دیوید س. براون[۱]
استادیار دپارتمان فلسفهی دانشگاه لیندنوود
خلاصه: «آلیس در سرزمین عجایب» به هزارتویی میماند که با ورود به آن، دیگر نمیتوان مثل قبل اندیشید. لوئیس کارول، نه تنها یک نویسنده، بلکه عکاس، کشیش و از همه مهمتر، ریاضیدانی بوده است که به زعم بسیاری با نوشتن «آلیس در سرزمین عجایب» توانست قاعدهمندیهای زندگی روزمره را زیر پا بگذارد و با ایستادن بر شانههای غولی که خود ساخت، جهان را بهگونهای دیگر ببیند. دیوید براون در این مقاله با تمرکز بر مغالطات و تناقضهای منطقی که در چالهی خرگوش با آنها مواجه میشویم، میکوشد از نظرگاهی جدید به این کتاب تاثیرگذار بنگرد.
آیا هنگامی که آلیس در چالهی خرگوش افتاد، عقل و منطقش را هم با خود برد؟ جی.کی. چسترتون[۲] میگوید: «سرزمین عجایب سرزمینی است، پر از ریاضیدانان دیوانه» و همچنین «سرزمین پریان چیزی نیست جز سرزمین آفتابی عقل سلیم». من با چسترتون همنظرم، چه هنگامی که به آشفتگی در سرزمین عجایب و چه هنگامی که به عقل سلیم در آنجا اشاره میکند. لویس کارول (اسم مستعارِ چالز دادگسون[۳]) ریاضیدان، منطقدان و معلم بود. او افزون بر نگارش دو کتاب منطق برای مخاطبان عام (منطق نمادین و بازی منطق[۴])، چندین تناقض منطقی را اختراع کرد و مورد بحث قرار داد. به باور من، میتوانیم در ماجراهای آلیس، نقش کارول را هم بهعنوان معلم و هم بهعنوان منطقدان در نظر بگیریم، و ازاینرو، میتوانیم در سرزمین عجایب درسهایی منطقی برای آموختن پیدا کنیم.
اجازه دهید که کارمان را با تعریفی از منطق شروع کنیم. کارول بازی منطق را هم با هدف آموزش و هم بهعنوان برای سرگرمی بچهها نوشت. اما او منطق را از سایر مهارتهای رشدیافته در دیگر بازیها متفاوت میبیند، چراکه از دید او، دانشجوی منطق «میتواند از مهارتش در همهی موضوعات تفکر بشری استفاده کند؛ در هر کدام از موضوعاتی که به او کمک میکند تا به ایدهی روشنی دست یابد، موقعیت نظاممندی از دانش بشری ایجاد کند، و مهمتر از همه اینکه به سفسطههایی پی ببرد و آنها را حل کند که در همهی موضوعات مورد علاقهاش با آنها مواجه خواهد شد».
بنابراین، کارکرد منطق در وهلهی نخست، داشتن ایدهای روشن، سپس قراردادن آنها در یک موقعیت نظاممند و در آخر، شناسایی و ازبینبردن سفسطهها (اشتباهاتی در استدلال که اغلب ما را گیج میکنند) است. اما سرزمین عجایب پر از آشفتگی است. پس چطور میتوانیم انتظار داشته باشیم که در آنجا منطق بیابیم؟
ابهامی دربارهی تضادها
بهراحتی میتوان گفت که دلیل سردرگمی آلیس در طول سفرش، خود سرزمین عجایب است؛ چراکه دنیایی بیمعنی و غیرمنطقی است. اما همانطور که میبینیم، اینطور نیست. مسلماً آلیس خودش را در جهان عجیب و تازهای مییابد و مانند هر کودکی تلاش میکند تا به بهترین شکل، مسائل را درک کند. در واقع، ما هم دقیقاً مثل او، خودمان را سردرگم مییابیم و خیلی سریع پی میبریم که نمیتوانیم مطمئن باشیم که جهان پایینی پیشبینیهای ما را تأیید میکند.
