسازد؟
زمانی که انیکن، بهعنوان ویدر، شاهد شکنجه و مرگ تدریجی پسرش به دست امپراتور است، میبینیم که به دشواری میتواند بین اطاعت از ارباب و عشق به فرزندش، تصمیمی اخلاقی بگیرد. درحالیکه امید برای نجات کهکشان از ظلم و ستم بهسوی خاموشی میرود، امتیاز اخلاقی جان ویلیامز به اوج تاریکی میرسد. اما ناگهان موسیقی با حالوهوای پیروزیبخش «آهنگ نیرو» تغییر میکند و انیکن «تصمیمش را میگیرد» و امپراتور را نابود میکند. ازاینرو، نجات پسرش، آزادی کهکشان و بازگرداندن تعادل به نیرو، همه به قیمت جان خودش رقم میخورد. ممکن است که تصمیم انیکن دانش ناظر بیزمان دربارهی آنچه او انجام خواهد داد را تعیین کرده باشد و نه برعکس. اگر انیکن کشتن امپراتور و تکمیل پیشگویی را انتخاب نکرده بود، احتمالاً پیشگویی در درجهی اول وجود نمیداشت؛ پیشگوییای که ظاهراً قدم آخر آیندهی انیکن را رقم زده بود، شاید خود زاییدهی قدم آخر آیندهی انیکن باشد که او با تصمیمات خودش ساخته است.
این احتمال «علیتی ضدزمانی» را نشان میهد، به این معنی که تصمیمی در آینده موجب دانشی در گذشته شده است، حال آنکه ما بهطور طبیعی، اتفاقات آینده را حاصل اتفاقات گذشته میدانیم. این در حالی است که از دید ناظر سرمدی، تصمیم انیکن و آنچه که در پیشگویی مطرح شده است، هر دو در زمان حالاند و این حاکی از موقعیتی با علیت ضدزمانی نیست. تأثیر تصمیم انیکن بر دانش ناظر سرمدی همانند تأثیر ضربهی توپ بر حرکت آن است: هر دو بلافاصله اتفاق میافتند.
آگوستین دانش ناظر سرمدی از آینده را با دانش اینجهانی ما از گذشته مقایسه میکند:
«چرا [خدا] نمیتواند بر آنچه اجبار نکرده است، عادلانه مجازات کند، حتی درحالیکه از پیش سرانجام کار را میداند؟ یادآوری خاطرات گذشته آنها را مجبور به اتفاقافتادن نمیکند. به شکل مشابه، پیشآگاهی خداوند از رخدادهای آینده نیز اجباری برای به وقوع پیوستنشان نیست. همانطور که شما کارهایی را به یاد میآورید که انجام دادهاید، اما هر آنچه به یاد میآورید در زمرهی انجامشدهها نیست، خدا نیز پیشاپیش از همهی چیزهایی که خود منشاء آنها ست آگاه است، اما خود منشاء همهی آنچه از پیش میداند، نیست.»[۲۳]
این تنها راه پاسخدادن به مسئلهی ناظر سرمدی نیست؛ ما اینطور فرض کرده بودیم که ناظر سرمدی، بهطور مشخص «خدا» در اندیشهی سنتی خداباوران، دانشی خدشهناپذیر از آینده دارد. اما شاید واقعاً نه ناظری سرمدی با این خصوصیات وجود دارد و نه زمانی ورای زمان حال که ما ناظران خطی در حال تجربهاش هستیم. وقتی یودا ادعا میکند که «همواره در حرکت است آینده»، شاید تنها از زاویهی ناظری خطی سخن نمیگوید، بلکه سخنش بیانگر اصلی متافیزیکی است: تکلیف آینده مشخص نشده است، چراکه هنوز وجود ندارد. وقتی به وجود آمد، به آن «حال» میگوییم و درنتیجه، چیزی به نام «آینده» اصلاً وجود ندارد.
