اندرو لایت
مدیر دپارتمان فلسفهی دانشگاه جورج ماسون[۱]
خلاصه: «طبیعت» به عنوان یکی از مهمترین عناصری که تالکین برای خلق دنیای بینقص ارباب حلقهها از آن بهره برده، در تار و پود کتاب و همچون شبحی ازلی حاضر است. رابطهی میان تکنولوژی مدرن و طبیعت و مداخلهی بشر در سازوکارهای ارگانیک سیارهی محل سکونتش، اندرو لایت را به تلاشی جهت یافتن پیوندی میان دورههای زمانی مختلف ارباب حلقهها و برخورد مدرن انسان با طبیعت واداشته است. او در این مقاله میکوشد چگونگی همزیستی غیرمداخلهجویانهی نژادها و مردمان مختلف ارباب حلقهها را تشریح و در خلال روند روایت داستانهای کتاب، مخاطب را با مسئولیتی که در قبال محیطزیست پیرامونش دارد مواجه کند.
در حال حاضر، در حال صحبت با دوستم، جولیا هستم که میخواست بداند اکنون دارم روی چه موضوعی کار میکنم. کمابیش خجالتزده میگویم که مشغول کار بر روی مقالهای دربارهی ارباب حلقهها، برای کتابی در حوزهی فرهنگ عامه هستم و این مجموعه شامل موضوعات مختلفی ازجمله سیمپسونها[۲] و ماتریکس[۳] است. از این میترسم که فکر کند مشغول سرهمبندیکردن یک سری موضوعات عامهپسند باشم، چراکه او در زمینهی تاریخ هنر متخصص قابلی است.
بااینحال، پاسخ او کاملاً شگفتزدهام میکند: «تالکین[۴] فوقالعاده است! جدی میگویم. وقتی بچه بودم، دو بار ارباب حلقهها را خواندم و نوشتههای او تأثیر زیادی رویم گذاشت. مدتهای زیادی به برادرم اجازه ندادم سراغش برود، چون میخواستم جهان ارباب حلقهها فقط و فقط مال خودم باشد.» برای خیلی از آدمها، درست مثل جولیا، سرزمین میانه فقط یک سرزمین افسانهای نیست، بلکه بهشت امنی است که برای دوبارهیافتن و تجدید جادوی سحرآمیزش بارها و بارها به آن سر میزنند.
اما از اینها که بگذریم، هم جولیا و هم من بر سر این مسئله توافق داریم که نوشتن فصلی دربارهی عناصر محیطزیستی ارباب حلقهها وظیفهی سخت و دشواری است؛ مگر همهی مجموعه دربارهی محیطزیست یا طبیعت نیست و مگر تمام شخصیتهای کتاب نشاندهندهی بخشی از طبیعت نیستند؟ پژوهشگری مانند پاتریک کاری[۵] بر این باور است که آثار تالکین با پیامهای جدیای دربارهی محیطزیست در هم تنیدهاند. کاری تا آنجا پیش میرود که ادعا میکند در ارباب حلقهها، جرقههای حضور بیانیهی مخفی محیطزیستیای آشکار می شود که بعدها در طی جریانهای رادیکال محیطزیستی در دههی ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰م مورد توجه قرار گرفت. خود تالکین که از تمثیل خوشش نمیآید، احتمالاً از چنین برداشتی از آثارش قدردانی نخواهد کرد. وی هرگونه شباهتی را میان داستان ارباب حلقهها و وقایع جنگ جهانی دوم انکار کرده است و بر این مسئله پافشاری میکند که هیچگونه قصد و هدف آگاهانهای در ارتباطدادن داستانش با وقایع معاصر نداشته است.
بااینحال، نمیتوان موضوعات مربوط به محیطزیست را در این کتاب نادیده گرفت، بهویژه وقتی ویرانیهایی را در نظر بگیریم که نگهبانان دو برج افسانهای، سائورون[۶] و سارومان[۷]، به بار آوردهاند. بهعنوان مثال، وقتی هابیتها بعد از پایان ماجرا به شایر[۸] برمیگردند، متوجه میشوند که سارومان بهشت مقدس آنها را به ویرانهای صنعتی، شبیه چیزی که در سدهی ۱۹م شاهدش بودیم (مانند نسخهای صنعتی از منچستر یا سنپترزبورگ)، تبدیل کرده است. آیا در اینجا با نقدی واضح و روشن نسبت به نابسامانیها و ویرانیهای صنعتیای که باعث جدایی مردم از سرزمینشان شده است، روبهرو نیستیم؟ آیا نمیتوانیم این مسئله را بهعنوان سکوی پرتابی در بحث دربارهی توسعهی پایدار، جهانیشدن و مبارزه برای جلوگیری از آنچه که در نیمکرهی شمالی صنعتی در برابر نیمکرهی جنوبی رخ میدهد، فرض کنیم؟
شاید، اما مهم این است که تلاش کنیم هنگام قدردانی از اثری خاص، به یکپارچگی منحصربهفرد و تفاوتش با آثار دیگر احترام بگذاریم. در حین صحبت با جولیا، به این نکته اشاره کردم که اگر قرار بود مقالهای دربارهی یک کتاب یا فیلم با محوریت مبارزاتی که در زمینهی توسعهی پایدار رخ میدهد بنویسم، تمرکزم را بر تالکین قرار نمیدادم، نه به این دلیل که نمیتوانیم از ارباب حلقهها چنین پیامی را بیرون بکشیم، بلکه به این دلیل که در متونی اینچنینی آنقدر اتفاقات خاص و ویژهی دیگری وجود دارد که موضوعاتی از این دست در آنها تنها بهصورت فرعی مطرح میشوند. قصد ندارم بگویم که چگونه باید تالکین بخوانیم، بلکه فقط میخواهم بر تأثیر جادوییای که کتابهای وی بر زندگی مردم گذاشته است، تأکید کنم.