دیوید هیوم (۱۷۷۶-۱۷۱۱) یکبار از خوانندگانش دعوت کرد تا موقعیتی را بررسی کنند که با موقعیتی که آلیس با آن مواجه شد، تفاوت چندانی نداشت: «بیایید تصور کنیم که ما بهطور ناگهانی، به جهانی پرتاب شدهایم» که نمیتوانیم مطمئن باشیم که در آن اگر توپ بیلیاردی به توپ دیگر ضربه بزند دیگری را به حرکت و فقط بعد از رویدادن این اتفاق است که میتوانیم از آن مطمئن شویم. چنین جهانی در نهایت آشفتگی است. به همین دلیل، ما پس از ورود به سرزمین عجایب، شوکه میشویم و میترسیم. دنیای آلیس تجربیات و انتظاراتمان را نقض میکند. بنابراین، آیا سرزمین عجایب غلط تفسیر شده است؟ هیوم چنین احتمالی را رد میکند. توپ بیلیاردی را میبینیم که به توپ دیگری ضربه میزند و انتظار داریم ببینیم که توپ دوم حرکت میکند. درس فیزیک دورهی دبیرستان به ما آموزش داد که نیروی محرکه در برخورد انتقال پیدا میکند، اما هیوم اطمینان ما را متزلزل ساخت:
«آیا ممکن نیست که من تصور کنم که صدها اتفاق متفاوت هم از پیامد همان علت باشند؟ آیا ممکن نیست که هر دو توپ بیحرکت بمانند؟ آیا ممکن نیست که توپ اول به مسیری مستقیم رفته، یا از مسیر توپ دوم به هر خط یا مسیر دیگری پریده باشد؟ تمام این حدسیات نامتناقض و عقلانی هستند. پس چرا باید مورد اول را متفاوت بدانیم و بگوییم که نسبت به بقیه متناقضتر و غیرعقلانیتر است؟ هیچیک از استدلالهایمان هرگز قادر نخواهند بود تا مبنایی برای این فرقگذاری به ما نشان دهند.»[۵]
این تنها نوعی خیالپردازی برای دستیابی و نزدیکشدن به سرزمین پریان چسترتون است: «شما نمیتوانید تصور کنید که دو و یک، سه را نمیسازند. اما بهآسانی میتوانید تصور کنید که درختان میوه نمیدهند و آنها را در حالی تصور کنید که به جای میوه، شمعدانیهای طلایی میدهند، یا اینکه ببرها از دم از شاخههایشان آویزاناند.»[۶] در دنیای استدلال، شاید پدیدهها یقینی باشند و نتوانند جور دیگری تصور شوند. اما افسوس که [همه چیز دنیا اینگونه نیست و] چیزهای دیگری هم در کار است.
پس چگونه طریقهی کارکردن هر دنیایی، چه دنیای خودمان، چه سرزمین عجایب را میفهمیم؟ بر اساس آنچه که هیوم به ما میگوید، «علت و معلول، نه با استدلال، بلکه از طریق تجربه قابل کشف است». درنتیجه، هم آلیس و هم ما دربارهی دنیایی که به ما تحمیل شده است، از طریق تجربه، مشاهده و تصدیق دیگران آگاهی به دست میآوریم. کار منطق همین است که به ما در «ساختن موقعیت نظاممند» این آگاهیها یاری دهد.
سرزمین منطق
تویدلدوم[۷] میگوید: «میدانم شما دارید به چه چیزی فکر میکنید، اما بههیچوجه این چنین نیست.»