«همهچیز همانطور که از قبل دیدهام، پیش میرود»
حتی اگر آینده تا زمانی که تبدیل به حال شود، وجود نداشته باشد، شخصی قوی در زمان حال میتواند تلاش کند که آن را از پیش رقم بزند. در تهدید خیال، دارث سیدیوس[۲۴] برای انتقامگرفتن از جدایها و فرمانروایی بر کهکشان، نقشهای را به اجرا میگذارد. در انتقام سیث[۲۵]، زمانی که سیدیوس امپراتور کهکشان میشود، نقشه نتیجه میدهد. در بازگشت جدای، سیدیوس آماده میشود تا شورشیانی را که امپراتوریاش را تهدید میکنند، حذف کند و آخرین جدای باقیمانده را به نیمهی تاریک نیرو بکشاند. وقتی به دومین ستارهی مرگ میرسد و عظمت سپاه امپراتوری و بزرگی ناوگانش را میبیند، با لحنی شیطانی خطاب به ویدر، اینگونه خودستایی میکند: «همهچیز همانطور که از قبل دیدهام، پیش میرود». اما در امپراتور ضربه میزند، او به ویدر هشدار میدهد که لوک «میتواند همهمان را نابود کند». ویدر در نخستین تلاش برای کشاندن لوک به نیمهی تاریک نیرو این پیشبینی را با او در میان میگذارد، درحالیکه بهوضوح منظور دیگری دارد: «تو میتوانی امپراتور را نابود کنی، خودش این را دیده… این تقدیر توست.»
همه میدانیم که ماجراها آنطور که امپراتور «از قبل دیده» پیش نمیروند. اگر جز این بود، هنگام خودستایی با ویدر آنطور شیطانی نمیخندید. امپراتور تمام سعیش را میکند که نقش عروسکگردانی را بازی کند که با کشیدن نخهای عروسکهای دیگر مشغول کنترل آنها ست، اما دیگران عروسکهای خیمهشببازی نیستند. لوک جنونآمیز به پدرش حمله میکند، سپس لایتسِیبرش[۲۶] را میاندازد و میگوید هرگز به سمت تاریکی نخواهد رفت. در این لحظه، بهت و آزردگی در چهرهی امپراتور موج میزند. لوک میگوید: «شما شکست خوردید عالیجناب! من یک جدای هستم، همانطور که پدرم پیش از من یک جدای بود». برای امپراتور که پس از این ادعای ناگهانیِ برآمده از آزادی، مشت خود را بازشده میبیند، راهی نمیماند جز اینکه وقار خود را حفظ کند: «پس چنین باش، جدای!»
برای برخی پیروان مذاهب، خدا میتواند نخهایی را در دست بگیرد تا مطابق میل و ارادهاش، اتفاقات را رقم بزند. خداوند دنیایی طراحی کرده است با تمام قوانین علیت فیزیکی که هر روز با آنها زندگی میکنیم، مانند جاذبه، اینرسی، گریز از مرکز، اینکه آبجوهای «لایت» بیمزه هستند و قوانینی از این دست. اما آیا خداوند نخ ارادهی انسان را هم در دست دارد؟ آیا واقعاً همانطور که بر اساس روایت انجیل، برای فرعون مصر اتفاق افتاد، «قلبها را سنگ میکند» (مهاجرت ۴:۲۱)؟ این پرسشی مهم از خداباوران است که همچنین معتقدند که انسان در قبال انتخابهایش ازلحاظ اخلاقی، مسئول است: نیکو رفتار کن و به بهشت برو، شرور باش و وارد جهنم شو! اگر خداوند قلب فرعون را طوری سخت گردانده است که نمیتواند به قوم بنیاسرائیل اجازه دهد که زمانی که مصریها در دریای سرخ غرق میشوند، از مصر خارج شوند، آیا فرعون مستحق این مجازات است؟
برای برخی معتقدین به باورهای مذهبی، خدا میتواند نخهایی را بکشد تا اتفاقاتی را آنطور که میخواهد رقم بزند. خداوند دنیایی طراحی کردهاست با تمام قوانین علیت فیزیکی که هر روز با آنها زندگی میکنیم. اما آیا خداوند نخ ارادهٔ انسان را هم میکشد؟
برای فلاسفهی مذهبی، مانند آگوستین و آکوئیناس، خداوند تجلی «رحمت» بر ذهنها و قلبهای جویندگان است، و این موهبت را از انکارکنندگان دریغ میکند. این رحمت میتواند مشیت یک شخص را، معمولاً در جهتی مثبت، تغییر دهد. اما پذیرش این رحمت نیازمند همراهی ارادهی آن شخص است. تنها راه دریافت رحمت خداوند انکار نکردن آن است، کسی که در جهت خلاف این رحمت قدم بردارد راه نزولش را بسته است. بدینترتیب، خدا با آزادآفریدن انسانها کنترل خودش را بر زندگی ما محدود میکند؛ او میتواند نخهایی را در زندگی ما تکان دهد که خودمان به دست او میسپاریم، هرچند همچنان میتواند تمام نخهای اطرافمان را نیز در دست بگیرد.