وقتی هابیتها بعد از پایان ماجرا به شایر برمیگردند، متوجه میشوند که سارومان بهشت مقدس آنها را به ویرانهای صنعتی، شبیه چیزی که در سدهی ۱۹م شاهدش بودیم (مانند نسخهای صنعتی از منچستر یا سنپترزبورگ)، تبدیل کرده است. آیا در اینجا با نقدی واضح و روشن نسبت به نابسامانیها و ویرانیهای صنعتیای که باعث جدایی مردم از سرزمینشان شده است، روبهرو نیستیم؟ آیا نمیتوانیم این مسئله را بهعنوان سکوی پرتابی در بحث دربارهی توسعهی پایدار، جهانیشدن و مبارزه برای جلوگیری از آنچه که در نیمکرهی شمالی صنعتی در برابر نیمکرهی جنوبی رخ میدهد، فرض کنیم؟
بنابراین، اگرچه در این مقاله با چیزی شبیه اثر کاری روبهرو نخواهید شد، هدفم این است که بر برخی از جنبههای وابستگی محیطزیستی ارباب حلقهها یعنی به بازنمایی مقیاس زمانی زمینشناسی یا طبیعی استفاده شده در آن، تأکید کنم. البته اینجا منظور از کلمهی بازنمایی زمان معنی زمینشناسی آن (یعنی اندازهگیری میلیاردها سالی که زمین از بدو تولدش تا امروز وجود داشته است، از طریق لایههای زمین) نیست. بااینحال، در ارباب حلقهها، مقیاس زمانیای به تصویر کشیده میشود که در هماهنگی بیشتری با طبیعت قرار دارد و در این مقیاس زمانی است که داستان اصلی اتفاق میافتد. کاراکترهایی چون تام بامبادیل[۹] و انتها[۱۰] هستند که باعث میشوند ارباب حلقهها معنایی قابل درک از گذشته ارائه دهد و از طریق آن، «طبیعت» بستری برای اتفاقات حال ایجاد میکند. از این منظر زمانی طولانی که من آن را «دوران سبز» مینامم، تالکین به ما کمک میکند تا اهمیت طبیعت را در پیشزمینه و پسزمینهی اتفاقات مهمی که برایمان میافتند، درک کنیم و درعینحال، ما را تشویق میکند تا نسبت به آن احساس مسئولیت داشته باشیم. ما با درک این جنبهی متن، بهتر میتوانیم برای راهحلهایی که برای غلبه بر مشکلات محیطزیستی امروزمان ارائه میکند، از آن قدرانی کنیم و دیگر کاری نداشته باشیم که ارائهی این راهحلها اساساً هدف تالکین بوده است یا نه.
هر کس نماد چه چیزی است؟
شاید در نگاه اول، وسوسه شویم که هریک از مردم مختلف سرزمین میانه، بهویژه غیرانسانها را نمادی از بخشهای مختلف طبیعت بدانیم. بنابر این نظریه، این نوع موجودات باید به ما کمک کنند تا قدر بخشهای مختلف طبیعت را بدانیم. ممکن است الفها را نماد جنگل، دورفها را نماد کوهستان و هابیتها را نماد روستاهای آرام در نظر بگیریم. هر یک از این موجودات در همین مکانهایی که اشاره شد، زندگی میکنند و با اینکه در طی داستان، میان این مکانها دست به سفری مخاطرهآمیز میزنند، اما تنها هنگامی حقیقتاً احساسِ در خانه بودن میکنند که در محیط خودشان باشند. مثلاً به نظر میرسد که گیملی[۱۱] دورف، در میان یاران حلقه، تنها کسی است که از ایدهی عبورکردن از میان معادن موریا[۱۲] واقع در زیر کوههای مهآلود[۱۳]، استقبال میکند؛ هم به این دلیل که امیدوار است در یکی از تالارهای عمیق آنجا بتواند یکی از اقوامش به نامآآ بالین[۱۴] را پیدا کند و هم به این سبب که تنها کسی است که گویا هیچ مشکلی با زیر زمین بودن ندارد. بعدتر، در کتاب بازگشت شاه، از زاویهی دید گیملی، توضیحی دربارهی سفرش به همراه آراگورن[۱۵] و لگولاس[۱۶] از میان مسیر مردگان[۱۷] ارائه میشود. اهمیت بیان این توضیح در این است که ما متوجه شویم که چقدر چنین سفری در زیر کوهستان برای تمام اعضای گروه غیرمعمول و ترسناک بوده است.
بنابر نظر برخی از طرفداران محیطزیست کنونی، انسانها در سرزمین میانه موجودات دردسرسازی هستند، چراکه در تمام این محیطها زندگی میکنند، بدون اینکه ذرهای با آنها در ارتباط باشند، دستکم نه بهاندازهی الفها، دورفها و هابیتها. همانطور که میدانیم، پس از پایان دوران سوم و جنگ حلقه، در دوران چهارم، این انسانها هستند که در سرزمین میانه حکومت میکنند، دقیقاً شبیه وضع کنونیشان که گونهی غالب بر روی کرهی زمین هستند. با درنظرگرفتن گذشتهی دیگر مردمان سرزمین میانه، میتوانیم متوجه اشارهای احتمالی به مسئلهی تکامل انسان شویم، که از میان تمام گونههای همارز از دوران ماقبل تاریخ تا همین حالا، تنها آنها تکامل پیدا کردند و به ارباب همهی موجودات تبدیل شدند.