و ادامه میدهد: «برعکس، اگر اینچنین بود، ممکن بود اینچنین باشد؛ و اگر فلانجور میبود، جور دیگری میشد؛ اما چون اینچنین نیست، آنجوری هم نیست. این منطق است.»[۸]
بر اساس نظر گراهام پریست[۹] ( -۱۹۴۸)، «آنچه تویدلدی[۱۰] انجام میدهد، دستکم در نقیضهگویی کارول، استدلالآوری است. و به باور وی، استدلالآوری همان چیزی است که منطق دربارهی آن است». ارسطو، بنیانگذار منطق، اساسیترین مقتضیات استدلالآوری را در قاعدهی عدم تناقض میداند: «یک چیز یکسان نمیتواند در آن واحد، به یک شیء یکسان، در یک جهت یکسان، هم متعلق باشد هم متعلق نباشد.» اگر حیوانات صحبت میکنند، پس آنها میتوانند صحبت کنند. اگر آلیس دارد در چالهی خرگوش میافتد، پس او در حال افتادن است. اگر او که به قدری بزرگ است که نمیتواند از در عبور کند، نمیتواند داخل باغ شود، پس او آنقدر بزرگ است که نمیتواند از در عبور کند. بنابراین، اساسیترین قانون منطق این است که از تناقضات اجتناب کنیم.
ارسطو، بنیانگذار منطق، اساسیترین مقتضیات استدلالآوری را در قاعدهی عدم تناقض میداند: «یک چیز یکسان نمیتواند در آن واحد، به یک شیء یکسان، در یک جهت یکسان، هم متعلق باشد هم متعلق نباشد.»
افزون بر این، باید از سفسطهها نیز اجتناب کنیم. آنها اشتباهاتی در استدلالآوری هستند که بیشتر اوقات، به جای اینکه مشکلمان را حل کنند، باعث سردرگمی ما میشوند. همانطور که پیتر الکساندر مینویسد: «سفسطههای منطقی معمولاً خندهدار نیستند، اما لویس کارول بهطور موفقیتآمیزی از سیستمی استفاده کرد که در آن سفسطههای منطقی، بهعنوان مبنای بسیاری از جوکهایش، میتوانستند خندهدار باشند.»[۱۱] الکساندر حالت مشابهی را در کمدیای از برادران مارکس، برای مثال، در فیلم یک روز مسابقه (۱۹۳۷) در نظر میگیرد:
گروچو، در نقش پزشک اسب، نبض هارپو را میگیرد و میگوید: «یا او مرده یا ساعت مچی من از کار افتاده است.» این میتواند بهعنوان نتیجهی یک استدلال، اینچنین مورد ملاحظه قرار گیرد:
«اگر او مرده باشد، نمیتوانم نبضش را بسنجم.
اگر ساعتم از کار افتاده باشد، نمیتوانم نبضش را بسنجم.
من نمیتوانم نبضش را بسنجم.
بنابراین، یا او مرده یا ساعت مچیام از کار افتاده است.»[۱۲]
به یاد داشته باشید که موضوع منطق ساختن یک موقعیت نظاممند از ایدههای روشن و اجتناب از سفسطهها ست. پس بیایید به چند مثال نگاهی بیندازیم. امیدوارم با این مثالها قانع شوید که حتی در سرزمین عجایب هم درسهای منطقی برای یادگرفتن وجود دارد؛ درسهایی که به ما کمک میکند تا «در تمام موضوعات تفکر بشری بهتر بیندیشیم».
هامپتیدامپتی[۱۳] و کافران جدید
نخستین وظیفهی ما، اگر میخواهیم متفکران خوبی باشیم، این است که ایدههای روشن و واضحی در سرمان داشته باشیم. باید دربارهی آنچه فرض میکنیم، بسیار دقیق و دربارهی معنای الفاظی که به کار میبریم، بسیار سختگیر باشیم. بنابراین، نخستین قاعده برای درست اندیشیدن این است که:
۱- از فرضهایت آگاهی داشته باش!
آلیس دوباره با صدای بلندتری پرسید: «چطور قرار است وارد شوم؟»
فوتمن[۱۴] گفت: «آیا اصلاً قرار است وارد شوی؟ میدانی، این اولین سوال است.»