ازاینرو، خدا تقریباً همان تسلطی را بر ما دارد که امپراتور بر لوک و ویدر. در تصور امپراتور، او صاحب قدرتی بر ارادهی دیگران است که عملاً نمیتواند صاحب آن باشد، چراکه او هرچند یک ارباب سیث قدرتمند است، موجودی است فانی و بسیار محدود. از طرف دیگر، خدا قادر متعال است و بدون شک میتواند بر همهی مخلوقاتش، ازجمله ما، کنترل کامل داشته باشد. برای مثال، خدا میتوانست ما را موجوداتی بدون قوهی تعقل طراحی کند، شبیه آنچه کامینواییها[۲۷] با دستکاری ژنتیکی با نیروهای ارتش کلونشدهی جمهوری انجام دادند: «دارای استقلال کمتر و فرمانبردار محض، هر دستوری را بدون چونوچرا میپذیرند» اما خداوند انتخاب کرده است که ما را با آزادی اراده بیافریند و مقدر شده است که قدرتهای خود را برای کشیدن نخهای ما محدود کند. چنین است که یک قادر متعال، حتی خدا، قادر به کنترل ما نیست. این موضوع اجازه میهد که ما در مقابل انتخابهایمان مسئول، و پذیرای هرگونه پاداش و مجازاتی که سزاوارش هستیم، باشیم.
اما حتی اگر آیندهی در پیش رو و عروسکگردان کیهانی لغزشناپذیری هم در کار نباشد، از احتمال وجود «سرنوشت» فرار نکردهایم. ممکن است همانطور که فلاسفه میگویند، «گزارههای در-آینده-محتمل» باعث شوند وقایعِ سربسته در آینده بهشکلی ازپیشتعیینشده، گشوده شوند. در حقیقت، دیدگاههای گوناگون دربارهی سرنوشت، بخش زیادی از آنچه را که بهعنوان فلسفهی دین میشناسیم، دربرگرفته است، چنانکه فرهنگ باستانی سومری، حماسههای هومری (ایلیاد و اودیسه) و بهترین تراژدیهای یونانی همگی درگیر سرنوشت هستند.
ارسطو در کتاب تفسیر[۲۸] خود با اشاره به اینکه هر کس در هر زمان میتواند صادقانه بگوید: «فردا یک نبرد دریایی اتفاق میافتد، شاید هم نه»، مسئلهی سرنوشت را پیش میکشد. گزارهای بیارزشتر از این گزاره نداریم! فرض کنید که یک استراتژیست شورشی به آدمیرال آکبار[۲۹] و لاندو کالریسین[۳۰] بگوید: «وقتی به اندور[۳۱] برسید، یا ستارهی مرگ را نابود میکنید یا نمیکنید.» بااینحال، ارسطو ادامه میدهد: اگر کسی بگوید «فردا یک نبرد دریایی اتفاق میافتد»، میتواند درست بگوید؛ چراکه ممکن است فردا این اتفاق رخ دهد و میتواند اشتباه کند؛ چراکه ممکن است اینگونه نباشد.
بیایید فرض کنیم که فردا یک نبرد دریایی اتفاق میافتد. ادعای شخصی که دیروز این حرف را زده است، درست خواهد بود، هرچند که او پیشآگاهی دانای کل را نداشته است. به نظر میرسد که درستی این گزاره که «فردا یک نبرد دریایی اتفاق میافتد» تعیین میکند که فردا چنین خواهد شد: حتما اینگونه خواهد بود، مگر اینکه گزاره غلط باشد. اگر در زمان تهدید خیال مشخص بود که اوبی-وان در ادامه، در امید تازه، به دست ویدر کشته خواهد شد، پس لابد باید در همان زمان میمرد. اما اوبی-وان مبارزه را متوقف کرد، لایتسیبرش را ایستاده نگه داشت و «اجازه داد» که ویدر او را بکشد، عملی بهوضوح آزادانه و بهشدت رازآلود.