اما این دیدگاه که بر اساس آن مردم تالکین را به محیطزیستشان ربط میدهیم، با مانع مهمی روبهرو ست: وجود کاراکترها و مردمی که در طی روایت، توسعهی مستقیمتری از بخشهایی از خود جهان طبیعت هستند. بهعنوان مثال، جنگلها را در نظر بگیرید؛ هم در ارباب حلقهها و هم در هابیت، الفها با جنگلهای سرزمین میانه پیوند محکمی دارند، بهویژه با سیاهبیشه[۱۸]، منزل لورین[۱۹] و خویشاوندان لگولاس و نیز جایی که گالادریل[۲۰] و کلبورن[۲۱] در آن زندگی میکنند. شگفتی پایانناپذیری دربارهی جنگلها وجود دارد، برای مثال، هنگامی که لگولاس تمایلش را برای دیدن فنگورن[۲۲]، جنگلی سحرآمیز در نزدیکی ایزنگارد[۲۳]، ابراز میکند. درست مثل ماجرای گیملی و موریا، لگولاس نیز تنها عضوی از یاران حلقه است که حقیقتاً در آرزوی دیدن فنگورن است و فنگورن هم مانند موریا، شهرت بدی دارد. با اینکه میدانیم الفها در مکانهای دیگری نیز زندگی میکنند، ترجیح میدهیم آنها را بیشتر در ارتباط با این محیط بدانیم، تا سایر جاها.
با وجود این، مشکل بزرگتری که در این وابستگی وجود دارد این است که فنگورن در مجموع، منزلگاه مردم دیگری است؛ در دو برج، با «مردم آزاد» دیگری از سرزمین میانه به نام انتها آشنا میشویم که البته خودشان فرض میکنند که آزادند. در ابتدا، مری[۲۴] و پیپین[۲۵]، بعد از فرار از دست یورک-هی[۲۶]، زیرگونهای قوی از اورکهایی که تحتنظر سارومان پرورش یافتهاند، با انتها روبهرو میشوند. مری و پیپین بعد از فرار، در فنگورن پنهان میشوند و در آنجا ست که رهبر انتها به نام چوبریش[۲۷] را میبینند. او کسی است که در سرنگونی سارومان نقش حیاتیای دارد.
چوبریش با دیدن مری و پیپین گیج و سردرگم میشود، چراکه پیش از این موجوداتی به این شکل ندیده است و نمیداند آنها از چه نوعی هستند. هنگامی که آنها خودشان را هابیت معرفی میکنند، چوبریش متوجه میشود که باید فهرست قدیمیای را که همهی انتها آن را از حفظ بلدند، اصلاح کند. این فهرست حاوی اطلاعاتی دربارهی بقیهی موجودات سرزمین میانه است، مثلاً الفها در آن بهعنوان قدیمیترین موجودات شناخته شدهاند. آنطور که ما شنیدهایم، این الفها بودهاند که در روزهای ابتدایی سرزمین میانه، انتها و درختها را از خواب بیدار میکنند، همانطور که چوبریش میگوید، «الفها حماقت ما را درمان کردند» و با اینکه میدانیم الفها واقعاً خالق انتها نیستند، اما به یک معنا، آنها بودند که به انتها روح بخشیدند. منظور چوبریش از این حرف چیست؟ به نظر میرسد که الفها به پرورش نوعی استعداد تعقل و سخنوری در انتها کمک کردهاند، اما الفها به همان روشی که نیروی تاریک شمال اورکها را پرورانده است، انتها را پرورش ندادهاند. میتوان چنین گفت که الفها بخشی از مادهی خام زمین را که پیش از آنها وجود داشت، تعلیم دادهاند. با اینکه انتها درخت نیستند، براساس حرفهای چوبریش متوجه میشویم که رابطهی نزدیکی با آنها دارند. چوبریش میگوید که بعضی از قوم و خویشهایش دیگر بهندرت از جایشان تکان میخورند و شاید دارند به وضعیت ابتداییشان بازمیگردند. انتها کمابیش به همان شکلی فکر میکنند که اگر درختها فکر میکردند، آنگونه بود: بهآرامی، روشمند و بدون آنکه عجله کنند و در نتیجه، مانند شخصیتهای انسانی رفتار میکنند.
اگر استدلال کنیم که الفها به دلایلی که پیشتر گفتیم، به جنگلهای سرزمین میانه شخصیت بخشیدهاند، برای توضیح انتها با مانعی مواجه میشویم: آیا انتها هم در کنار الفها نماد جنگل هستند؟ و اگر اینطور باشد، کدامیک از آنها بیشتر نماد جنگل است؟ قطعاً وقتی چوبریش به مری و پیپین میگوید: «هیچکس، حتی الفها، این روزها به اندازهی من برای جنگلها اهمیتی قائل نیست»، منظوری دارد. اما کاری که چوبریش و بقیهی انتها انجام میدهند، آنقدر هم نمایانگر اهمیتدادن آنها به جنگل نیست، بلکه بیشتر به این میماند که آنها بهعنوان یک ابزار روایتگر، کاری میکنند که به بخشی از طبیعت اجازه داده شود تا از طرف خودش صحبت کند. در نهایت، این انتها، نه الفها هستند که به بهترین شکل، معرف جنگلاند. همین مسئله را میتوان دربارهی رابطهی میان کوهستانها و دورفها هم گفت، البته دورفها همانند الفها، برای معرفی محیطزیست موردعلاقهشان رقیبی به آشکاری انتها ندارند. اگرچه دورفها وقتی در خانه یعنی در زیرزمین هستند، این مکانها را به انحصار خود در نمیآورند و آنها را با موجودات دیگر شریک میشوند. اگر از این دیدگاه به ماجرا نگاه کنیم، هیچکس در سرزمین میانه نماد هیچچیز نیست، چراکه خود محیط به قدری سرزنده و روحبخش است که خودش نماد خودش است و حتی گاهی از طرف خودش، حرف میزند.