گاهی اوقات از ابتدا شروع نمیکنیم. آلیس، در متن بالا، بهآسانی فرض کرد که آرزویش برای واردشدن، آرزویی بهجا ست و سپس با فرض گرفتن درستی ماجرا به دنبال چگونه رسیدن به آن بود. اما فرضها میتوانند دنیایی از دردسرها را برایمان ایجاد کنند. برای مثال، در محاکمهی سربازِ متهم به دزدیدن تارت، در محاکمهای که از قرار معلوم، در آن نامهی متهمکنندهای بهعنوان شاهد ارائه میشود، میبینیم که فرضها تا چه میزان میتوانند دردسر ایجاد کنند:
پادشاه گفت: «اگر آن نامه را امضا نکردهاید، قضیه بدتر میشود. حتماً قصد فتنهانگیزی داشتهاید، وگرنه نامتان را مثل یک مرد شریف امضا میکردید.»
در اینجا پادشاه میپندارد که سرباز نامه را نوشته است، سپس تلاش میکند که بلافاصله انگیزهی خبیثی را به او منتسب کند و از آن استفاده کند تا جرم سرباز را بهعنوان دزد تارت اثبات کند. این استدلالآوری مفتضحانه، ملکه را متقاعد میکند، اما آلیس را نه. بنابراین، هنگامی که میپندارید برای اثبات موضع مطلوبتان، خوب استدلال نمیکنید، ممکن است سر یک نفر را به باد دهید.
۲-معنای کلماتتان را بدانید!
آلیس گفت: «نمیدانم منظورت از “افتخار” چیست؟»
هامپتیدامپتی پوزخند زد: «البته که نمیدانی، تا زمانی که من به تو بگویم. منظورم این بود که “جدل حریفکشی” در انتظارت است!»
آلیس مخالفت کرد: «اما “افتخار” به معنای “جدل حریفکش” نیست.»
هامپتیدامپتی با لحنی تحقیرآمیز گفت: «زمانی که از واژهای استفاده میکنم، آن واژه دقیقاً همان معنایی را میدهد که من میخواهم؛ نه بیشتر و نه کمتر.»
آلیس گفت: «پرسش اینجا ست که آیا میتوانید واژگانی بسازید که معانی مختلفی بدهند؟»
هامپتیدامپتی گفت: «پرسش اینجا ست که ارباب کیست؟ همین و بس.»
پیتر گیچ[۱۵] بر این باور است که «تعاریفی مانند آنچه که هامپتی از “افتخار” ارائه میدهد، تا زمانی که معنای جدید موردپسند ما از معنای قدیم آنها به اندازهی کافی دور باشد، بیزیاناند»[۱۶]. اما آنتونی فلو نظر قاطعانهتری دارد:
«کاری که هامپتیدامپتی و خیلی از مردم واقعی انجام میدهند، صرفاً «بسیار بیمعنی» نیست؛ این کار از یک نیت بد برمیخیزد. برای بیانکردن افکار خود در یک زبان عمومی، باید بپذیریم که مطابق معنای رسمی قراردادهشدهی آن زبان صحبت کنیم و بخواهیم که فهمیده شویم.»[۱۷]
نکتهی جالب توجه این است که بر مبنای ادعای جان هات[۱۸]، منکران جدید وجود خدا (ریچارد داوکینز[۱۹]، دنیل دنت[۲۰]، کریستوفر هیچنز[۲۱] و سم هریس[۲۲]) هنگامی که «ایمان» و «اعتقاد بدون گواه» را تعریف میکنند، دارند همین کار را انجام میدهند؛ تعریف آنها مسلماً با تعاریف چهرههای درخشان قرون وسطایی مثل آگوستین، آنسلم و آکونیاس از این واژهها متفاوت است. منکران جدید وجود خدا ممکن است «ایمان» را به دلخواه خودشان تعریف کنند، ولی بدون شک این نشانهی نیت بدشان است که از آن کاریکاتور بهعنوان ترکهای استفاده میکنند و با آن به علمای الهیات ضربه میزنند. بیشک برای اندیشیدن در این زمینه به استدلال بهتری نیاز است.