یک راه برای پاسخدادن به این تقدیرگرایی آشکار یادآوری دوبارهی جایی است که در آن، زنجیرهی علت و معلولها شروع شد؛ اگر گزارهی «اوبی-وان به دست ویدر کشته خواهد شد»، ۳۵ سال قبل از وقوعش درست باشد، این لزوماً باعث مرگ اوبی-وان نشده است، بلکه انتخاب اوبی-وان در اجازه دادن به ویدر برای زدن ضربهی آخر است که موجب میشود که گزارهی فوق صحیح باشد و گزارهی «اوبی-وان زنده میماند تا شکست امپراتور را ببیند» غلط باشد. یک راه دیگر انکار است، راهی که ارسطو آن را برمیگزیند. گزارههای در-آینده-محتمل میتوانند هر ارزشی داشته باشند. وقتی بیان میشوند، نه درست هستند و نه غلط. درست و غلط بودن این نوع گزارهها وقتی مشخص میشود که ببینیم آنچه دربارهشان صحبت میکنند، اتفاق میافتد یا نه.
«او باید راه خودش را برود»
اما چه میشد اگر اوبی-وان آزادنه به ویدر اجازه نمیداد که او را به قتل برساند، چرا که «گزینهی دیگری» نداشت؟ بسیاری فیلسوفان که معمولاً بهعنوان «آزادیگراها»[۳۲] از آنها یاد میشود، بر این باورند که اوبی-وان آزاد نیست اگر نتواند آزادانه انتخاب دیگری بکند. در سکانسی شفقتبرانگیز از بازگشت جدای، بعد از تلاش شجاعانهی لوک برای بیدارکردن خوبیهایی که همچنان در پدرش حس میکند، ویدر میگوید: «تو از قدرت نیمهی تاریک نیرو بیخبری، من باید از اربابم اطاعت کنم… برای من خیلی دیر شده است، پسرم». او از نبود این آزادی درد میکشد.
و درواقع به نظر میرسد که نیرو همینطور است؛ کی-گان دربارهی انیکن میگوید: «یافتن او خواستهی نیرو بوده است، شکی در این ندارم» و کمی بعد، به انیکن توضیح میدهد که میدی-کلورینها[۳۳] چطور در همهی صورتهای زندگی حاضرند، «پیوسته با ما سخن میگویند و مشیت نیرو را به ما نشان میدهند». اگر «مشیت نیرو» تعیینکنندهی سرنوشت جهان باشد، ازجمله القای انیکن در خیال کی-گان[۳۴]، به نظر نمیرسد که بتوان برای انیکن یا هر شخص دیگری در مقابل نیرو تصمیمهای جایگزینی متصور شد. باید همانطور که نیرو «میخواهد»، عمل کنند.
اگر این درست باشد، تنها موجودات احتمالاً آزاد در کهکشان جنگهای ستارهای آنهایی هستند که خود را بازیچهی خواست نیرو نمیکنند.[۳۵] مثال پارادایمی این موضوع هان سولو است که مؤکداً اظهار میکند: «هیچ منبع انرژی رمزآلودی سرنوشت من را کنترل نمیکند.» هان تمام زندگیاش را آزاد میزیسته، محمولههای قاچاق فلفل «جابا هات»[۳۶] را بار میزده و در کهکشان میچرخیده، رکوردهای سرعت را با ملینیوم فالکون[۳۷] میشکسته و از «هرگونه گرفتاری با امپراتوری» فرار میکرده است.
هان این آزادی عملش را بیش از هر زمان، وقتی به نمایش میگذارد که ترجیح میدهد به جای ماندن و کمک برای نابودی ستارهی مرگ، جایزهی نجات پرنسس لیا رو بگیرد و نیروهای شورشی را ترک کند. لوک سعی میکند که او را منصرف کند، ولی ارادهی هان برای رفتن قویتر است و صرفاً «نیرو به همراهت باشد» نصفهونیمهای به لوک میگوید و میرود. لیا، خواهر کمتر سادهانگار لوک نیز به همان اندازه از رفتن هان ناامید شده است، اما بهخوبی میداند که در این رابطه کاری از دست آنها برنمیآید: «او باید راه خودش را برود، کسی نمیتواند برایش انتخاب کند.» البته میدانیم که هان در نهایت، نظرش را تغییر میدهد و در لحظهی آخر تصمیم میگیرد که به کمک لوک بیاید و نجاتش میدهد تا با کمک نیرو، ستارهی مرگ را از بین ببرد.