دوران سبز
اما اگر بخشهای مختلف سرزمین میانه نماد چیز دیگری نیستند و هرکس بهعنوان نمایندهی خودش، از طرف خودش صحبت میکند، چه چیزی بازنمایی چنین نهادها و مکانهای طبیعی را از سایر گونههای جانبخشی در انواع دیگر ادبیات متمایز میکند؟ یکی از مهمترین تمایزات این است که انتها، تام بامبادیل و دیگر ساکنان نخستین سرزمین میانه، یا بهصورت ضمنی و یا بهصراحت، به مقیاس زمانی متفاوتی نسبت به بقیهی مردم و شخصیتهای داستان اذعان میکنند. اگر زمان آنها به معنای واقعی کلمه، یک مقیاس زمانی کاملاً متفاوت هم نباشد (مثلاً الفها را در نظر بگیرید که جاودانه هستند و به همین دلیل، بهطور قطع، نسبت به انسانها دیدگاه زمانی متفاوتی دارند)، دستکم میتوان گفت که مقیاس زمانی آنها در هماهنگی بیشتری با جهان طبیعی قرار دارد. با توجه به اتفاقات اصلی داستان، با چشمگیرترین تمایز در بیتفاوتی کامل این شخصیتها نسبت به جنگ حلقه مواجه میشویم؛ آنها گهگاه به این سو یا آن سوی طرفین جنگ متمایل میشوند، اما در بیشتر مواقع، مشارکتشان در جنگ اتفاقی و تحت شرایطی خاص است و نه بیشتر. با اینکه ممکن است از طرف باقی مردم سرزمین میانه آسیب ببینند، در کل نسبت به داستان بیاعتنا هستند، دقیقاً مثل رفتاری که زمین با ما دارد.
این نوع دیدگاه را بهوضوح در یاران حلقه و در مواجهه با کاراکتر تام بامبادیل مشاهده میکنیم. نخستین بار، ۴ هابیت در سفرشان از شایر به سمت ریوندل[۲۸] با او آشنا میشوند. آنها در طول راه، از میان جنگل قدیمی اسرارآمیزی عبور میکنند که بعدها متوجه میشویم تنها بخش کوچکی از جنگل بسیار بزرگی در گذشته بوده است. الروند[۲۹] پهناوری جنگل را اینگونه توصیف میکند: «جایی که وقتی یک سنجاب میخواست از درختی به درخت دیگر بپرد، باید فاصلهای را طی میکرد که اکنون فاصلهی میان شایر و دانلند[۳۰] در غرب ایزنگارد است» (یاران حلقه، ۲۹۷). در آنجا ست که هابیتها گرفتار افسون درخت بیدی سالخورده و هوشیار میشوند که سعی میکند با بهدامانداختن مری و پیپین در تنهاش، آنها را ببلعد. تام درست سر بزنگاه میرسد و شعری میخواند که درخت با شنیدن آن، هابیتها را آزاد میکند. تام ۴ هابیت را به خانهاش که در همان نزدیکی و در حاشیهی جنگل است، دعوت میکند. او در آنجا با همسرش، گلدبری[۳۱]، دختر رودخانه، زندگی میکند. اوقاتی که هابیتها در کنار تام بامبادیل و بانو گلدبری سپری میکنند، برایشان تجربهای سحرآمیز و جادویی است، چراکه بهنوعی مسحور سادگی و خلوص آن زوج شدهاند، نه چیز بیشتری میخواهند و نه دیگر از چیزی هراسی به دل راه میدهند. وقتی هابیتها از گلدبری میپرسند که تام کیست، در ابتدا بهسادگی پاسخ میدهد: «او خودش است» و سپس اضافه میکند: «او ارباب بیشه، آب و تپه است» (یاران حلقه، ۱۴۰). البته این به معنی آن نیست که تام مالک درختها، چمنها، و تمام چیزهای دیگری است که جاندارند و رشد میکنند، بلکه به این معنا ست که او بهطورکامل آنها را درک میکند؛ شاید به این دلیل که خودش توضیح میدهد: «من پیرترین هستم… قبل از رودخانه و درختها اینجا بوده ام… تام اولین قطرهی باران و اولین میوهی بلوط را به خاطر دارد.» (یاران حلقه، ۱۴۸)
وقتی هابیتها از گلدبری میپرسند که تام کیست، در ابتدا بهسادگی پاسخ میدهد: «او خودش است» و سپس اضافه میکند: «او ارباب بیشه، آب و تپه است» (یاران حلقه، ۱۴۰). البته این به معنی آن نیست که تام مالک درختها، چمنها، و تمام چیزهای دیگری است که جاندارند و رشد میکنند، بلکه به این معنا ست که او بهطورکامل آنها را درک میکند؛ شاید به این دلیل که خودش توضیح میدهد: «من پیرترین هستم… قبل از رودخانه و درختها اینجا بوده ام… تام اولین قطرهی باران و اولین میوهی بلوط را به خاطر دارد.»
متأسفانه سرنوشت تام در هالهای از ابهام باقی میماند و در میان طرفداران سینهچاک تالکین، بحثهای زیادی دربارهی او شکل گرفته است. یکی از عامترین تفاسیر از شخصیت وی این است که با وجود تفاوت مشهودی که او با دیگر موجودات کتاب دارد، بهسبب درکش از دنیای طبیعی و توانایی اعمال قدرت بر آن، یکی از روحهای غیرعادی حاکم بر طبیعت است که با تمام «روحهای طبیعت[۳۲]» دیگر کتاب متفاوت است. اما برخی بر این باورند که او یک مایا[۳۳](نوعی روح قدرتمند و جاودانه، مانند گندالف[۳۴] یا سائورون)، یا حتی یک والار[۳۵] و از فرشتگان عالیرتبهی محافظ جهان است. تالکین در نامهای توضیح میدهد که تام «تجسم دانش واقعی طبیعت است: روحی که میخواهد دربارهی طبیعت و تاریخ چیزهای دیگر بداند، چون آنها “چیزهای دیگر” هستند و … او اصلاً سروکاری با “انجام دادن” هیچ کاری ندارد…». تام بهطور قطع، میتواند چیزهای زیادی باشد و در عین حال، این روحیهی پژوهشگری را نشان دهد، چه خدا باشد و چه یک روح طبیعی مستقل.