چرا هیچکس «هیچکس» نیست؟
داشتن برخی ایدههای نیروبخش و روشن برای انجام کارهایمان فوقالعاده است، اما داشتن فکر باز را برایمان ضمانت نمیکند؛ همانطور که اینکه در حیاط خانه یک اتوموبیل سرحال داشته باشیم که کسی آن را ندزدیده حتما به این معنی نیست که نردههای حیاط هم سر جایشان هستند. کارهای زیادی پیش رویتان دارید؛ قطعاً باید بهجز نرده، استدلال هم بسازید؛ نمیشود با کمی آب آنها را مخلوط کرد و حاصل کار خودبهخود ساخته شود؛ حتی در سرزمین عجایب هم کارها اینچنین پیش نمیرود. باید نظراتمان را به شکل منظمی سامان دهیم؛ هرچیز باید در جای درستش قرار گیرد، وگرنه هرگز هیچ پیشرفتی در عالم ایدهها ایجاد نخواهیم کرد. بنابراین، به برخی دستورالعملها برای ساختارسازی نیاز خواهیم داشت.
۳-دستهها را با یکدیگر اشتباه نگیرید!
آلیس گفت: «هیچکس را در جاده نمیبینم.»
پادشاه با لحنی بیتاب گفت: «تنها آرزویم این بود که چشمهای اینچنینی داشتم تا بتوانم “هیچکس” را از آن فاصله هم ببینم! چرا من با این نور، فقط تا جایی که بشود مردم واقعی را دید، میبینم؟»
ارسطو بر این باور بود که قراردادن چیزها در دستهبندیهای درستش -چه کم، کیف، زمان یا وضع- برای درککردن جهان ضروری است. نمیتوانیم بپرسیم که «یک مایل بزرگتر یا بلندتر است، یا یک دقیقه؟»، زیرا هیچ مقیاس مشترکی برای مقایسهی آنها وجود ندارد؛ آنها در دستههای متفاوتی هستند: یکی موضوع کمیت است و دیگری زمان. همچنین نمیتوانیم بگوییم که شهر نیویورک ۷ پوند وزن دارد، در عوض میتوانیم مسافری را مطلع کنیم که نیویورک در لندن واقع نیست. اگر مراسلات پستی شما در صندوق اشتباهی گذاشته شده باشد، شما آن را دریافت نمیکنید. اگر ایدههایتان را در «صندوق» اشتباه بگذارید، هیچیک از ما «آنها را نمیگیریم».
ارسطو بر این باور بود که قراردادن چیزها در دستهبندیهای درستش -چه کم، کیف، زمان یا وضع- برای درککردن جهان ضروری است. نمیتوانیم بپرسیم که «یک مایل بزرگتر یا بلندتر است، یا یک دقیقه؟»، زیرا هیچ مقیاس مشترکی برای مقایسهی آنها وجود ندارد.
اگر دارید به مکالمهی آلیس و پادشاه گوش میدهید، هیچکس و «هیچکس» را بهعنوان یک چیز یکسان میشنوید. بهعنوان خواننده، مزیتی که داریم در دیدن تفاوتها ست، که سردرگمی را از بین میبرد. آلیس هیچکس را بهعنوان یک کمیت به کار میبرد، دارد به ما میگوید که چند نفر در جاده هستند (هیچکس). در مقابل، پادشاه «هیچکس» را بهعنوان یک نام ویژه برای ارجاعدادن به یک شخص به کار میبرد. اکنون یک شخص، کمیت نیست، هرچند که این روزها بیشتر مردم کمیت محسوب نمیشوند. بنابراین، آلیس و پادشاه دارند از دو چیز متفاوت حرف میزنند.
هنگامی که آلیس از دستهبندی زمان حرف میزند، میتوانیم این اشتباه یکسان را ببینیم، زمانی که مد هتر[۲۳] گمان میکند که او (آلیس) دربارهی شخصی حرف میزند که اسمش «زمان» است:
آلیس با خستگی آهی کشید و گفت: «فکر میکنم میتوانید کارهای بهتری با زمان انجام دهید، تا اینکه آن را با پرسیدن معماهای بیجواب هدر دهید.»
هتر گفت: «اگر شما زمان را همانطور که من میشناسم بشناسید، از هدررفتن آن حرف نخواهید زد. منظورم، او ست.»