اینطور به نظر میرسد که هان، برخلاف انیکن و لوک، گزینههای دیگری برای رقمزدن آیندهی خویش دارد، همان چیزی که اکثر فلاسفهی آزادیگرا آن را پایهی تعریف «آزادی» میدانند؛ هرچند به نظر جان لاک (۱۶۳۲-۱۷۰۴م)، اندیشمند دوران روشنگری، آزادی میتواند نیازمند «گزینههای دیگر» نباشد:
«مردی را که در خوابی عمیق است، به اتاقی میبرند. در اتاق شخصی است که او بهشدت مشتاق دیدار و مصاحبتش بوده است و در را قفل میکنند، طوری که نمیتواند از اتاق خارج شود. او بیدار میشود و از اینکه خود را در موقعیتی چنان دلخواه میبیند، خوشحال میشود و با کمال میل در همان حال میماند، به عبارت دیگر ماندن را بر رفتن ترجیح میدهد. پرسش من این است: آیا این ماندن داوطلبانه است؟ فکر نمیکنم کسی شک داشته باشد، اما در هنوز قفل است و بدیهی است که او برای نماندن مخیّر نیست، چراکه آزادی رفتن را ندارد.»[۳۸]
چیزی که مرد داستان لاک را با وجود نداشتن گزینهی دیگری غیر از ماندن آزاد میکند، «تمایل» خودش به بودن در آن موقعیت است. او مصاحبتی لذتبخش را دریافت میکند و مایل است که در همان مصاحبت لذتبخش بماند. پس تا زمانی که مایل به ماندن در اتاق باشد، همانطور که لاک میگوید، ماندنش آزادانه انتخاب شده است. هرچند اگر زمانی بخواهد از اتاق خارج شود، در را قفلشده خواهد یافت. آنجا ست که ماندنش در اتاق، علیرغم تمایلش به رفتن، بر او تحمیل شده است و دیگر آزاد نیست. پس آزادی، بیش از هر چیز، به خواستهی شخص وابسته است، خواه به انجام این کار تمایل داشته باشد یا آن کار، خواه در طرف خیر باشد یا شر، و سپس به توانش در انجام آنچه اراده کرده است.
آگوستین، در توضیح چرایی آزادی انسانها هنگام ارتکاب به شر و عدم دخالت خواست خدا یا دانش ازلی در این موضوع، ادعا میکند که «میل» پایهی تمام شرارتهایی است که از ارادهی ناسالم شخص برمیخیزد: «هر شخص شرور، دلیل شرارت خودش است.»[۳۹] آگوستین فردی با «امیال لجامگسیخته» را، با تمرکز بیش از حدش بر چیزهای «فانی» توصیف میکند. آدمهای خوب با «رویگردانی امیالشان از چیزهایی که بدون ترس از ازدسترفتن به دست نمیآیند» زندگی میکنند، درحالیکه افراد شرور «تلاش میکنند که موانع را از سر راه بردارند تا در میان این دست لذایذ آرام گیرند و زندگیشان سرشار از جرم و شرارت است، که بهتر است نامش را مرگ بگذاریم».[۴۰] این توصیف برازندهی انیکن است، کسی که نمیتواند از عشقش به مادرش و پدمه[۴۱]—که هر دو را از دست میدهد— دست بکشد. وقتی پس از ناتوانی در نجات مادرش از دست آدمشنیها، درماندگیاش را نشان میدهد، قول میدهد که «قویترین جدای تمام زمانها» شود و «یاد بگیرد که جلوی مرگ آدمها را بگیرد». جورج لوکاس[۴۲]، کسی که روان انیکن را از همه بهتر میشناسد، توضیح میدهد:
«در مجموع، مشکل انیکن این است که رهاکردن چیزها برایش سخت و دردناک است. همچنان که بیشتر و بیشتر به دنبال کسب قدرت میرود تا بتواند تقدیر دیگران را مطابق میل خودش تغییر دهد، این طمع به تلاشکردن برای نجات کسانی که دوستشان دارد، به جایی میرسد که باور میکند میتواند دنیا را کنترل کند.»[۴۳]