صرفنظر از اینکه تام چه کسی یا چه چیزی است، آنچه اینجا برای ما اهمیت دارد این است که او نسبت به تمام وقایع جنگ حلقه اساساً بیاعتنا ست. در شورای الروند، هنگام بحث دربارهی اینکه با حلقه چه کار کنند، پیشنهاد میشود که آن را به تام بدهند. فرودو به شورا میگوید که وقتی حلقه را به تام داد، وی قادر به کنترلکردنش بود (چون توانسته بود موقتاً حلقه را ناپدید کند) و افزون بر این، وقتی فرودو حلقه را به دست کرد و در نظر همه ناپدید شد، تام همچنان میتوانست او را ببیند. شاید تام میتوانست حلقه را از دست سائورون حفظ کند. بااینحال، گندالف با این ایده مخالف است؛ از دید او، اینطور نیست که تام میتواند حلقه را کنترل کند و قدرتی مازاد بر آن دارد، بلکه باید گفت: «حلقه توانایی اعمال قدرت روی او را ندارد». حتی اگر تام به نگهداری حلقه تمایل داشته باشد، «نیاز به این کار را درک نمیکند و اگر حلقه را به او بدهند، ممکن است بهزودی فراموشش کند، یا بعید نیست که آن را دور بیاندازد. چنین چیزهایی ذهن او را زیاد مشغول نمیکند. او نامطمئنترین محافظ خواهد بود و همین یک پاسخ بس است.» (یاران حلقه، ۲۹۸)
تام چه فرشته باشد، چه خدا و چه روح، بیش از هر چیز دیگری در هماهنگی با جهان طبیعت قرار دارد. طبیعت دغدغهی اصلی او ست و با اینکه چگونگیاش بر ما آشکار نیست، از زمان خلقت سرزمین میانه در آنجا حضور داشته و تکاملِ آرام، ریشهگرفتن و رشد همهچیز را مشاهده کرده است. میتوانیم حدس بزنیم که چرا حلقه برای تام هیچ اهمیتی ندارد، چراکه جنگ حلقه فقط در یکی از برهههای زمانی رخ میدهد و به همین دلیل، بیشتر برای مردم خودآگاه سرزمین میانه مهم است تا خود زمین. البته به گفتهی یکی از الفها در شورای الروند، در صورت بُرد سائورون، هم تام و هم زمین هر دو رنج خواهند برد، چراکه «سائورون میتواند کوهها را هم شکنجه و منهدم کند» (همان). با وجود این، باز هم گفته میشود که تام آخرین کسی است که سقوط میکند و سپس «شب فرامیرسد».
اما اگر این حقیقت دارد، نباید پیروزی سائورون برای تام هم مهم باشد و بخواهد به شورا کمک کند؟ پیروزی سائورون برای سرزمین میانه نتیجهای مشابه آیندهای فرضی برای جهان ما در بر دارد که در اثر هولوکاستی هستهای، سیارهی زمین برای انواع موجودات غیرقابل سکونت شود. اما همانطور که نمیتوانیم قاطعانه ادعا کنیم که خود زمین در صورت وقوع چنین اتفاقاتی درک منسجمی از آنها خواهد داشت، تام هم بهعنوان نماد جهان طبیعت، نسبت به تمام اینها بیتفاوت خواهد بود. بخشی از توضیح بیاعتنایی تام میتواند مربوط به زمان باشد؛ زمان برای او سبز است. او با ریتمهای طولانی طبیعت چنانکه میآیند و میروند، سروکار دارد و نه با تجربیات نسبتاً کوتاه موجودات خودآگاه سیاره (بهویژه موجودات فانی). افزون بر این، این دیدگاه تنها از نظر زمانی متفاوت نیست، بلکه با توجه به زاویهی دید متفاوتش نیز سبز نامیده میشود. این دیدگاه بیشتر «جمعی» است تا «فردی». با توجه به چشمانداز تام که در هماهنگی بیشتری با چرخهی طبیعت قرار دارد، رفاه و آسایش افراد به اندازهی پایداری و تداوم فرایندهای طبیعت اهمیت ندارد. تالکین هنگام اندیشیدن به رابطهی تام و حلقه، این نکته را در نظر گرفته بود. از دید تام، «دغدغهی قدرت حلقه بر همه… کل تصویر نیست، حتی دربارهی محتوای آن بخش از جهان هم نیست». همانطور که در ادامه خواهم گفت، این مسئله به این معنی نیست که سرنوشت سیارهی خودمان نباید برای ما مهم باشد، درست همانطور که مردم آزاد سرزمین میانه نباید نسبت به تخریب جهانشان بیتفاوت باشند.
ما شاهد نوعی بیتفاوتی مشابه نسبت به کارهای کوتاهمدت، درست مانند همان دیدگاه جمعی در انتها نیز هستیم. برای مثال، کمی بعد از نبرد هلمز دیپ[۳۶]، هنگامی که گندالف دارد مردان پیروز روهان[۳۷] را در میان جنگلهای اسرارآمیزی هدایت میکند که بعد از جنگ ظاهر شدهاند، گروهی از انتها بهسرعت به سوی آنها میآیند. سواران که غافلگیر شدهاند، فریادی از تعجب میکشند و دست به شمشیرهایشان میبرند. گندالف آنها را آرام میکند و میگوید: «اسلحه لازم نیست. آنها فقط نگهبان هستند. دشمن نیستند و اصلاً کاری به ما ندارند» (دو برج، ۱۶۸). منظور گندالف از این حرف چیست؟ شکی نیست که انتها کاری به سواران ندارند، چراکه از نظر انتها این مردمان صرفاً چهرههای گذرایی هستند که در بازهی زمانی بزرگتری در جهان میآیند و میروند و درنهایت، بدون آنکه کارشان اهمیتی داشته باشد، فراموش میشوند.