آلیس گفت: «من نمیدانم منظور شما چیست.»
هتر درحالیکه با تحقیر سرش را تکان میداد، گفت: «البته که نمیدانی! به جرئت میگویم که تو هرگز با زمان صحبت نکردهای!»
آلیس محتاطانه پاسخ داد: «شاید نه، اما میدانم که هنگامی که موسیقی میآموزم، باید زمان را کنترل کنم.»
هتر گفت: «اوه، او را از پا در میآورد، او تحمل کنترلشدن را نخواهد داشت.»
ابوت و کاستلو[۲۴] این نوع خطا را در نمایش خندهدارشان در «چه کسی اول است؟» حسابی مشهور کردند. (آن را در یوتیوب ببینید و تعداد دفعاتی که این اشتباه را ایجاد کردند، بشمارید.)
۴-مبتدا و خبر را با یکدیگر اشتباه نگیرید!
مارچ هیر[۲۵] ادامه داد: «پس شما باید بگویید که منظورتان چیست.»
آلیس شتابزده پاسخ داد: «حتماً؛ دستکم منظور من همان چیزی است که میگویم، دقیقاً همان چیزی است که شما میدانید.»
هتر گفت: «نه دقیقاً همان چیز! ممکن است شما بگویید که “چیزی را که میخورم، میبینم” یکسان است با “چیزی را که میبینم، میخورم!”»۲۳
اینجا مشکل متفاوتی داریم، مشکلی که یادآور استدلال تکرار شدهی اصولگرایان مذهبی است: «فقط انجیل است که وحی شده است.» انجیل، همانطور که استدلال مطرح میکند، به ما میآموزد که: «تمام نوشتههای انجیل وحی شده است» (۲ تیموسی ۳:۱۶). پس میتوانیم این نتیجه را بگیریم که «تمام آنچه که وحی شده است، انجیل است»، اما نه در دنیای ما و نه در سرزمین عجایب این را بهعنوان استدلال خوب قبول نمیکنند. ممکن است تمام اسبها چهارپا باشند، اما هر چهارپایی اسب نیست. مبتداها و خبرها نمیتوانند خودبهخود (و بدون مشکل) جابهجا شوند.[۲۶]
تخممرغهای سبز و چکشها
ممکن است کسی از شما بخواهد که با تخممرغ برای خودتان پرچین درست کنید یا با چکش تخممرغ بخورید. اغلب میشنویم که نظر هرکسی بهخوبی نظر دیگران است [و همه حق دارند نظری داشته باشند که دوست دارند] در منطق، هیچچیز نمیتواند بیش از این، از حقیقت دور باشد. واقعاً میتوانی در استدلالها ضایعبازی درآوری و حسابی خودت را در این پروسه خجالتزده کنی. از آنجایی که شمار نامحدودی از روشهای استدلال میتوانند به خطا بروند، در اینجا رهنمودی است برای اجتناب از یکی از رایجترین اشتباهات: سفسطه.
۵-شروط کافی و ضروری را با یکدیگر اشتباه نگیرید!
آلیس گفت: «مطمئنم که آیدا نیستم، چراکه او موهایی بلند و مجعد داشت و موهای من اصلاً مجعد نیست. و مطمئنم که نمیتوانم میبل[۲۷] باشم چون من خیلی چیزها میدانم، و او، خب، خیلی کم میداند.»[۲۸]
آلیس میداند که آیدا موهای بلند و مجعدی دارد و اینکه میبل خیلی کم میداند. درنتیجه، دانستن اینکه فلانی آیدا ست، برای دانستن اینکه او موهای بلند و مجعدی دارد، کافی است. دانستن اینکه دختری میبل است، برای دانستن اینکه او بسیار کم میداند، کافی است. میتوانیم با استفاده از چکشها و تخممرغها دربارهی شروط کافی و ضروری بیشتر بدانیم.