انیکن میل دارد که در برابر روال طبیعی دنیایی که به ارادهی نیرو ساخته شده است، چیزهایی را کنترل کند که بهکل، خارج از محدودهی کنترلش هستند و همین در نهایت، باعث سقوط اخلاقیاش میشود. این میل از خود انیکن ریشه میگیرد: «هر کسی خودش تصمیم میگیرد که به چه چیزی عشق بورزد و چه چیزی را دنبال کند.»[۴۴] از این زاویه، مهم نیست که انیکن امکان «عمل» به ارادهی خویش را داشته باشد یا نه. حتی اگر چیزی سد راه انیکن شود، مثلاً در ازدواج با پدمه در نابو[۴۵] – فرض کنید سفینهشان در راه نابو منفجر شود – او آزادانه تصمیم خود را برای زیر پا گذاشتن اصول جدای گرفته و اخلاقاً در مقابل این تخطی مسئول است. پس برخلاف ظاهر قضیه که انیکن با توجه به «شخص منتخب»بودن راهی بهجز نابودی امپراتور ندارد، کاملاً آزاد است تا تصمیم بگیرد به نیمهی تاریک نیرو بپیوندد، چراکه این انتخاب از اراده و امیال لجامگسیختهی خودش نیرو میگیرد.
«مدتها زیر نظر داشتهام، این مورد را»
لوک، مانند پدرش، بار سنگین توقعاتی را که از او در آینده انتظار دارند به دوش میکشد. درحالیکه انیکن فرزند افسانهی جدای است، لوک همزمان امید جدید و امید آخر بازگرداندن آزادی به کهکشان است. اما لوک برای بازگرداندن آزادی به کهکشان، ابتدا باید برای آزادی خودش تلاش کند و همانطور که در غار داگوبا میبیند، او نیز این امکان را داشت که به امیال بیحسابوکتابش اجازه دهد تا کنترل ارادهاش را در دست بگیرند و او را به نیمهی تاریک نیرو بفرستند. هم ویدر و هم امپراتور سعی میکنند که با دستگذاشتن بر امیال لوک، آن را به سمت خواستهی خود سوق دهند. اما در نهایت، این خود لوک است که میتواند تسلیم امیال لجامگسیخته اش شود؛ تنها خودش میتواند ارادهاش را تسلیم نیمهی تاریک نیرو کند: «در انتها چه چیز سبب اراده میشود، مگر خود اراده؟»
و با اینکه یودا و اوبی-وان از زمان تولد لوک به او امید بسیار دارند، تنها میتوانند تحولات زندگیاش را نظاره کنند و به او کمک کنند که به یک جدای تبدیل شود. هیچیک علیرغم انگیزههای مثبتشان، قادر نیستند که ارادهی او را به سمتی سوق دهند، مانند زمانی که در امپراتور ضربه میزند، هر دو از لوک میخواهند که پیش از تکمیل آموزشش، داگوبا را ترک نکند. لوک از این جهت که آماده است سکان ارادهاش را به دست امیال لجامگسیخته بسپارد، بسیار شبیه پدرش است. اما همزمان شبیه هان سولو نیز هست، از این جهت که بهطور کامل تسلیم ارادهی نیرو نیست. وقتی از اوبی-وان میپرسد که آیا نیرو «اعمال شما را کنترل میکند»، اوبی-وان پاسخ میدهد: «بخشی از آن را، اما دستوراتت را هم اجرا میکند». در یک صحنهی حذف شده از حملهی کلونها، مِیس ویندو[۴۶] دربارهی انیکن توصیهای به اوبی-وان میکند: «باید ایمان داشته باشی که مسیر درست را انتخاب خواهد کرد.» انیکن بر سرنوشت خودش مسلط است و حتی استادان جدای هم قدرت جلوگیری ارادهی او را ندارند. شوربختانه انیکن مسیر درست را انتخاب نمیکند، کاری که پسرش با وجود همان موانع انجام میدهد.