باز هم دیدگاه انتها با دیدگاه بقیهی شخصیتها کاملاً متفاوت است و دلیل آن هم فقط عمر بسیار طولانی و زندگی فردی آنها نیست. انتها درختانی جنگلی هستند که توانایی سخنگفتن و حرکتکردن مانند انسانها به آنها داده شده است. آنها امور انسانی را همانطور میبینند که اگر جنگلهای دنیای خودمان آگاه بودند، آنگونه میدیدند. دقیقتر اینکه آنچه در نظر آنها اهمیت دارد، دید جمعی و نه فردیشان است؛ با اینکه مدرک واضحی مبنی بر این نکته در متن داستان وجود ندارد، چنین برداشتی با توجه به رابطهی نزدیک انتها و جنگل، استنتاجی منطقی است. با اینکه آنها باید تشخص داشته باشند تا ما بتوانیم بهتر با آنها همدردی کنیم، جهتگیریشان با هویت جمعی صمیمانهای که با جنگل دارند، مشخص میشود. ما میتوانیم شخصیت فردی انتی مثل چوبریش را درک کنیم، اما به نظر میرسد که انتها مستقل از یکدیگر و یا مستقل از جنگلهایی که از آنها حفاظت میکنند، وجود ندارند. در صحنهای که تعریف کردم، آنها متوجه سواران روهان نیستند، بلکه متوجه این هستند که هر تکدرخت در حال انجام چه کاری است.
با درنظرگرفتن اینکه انتها چگونه موجوداتی هستند، این دیدگاهشان برایمان معنا پیدا میکند. درختان خاص مثل تکتک انسانها زندگی میکنند و میمیرند، اما جنگل یک اکوسیستم جمعی است و بهعنوان یک تکدرخت وجود ندارد. همین مسئله در مورد انتها هم صدق میکند؛ زاویهی دید آنها از لحاظ زمانی، مربوط به طول عمر فرد خاصی از آنها نیست، بلکه بیشتر وابسته به تصوری است که ما از کل یک جنگل داریم؛ جنگلی که وجودش با درختان مفرد متفاوتی که بهعنوان بخشی از چرخهی زندگی بزرگتری به وجود آمدهاند و از بین رفتهاند، از گذشته تا آینده تداوم یافته است. وقتی در جنگلی سالم درختی میمیرد، کاملاً از بین نمیرود، بلکه خوراک جانوران و گیاهان دیگر میشود و به بازسازی بیشتر جنگل در آینده کمک میکند. میتوانیم فرض کنیم که انتها نیز به همینگونه هستند، و یا دستکم خودشان را در رابطه با اکوسیستم بزرگتری که بخشی از آن هستند، اینگونه میبینند. همانطور که چوبریش میگوید، «ما از استخوانهای زمین به وجود آمدهایم» (دو برج، ۹۱). در مقابل، ما انسانها (چه در این جهان و چه در سرزمین میانه) بهراحتی میتوانیم خودمان را از اکوسیستمی جدا کنیم که از آن تغذیه میکنیم و آن محیطزیستِ ما را بهگونهای تغییر میدهد که متناسب با نیازهای ما باشد. بااینحال، انتها آنقدر به محیطزیستشان خو کردهاند که نمیتوانند بیرون از آن زندگی کنند. البته گفته میشود که جمعیت انتها با تحلیلرفتن و کوچکشدن جنگلها کاهش یافته است.
بااینهمه، میتوان با توجه به هویت جمعی انتها که وابسته به جنگلها ست، دلیل دیگری نیز برای کاهش جمعیتشان ارائه کرد؛ چوبریش همچنین میگوید که به دلیل اینکه جفتهایشان، «انتبانوها» را از دست دادهاند، تعدادشان کم شده است. انتبانوها بهعنوان موجوداتی شناخته می شوند که مزرعههای کشاورزی خانگی پرورش داده و به آنها شخصیت بخشیدهاند، شبیه رابطهای که میان انتها و جنگلها وجود دارد. در داستانی که چوبریش برای مری و پیپین تعریف میکند، انتبانوها بهقدری سرگرم مزرعههای کشاورزیشان شدند که بهطور کامل جنگل را ترک کردند و در نهایت، رابطهشان با انتها قطع شد. با اینکه ممکن است این مسئله مدرکی دال بر این باشد که انتبانوها اهمیتی برای آیندهی گونهی کلی خود قائل نبودند، این نکته نشاندهندهی دیدگاه بسیار متفاوت این شخصیتها نسبت به رابطهی نزدیک با محیطزیستشان است. انتها و انتبانوها جدا از یکدیگر به زندگی ادامه میدهند، چراکه هرکدام به سمت محیطزیستی که خودشان به آن شخصیت بخشیدهاند و یا از آن رشد کردهاند، کشیده میشوند. به این معنا، بههیچوجه نمیتوان آنها را اعضای یک گونه دانست که به زایش و تولیدمثل یک گونهی خاص علاقهمندند. بلکه دو نوع کاملاً متفاوت هستند که به آبادی محیط زیستهای مختلف اهمیت میدهند. این داستان عجیبی است و به نظر خود تالکین یکی از اسرارآمیزترین ماجراهای کتاب است. حتی خود او هم نمیداند که در نهایت، برای انتبانوها چه اتفاقی افتاده است. با وجود این، این موقعیت برای هر دو طرف خسارت و زیان به بار آورده است. انتها همانقدر مشغول ریتم و مقیاس زمانی جنگلها بودند که انتبانوها مشغول محیطزیست خودشان و به همین دلیل از مسیرشان منحرف شده و کمکم ناپدید شدهاند. اما این مسئله نشاندهندهی هویت جمعی نزدیکی میان انتها و جنگل است، حتی نزدیکتر از رابطهای که اعضای یک گونه با یکدیگر دارند.