ضربهزدن به یک تخممرغ بهوسیلهی چکش شرط کافی برای داشتن یک تخممرغ شکسته است؛ به چه چیز دیگری برای شکستن تخم مرغ احتیاج داریم؟ یک تخممرغ شکسته چیزی است که هنگام ضربهزدن به تخممرغ بهوسیلهی چکش به دست میآوریم. بنابراین، یک تخممرغ شکسته شرط ضروری ضربهزدن به تخممرغ بهوسیلهی چکش است؛ البته یک چکش و تخممرغ عادی را فرض میگیریم. از آن جایی که میتوان بیش از یک شرط کافی برای شکستن تخم مرغ وجود داشته باشد(ممکن است از دستم استفاده کرده باشم، مثلاً)، نمیتوانیم نتیجه بگیریم که تخممرغ شکسته اثبات میکند که من از چکش استفاده کردهام. (نگاه دیگری بیندازید به نقل قولی از برادران مارکس و ببینید که آیا میتوان دو نمونه از این خطا را یافت) همچنین نمیتوانیم نتیجه بگیریم که اگر از چکش استفاده نکنیم، تخم مرغ شکسته نخواهیم داشت (از آنجایی که من سر به هوا هستم و ممکن است آن را انداخته باشم). علت اینکه چنین نتایجی به فرجام نمیرسد، این است که ما نمیتوانیم شروط کافی و ضروری را به جای یکدیگر در نظر بگیریم.
میتوانیم نمونههای این نوع استدلالآوری را در متن قبلی درباره آیدا و میبل ببینیم؛ در اینجا آلیس دو استدلال ارائه میدهد. اولین استدلال:
«اگر من آیدا باشم، پس موهای بلند و مجعد خواهم داشت.
من موهای بلند و مجعد ندارم.
بنابراین، من آیدا نیستم.»
دومین استدلال:
«اگر من میبل باشم، پس بسیار کم خواهم دانست.
من خیلی چیزها را میدانم.
بنابراین، من میبل نیستم.»
هر دو استدلال شکل یکسانی دارند. آنها تنها در واژگانِ بهکاررفته، متفاوتاند. در هر دو، شرط ضروری تکذیب میشود («اگر با یک چکش به تخممرغ ضربه بزنم، یک تخممرغ شکسته خواهم داشت؛» من تخممرغ شکسته ندارم؛ «پس، من با یک چکش به تخم مرغ ضربه نزدهام.») در اینجا آلیس بهخوبی استدلال میکند.
اما او ادامه میدهد، تلاش میکند که تمام چیزها را به یاد بیاورد تا ثابت کند که میبل نیست. او جدول ضرب و جغرافی را به یاد نمیآورد و نتیجه میگیرد که «حتماً به میبل تبدیل شدهام!»۲۶ این استدلال شبیه استدلالی است که در بالا مطرح شد، بهجز اینکه قطعاً روش خوبی برای استدلالآوری نیست.
استدلال او چنین مطرح میشود:
«اگر من میبل باشم، پس بسیار کم میدانم
من بسیار کم میدانم.
بنابراین، من میبل هستم.»
اینجا استدلال آلیس کاملاً اشتباه است. او شرط ضروری را تکذیب نمیکند، آنچنان که در بالا این کار را کرد. در عوض، آلیس شرط ضروری را تصدیق میکند که او را به انواع دردسرهای هویت شخصی دچار میسازد.
آیا میتوانیم از یک تخممرغ شکسته نتیجه بگیریم که توسط چکش ضربه خورده است؟ البته که نه، اما این بسیار شبیه به کاری است که آلیس انجام داد.