آنچه اهمیت دارد این است که ما در زندگیمان از خود بپرسیم کدام «نیرو» است که سعی میکند ارادهی ما را به سمتی سوق دهد؟ چه امیالی ظرفیت «لجامگسیخته»شدن را دارند تا بتوانند بر ارادهی ما حاکم شوند؟ همچنین باید در ارتباط با کنترلی که خودمان بر اراده و امیالمان داریم، هوشیار باشیم. حتی اگر ناظری ازلی مراقب ما باشد، یا یک عروسکگردان نخهای دنیای پیرامون ما را در دست داشته باشد، ما میتوانیم نخهای خودمان را در دست بگیریم و از این راه، آنچه که ناظر ازلی میداند و نیز محدودهی نمایش عروسکگردان را تعیین کنیم. ما «از اساس آزاد» هستیم و ازاینرو، در مقابل آنچه اراده میکنیم، مسئولیم.
پانویسها
[۱] JASON T. EBERL
Associate Professor of Philosophy at the Indiana University School
[۲] The Phantom Menace
[۳] Qui-Gon Jinn
[۴] way of the Force
[۵] Yoda
[۶] Anakin Skywalker
[۷] darth vader
[۸] obi wan kenobi
[۹] palpatine
[۱۰] tatooine
[۱۱] shmi
[۱۲] bespin
[۱۳] dagobah
[۱۴] – نگاه کنید به: Linda Zagzebski, The Dilemma of Freedom and Foreknowledge (New York: Oxford University Press, 1991), pp. 33-34.
[۱۵] saint augustine
[۱۶] saint thomas aquinas
[۱۷] – نگاه کنید به: Aquinas, Summa Theologiae: A Concise Translation, edited and translated by Timothy McDermott (Allen: Christian Classics, 1989), p. 23; Eleonore Stump and Norman Kretzmann, “Eternity,” Journal of Philosophy ۷۸ (۱۹۸۱): pp. 429-457.
[۱۸] Han solo
[۱۹] Kessel
[۲۰] Parsek
[۲۱] Greedo
[۲۲] – Aquinas, Summa Theologiae, p. 41.
[۲۳] Augustine, On Free Choice of the Will, translated by Anna S. Benjamin and L.H. Hackstaff (New York: Macmillan, 1964), Book III, §۴٫
[۲۴] Darth Sidious
[۲۵] Revenge of the Sith
[۲۶] lightsaber
[۲۷] Kaminoans
[۲۸] De interpretatione
[۲۹] Admiral Ackbar
[۳۰] Lando Calrissian
[۳۱] Endor
[۳۲] libertarians
[۳۳] midi-chlorians
[۳۴] koi gand
[۳۵] – هیچکس کاملاً آزاد نیست، همهی ما در سلطهی قوانینی مانند جاذبه و اینرسی هستیم، نیازی برای رفع گرسنگی و تشنگیمان، سفری به دنبال لذت و فرار از درد، و چیزهایی از این دست.
[۳۶] Jabba the Hutt
[۳۷] Millennium Falcon
[۳۸] John Locke, An Essay Concerning Human Understanding (۱۶۹۵), edited by Peter H. Nidditch (Oxford: Clarendon, 1975), Book II, Chapter 21, §۱۰٫
[۳۹] Augustine, Free Choice, Book I, §۱٫
[۴۰] همان، Book I, §۴٫ آگوستین اینجا استانداردی تقریباً دستنیافتنی برای اخلاق معرفی میکند.
[۴۱] Padmé
[۴۲] george lucas
[۴۳] مصاحبهای در مستند «بازگشت دارث ویدر» که در DVD اضافهی سهگانهی جنگهای ستارهای در سال ۲۰۰۴ ارائه شد.
[۴۴] Augustine, Free Choice, Book I, §۱۶٫
[۴۵] Naboo
[۴۶] Mace Windu
من | 3, آگوست, 2016
|
سلام. قبل ازینکه متن رو تمام کنم دو نکته رو عزض کنم:
۱_ کیو گان جین نه، کوای گان جین
۲_آنیکن نه آناکین.
papa negro | 20, آگوست, 2016
|
سایت جالبی دارید ممنون از متن