این زاویهی دید انتها باز بهنوعی بازنمایی بیتفاوتی طبیعت است. با اینکه دیدگاه زمانی انتها متعلق به میلیاردها سال زمان زمینشناسی نیست، دستکم بیانگر دورهای سبز در تاریخ بسیار طولانی طبیعت است که پیش از انسانها وجود داشته است و به احتمال زیاد، پس از آنها هم وجود خواهد داشت. دلیل اصلی اینکه در نهایت انتها هم وارد جنگ حلقه میشوند، این است که سارومان و اورکها بخشی از جنگل چوبریش را نابود کردهاند. اگر سارومان این گناه را انجام نداده بود، معلوم نبود که انتها خود را درگیر جنگ میکردند، یا نه.
همانطور که لودویگ ویتگنشتاین[۳۸] گفته است: «اگر یک شیر میتوانست سخن بگوید، ما متوجه نمیشدیم که چه میگوید»، شکی نیست که اگر یک جنگل یا یک اکوسیستم هم میتوانست حرف بزند، ما توانایی درک آن را نداشتیم، چراکه چشمانداز آنها برای ما بسیار غیرقابل درک و دور به نظر میرسد. اما وقتی ما با جانبخشی به نهادی طبیعی به آن شکلی انسانی میبخشیم، صرفاً به این معنا نیست که تصور کنیم آن نهاد طبیعی اگر صدا داشت چه چیزی میگفت، بلکه به این معنی است که ما بتوانیم دنیا را خارج از دیدگاه محدود خودمان و از دیدگاه متفاوت دیگری بنگریم. بنابراین، تالکین با نشاندادن دوران سبز در تجارب انتها و تام بامبادیل، ما را تشویق میکند تا تاریخ خود و رابطهمان را با دیگر موجودات زندهای که زمین را با آنها شریک شدهایم، با دقت بیشتری از نظر بگذرانیم.
پیش به سوی آینده
به لطف علوم زمینشناسی و کیهانشناسی، میدانیم که زمین میلیاردها سال پیش از حضور انسانها بر آن وجود داشته است. زمینشناسان و زیستشناسان متخصص در زمینهی تکامل، برای نشاندادن این درک عمیقتر از زمان، استعارهای خاطرهانگیز ساختهاند که به گوش بیشتر ما آشنا ست: ما انسانها در ثانیههای پایانی تاریخِ بهاصطلاح ۲۴ساعتهی زمین، تازهواردانی بر صحنه هستیم. اگر فرض را بر این بگذاریم که تمام حیات روی کرهی زمین با انقراض نسل بشر بهیکباره نابود نمیشود، بنابراین حیات پس از ما هم میلیاردها سال ادامه خواهد داشت. بسیاری ازجمله خود من، بر این باورند که خود جهان، میلیاردها سال بعد از نابودی سیارهی زمین به دلیل مرگ حتمی خورشید، ادامه خواهد داشت.
حتی اگر فقط تاریخ سیارهی زمین را در نظر بگیریم، بسیار دشوار است که خودمان را در ارتباط با چنین زمان و تاریخ عمیقی ببینیم. بنابراین، اینکه قادر به درنظرگرفتن نتایج اعمالمان در رابطه با این بازهی زمانی طولانیتر نیستیم، کاملاً قابل درک است. اما اگر حتی فقط میتوانستیم ذرهای از این چشمانداز را درک کنیم، میتوانستیم فروتنی لازم برای شناختن این حقیقت را به دست آوریم که ما در واقع فقط بخشی از داستانی بزرگتر و طولانیتر از داستان زندگی خودمان هستیم.
پیشتر گفتم که بخشی از قدرت تالکین در نشاندادن دوران سبز، این است که بیتفاوتی اساسی طبیعت را حتی نسبت به مهمترین وقایع کتاب، با گسترش حضور کوتاهمدت خود ما به تصویر میکشد. بخشی از این بیتفاوتی ناشی از بازهی زمانی طولانی شخصیتهای دوران سبز است و بخشی از آن ناشی از دیدگاههای جمعی و اکوسیستمی آنها ست. بااینحال، در نهایت بازنمایی این شکل از دوران سبز در ارباب حلقهها، کاراکترهای اصلی را به بیتفاوتشدن نسبت به اتفاقاتی که در دنیای طبیعی رخ میدهد، تشویق نمیکند. وقتی در داستان به طبیعت شخصیت داده میشود، در مقابل به مبارزه برمیخیزد و نیروهای متحد با یاران حلقه برای ازدستدادن بخشهایی از طبیعت که توسط سائورون و سارومان نابود شدهاند، سوگواری میکنند و میخواهند که از طبیعت در برابر آنها دفاع کنند. تفاوت دیدگاه شخصیتهای دوران سبز در ارباب حلقهها چیزی است که دیگران باید با آن کنار بیایند و به آن احترام بگذارند. سپس میتوانند با پیروزی نهاییشان نهتنها از مردم و مکانهای محترم، بلکه از زمینی که شخصیت دارد نیز محافظت کنند.
در نتیجه، ما باید تلاش کنیم تا حد امکان، با طبیعت سیارهمان همدردی کنیم و هروقت نیاز است، از آن دفاع کنیم. بیتفاوتی شخصیتهای دوران سبز نباید باعث بیتفاوتی ما نسبت به طبیعت شود، بلکه باید به ما کمک کند تا خوف از شکلهای قدیمیتر و در بعضی موارد، پیچیدهتر زندگی را که با آنها جهانمان را به اشتراک میگذاریم، بهتر احساس کنیم.
آیا چنین دیدگاهی به ما کمک خواهد کرد؟ ممکن است. ما هرروز با مشکلات محیطزیستی جهانی مواجه میشویم که تواناییمان را در درک پیامدهای طولانیمدت آنها و نقشمان را در بروز یا کاهششان به چالش میکشند. هر روز، دلایلی به ما داده میشود تا دیگر نگران این مشکلات نباشیم و یا در بیشتر مواقع، با مبادلههایی مواجه میشویم که ما را مجبور میکنند تا اینگونه مشکلات را کنار بگذاریم. گرمایش زمین مثال خوبی است؛ ۱۵ سال پیش، در جامعهی علمی مخالفتی آشکار دربارهی مسئلهی گرمایش جهانی وجود داشت، اما امروز، تقریباً همه بر سر این مسئله اتفاق نظر دارند که زمین در حال گرمشدن است و عواقب این امر بهویژه برای کشورهای فقیرتری که در نیمکرهی جنوبی زمین قرار دارند، بسیار وخیم و ترسناک است.