ابهام مشابهی در باب شروط کافی و ضروری در علوم طبیعی دیده میشود؛ دیدگاه سنتی بر این باور است که علم بهوسیلهی آزمایش، فرضیات را میآزماید تا بتواند ثابت کند که آنها حقیقی (یا درست) هستند. اگر بخواهیم بدانیم که یک فرضیه درست است یا نه، برخی پیشبینیهایی که میتوانیم بیازماییم را ریشهیابی میکنیم؛ توانایی ساخت چنین پیشبینیهای آزمودنیای مدتها بهعنوان روشی برای متمایزکردن شکل علم تکاملی و خداباوری انجیلی مورد ملاحظه قرار گرفته است. گفته میشود که یک آزمایش موفق میتواند یک فرضیه را اثبات کند. اما کارل پوپر (۱۹۹۴-۱۹۰۲) خاطرنشان میکند که علیرغم اینکه یک پیشبینی ناموفق میتواند ثابت کند که یک فرضیه غلط است، یک پیشبینی موفق نمیتواند ثابت کند که آن فرضیه درست است.[۲۹]
ممکن است استدلال بیاورید که چون یک تخم مرغ شکسته داریم، حتماً چکشی بوده که آن را شکسته است، اما این روش صحیح فلسفه نیست.
بازماندهی ماندگار منطق
امیدوارم این شرح مختصر شما را متقاعد کرده باشد که در سرزمین عجایب منطق و درسهایی برای یادگرفتن وجود دارد و اینکه خواندن آلیس تنها برای بچهها نیست. از شما میخواهم که دوباره اثر را بخوانید و درسهای بیشتری را درباب منطق در آنجا کشف کنید. برای ترغیبتان برای مطالعهی این اثر الفاظی بهتر از الفاظ خود کارول ندارم که ارائه دهم:
«من به شما روشنی اندیشه خواهم داد، توانایی دیدن راهتان از میان یک معما، خصلت سامانبخشیدن به ایدههایتان در یک نظام معین و از همه توانمندتر و ارزشمندتر شدن، قدرت کشف سفسطهها، گسستن استدلالهای غیرمنطقی و ناموجه که پیوسته در کتابها، روزنامهها، سخنرانیها و حتی در موعظهها دیده میشوند و بهسادگی کسانی را فریب میدهند که هیچوقت به خودشان زحمت ندادهاند که بر این هنر فوقالعاده مسلط شوند. امتحانش کنید. این تمام چیزی است که من از شما میخواهم.»[۳۰]
پانویسها:
[۱] D avid S. B rown
associate professor and Chair of the Department of Philosophy at Lindenwood University
[۲] G. K. Chesterton
[۳] Charles Lutwidge Dodgson
[۴] Symbolic Logic nd The Game of Logic
[۵] David Hume, An Enquiry Concerning Human Understanding
[۶] Chesterton, “ The Ethics of Elfl and, ”
[۷] Tweedledum
[۸] Graham Priest
begins his Logic: A Very Short Introduction (Oxford: Oxford University Press, 2000)
[۹] Graham Priest
[۱۰] Tweedledee
[۱۱] “ Logic and the Humour of Lewis Carroll, ” Proceedings of the Leeds Philosophical and Literary Society 6 (1951): 556.
[۱۲] Alexander, “ Logic and the Humour of Lewis Carroll, ” ۵۶۵٫
[۱۳] Humpty Dumpty
[۱۴] Footman
[۱۵] Peter Geach (1916 – )
[۱۶] Peter Geach, Reason and Argument (Berkeley and Los Angeles: University of California Press, 1976), 42.
[۱۷] Antony Flew, How to Think Straight: An Introduction to Critical Reasoning, 2nd edition (New York: Prometheus Books, 1998), 88.
[۱۸] John Haught (1942 – )
[۱۹] Richard Dawkins [1941 – ]
[۲۰] Daniel Dennett [1942 – ]
[۲۱] Christopher Hitchens [1949 – ]
[۲۲] Sam Harris [1967 – ]
[۲۳] Mad Hatter
[۲۴] Abbott and Costello
[۲۵] March
Hare
[۲۶] The 10 Most Important Things You Can Say to a Catholic (Eugene, OR: Harvest House Publishers,
۲۰۰۲)
[۲۷] Mabel
[۲۸] Carroll, The Annotated Alice , 23.
[۲۹] A. C. Grayling, An Introduction to Philosophical Logic, 3rd edition (Oxford: Blackwell, 1998), 7 – ۹٫
[۳۰] Carroll, Logic, 53.