بااینحال، وحشتناکترین عواقب گرمایش جهانی در زمان و مکان بسیار دوری قرار دارد و بیشتر به مکانهایی آسیب میرساند که توانایی آن را ندارند که در آینده اقتصادشان را در پاسخ به چنین تغییری به اندازهی کافی مجهز کنند. چطور میتوانیم مردم را نسبت به این واقعیت که در حال حاضر مسبب آسیبهایی هستند که در آیندهای دور اتفاق میافتند، آگاه کنیم؟ اکنون چه چیزی مردم را تشویق میکند تا دستاوردهای کوتاهمدت اقتصادیشان را که در اثر استفادهی مداوم از تکنولوژیهایی که گرمایش زمین را تشدید میکنند به دست میآورند، بهمنظور حفظ پایداری محیطزیست کنار بگذارند؟ برای این کار لازم است که نسبت به آسایش انسان دیدگاهی طولانیتر از آنچه به آن عادت داریم، اختیار کنیم؛ دیدگاهی که باعث میشود مسئولیت نتایج اعمالمان را بپذیریم، اعمالی که در آینده در زندگی مردم و جاهایی تأثیر دارد که هرگز آنها را نخواهیم شناخت. چنین دیدگاهی کمابیش مطابق با دوران سبز تالکین است. البته این انتظار زیادی است که بخواهیم مانند جنگل فکر کنیم (بااینحال، خیلی از طرفداران محیطزیست حرفهایی اینچنینی زدهاند)، ارباب حلقهها، دستکم به ما کمک میکند تا بفهمیم که اهمیتدادن به چیزهای دیگر بهعنوان یک فرایند یعنی چه. آن هم فرایندی که به آیندهای میانجامد که ممکن است نوع ما در آن باشد یا نباشد. این مسئله که بدون درنظرگرفتن زندگی خودمان که همیشه برایمان در اولویت است، زندگی کنیم، برای ما بسیار چالشبرانگیز است.
البته که خواندن ارباب حلقهها علاج بیماریهای زیستمحیطی ما نیست، بااینحال، در آن نشانههای آشکاری برای ما وجود دارد تا بتوانیم دیدگاه موجودات دیگر جهان را در نظر بگیریم و با توجه به موقعیت برتری که در سیارهمان داریم، مسئولیت اعمالمان را بپذیریم. این نکته را تالکین درک میکند و آن را با کاهش جمعیت موجودات غیرانسانی سرزمین میانه به تصویر میکشد. وقتی که در اواخر جنگ حلقه و آغاز دوران چهارم، آیندهی انسانها در هالهای از ابهام قرار دارد. گیملی و لگولاس دربارهی این موضوع گفتوگوی فیلسوفانهای میکنند:
گیملی: «همیشه روال چیزهایی که با انسانها آغاز میشود، به همین شکل است: همانطور که در بهار شبنم وجود دارد و در تابستان آفت، آنها هم قولشان را زیر پا میگذارند.»
لگولاس: «اما بهندرت در اثرگذاری شکست میخورند و تخم خود را همهجا میکارند و این دانهها در خاک باقی میمانند و میپوسند و دوباره در بهار در مکانها و زمانهایی که کسی دنبالشان نمیگردد، برمیخیزند. گیملی! اعمال انسانها مدتها بعد از ما وجود خواهد داشت.»
دورف: «و بااینحال، فکر میکنم در آخر به هیچچیز نمیرسند، جز چه میشد اگرها»
لگولاس: «پاسخ این را الفها نمیدانند…» (بازگشت شاه، ۱۵۳)
آیندهی ما نامعلوم است، اما تالکین برای فکرکردن به آینده راهنمایی سرگرمکننده و جذاب است. هنگامی که افرادی مانند دوست من، جولیا، به سرزمین میانه بازمیگردند، جهانی را میبینند که روابطش با جهان ما بسیار متفاوت است. اما این تفاوت آنقدر نیست که نتوانیم خودمان را درگیر آن روابط تصور کنیم. ما در سرزمین میانه میتوانیم در روابطی با جهان طبیعی قرار بگیریم که مسئولیت آن را میپذیریم، چراکه بهصورت شگفتانگیزی با مسئولیت ما در جهان خودمان متفاوت است. این درسی است که میتوانیم با خود به دنیای خودمان ببریم و از آن بهخوبی استفاده کنیم.
پانویسها:
[۱] Andrew Light
Professor of Philosophy and Public Policy, and Director of the Institute for Philosophy and Public Policy at George Mason University.
[۲] Simpsons
[۳] The Matrix
[۴] Tolkein
[۵] Patrick Curry
[۶] Sauron
[۷] Saruman
[۸] Shire
[۹] Tom Bombadil
[۱۰] Ents
[۱۱] Gimli
[۱۲] Moria
[۱۳] Misty Mountains
[۱۴] Balin
[۱۵] Aragorn
[۱۶] Legolas
[۱۷] Paths of the Dead
[۱۸] Mirkwood
[۱۹] Lórien
[۲۰] Galadriel
[۲۱] Celeborn
[۲۲] Fangorn
[۲۳] Isengard
[۲۴] Merry
[۲۵] Pippin
[۲۶] Uruk-hai
[۲۷] Treebeard
[۲۸] Rivendell
[۲۹] Elrond
[۳۰] Dunland
[۳۱] Goldberry
[۳۲] nature spirit
[۳۳] Maia
[۳۴] Gandalf
[۳۵] Valar
[۳۶] Helm’s Deep
[۳۷] Rohan
[۳۸] Ludwig Wittgenstein