شای بیدرمن
دانشآموختهی دانشگاه بوستون[۱]
خلاصه: در قسمتهای مختلف ساوث پارک با تغییر شخصیتهای رادیکال و افراطی مواجه میشویم؛ چه تبدیل دست کارتمن به جنیفر لوپز، چه تبدیل راب به یک منگنه و چه قاطی شدن کارتمن و استن به خاطر برداشتن کلاهشان. شای بیدرمن در این مقاله میکوشد نسبت «هویت» و «تغییرات شخصیتی» را با محوریت ساوث پارک و از خلال آرای فلاسفهای چون جان لاک و دیوید هیوم، مشخص کند.
دو نخود در یک پوسته، خودِ آیندهام و من
در قسمت «خودِ آیندهام و من»، پسرها روی تنهی درختی در جنگل، مقداری ماریجوانا پیدا میکنند. با اینکه همه میخواهند آن را دور بیندازند، هیچکس حاضر نیست برش بردارد، چراکه میترسند تبلیغ ضد مواد مخدر که گفته است: «اگر ماریجوانا مصرف کنید، تروریست میشوید»، درست از آب در بیاید. اما استن[۲] نتیجه میگیرد که این روشهای تبلیغاتی ترسناک «فقط اغراقآمیز» هستند. بنابراین، ماریجوانا را برمیدارد و آن را دور میاندازد. چند روز بعد، خانوادهی مارش[۳] از اینکه «نسخهی آیندهی استن» را درحال تلوتلوخوردن دم در خانهشان میبینند، بسیار شگفتزده میشوند. به نظر میرسد که آیندهی استن در سن ۳۲سالگی، بهصورت اسرارآمیزی در یک ماتریکس زمانی گیر افتاده است و به زمان حال در ساوث پارک بازمیگردد. آیندهی استن در وضعیت اسفباری به سر میبرد، چراکه سالهای نوجوانیاش را در «مارپیچی رو به پایین، در حال آزمایش و مصرف مواد مخدر و مشروبات الکلی» گذرانده که نهایتاً به زندگی او در محلهی معتادان منجر شده است، درحالیکه تمام مدت بهشدت هروئین و مشروبات الکلی مصرف میکند.
استن در ابتدا باور میکند که تبلیغ ضد مواد مخدر بهدرستی آیندهی او را پیشبینی کرده است، اما بعد، نسبت به این قضیه مشکوک میشود؛ چطور ممکن است که نسخهی آیندهی او و خودش، بهطور همزمان، در یک لحظه وجود داشته باشند؟ چطور ممکن است که استن، بهعنوان یک انسان، در زمانی واحد، در دو مکان متفاوت حضور داشته باشد؟ استن که بسیار شکاک و کنجکاو شده است، سعی میکند تا این معما را با تظاهر به قطعکردن دستش حل کند؛ اگر نسخهی حال و آیندهی او واقعاً یک نفر باشند، دست آیندهی استن هم باید ناپدید شود، اما این اتفاق نمیافتد (بنابراین، رندی مارش[۴] دست آیندهی او را قطع میکند).
پرسشها و مسائل مربوط به اینهمانیِ «شخصی» در برخورد استن با خود آیندهاش مطرح میشوند: چه چیزی من را «من» میکند؟ دقیقاً چرا من خودم را «همان کسی» میدانم که برای مثال، در دبستان بودهام؟ دقیقاً چه چیزی است که با گذر زمان در من ثابت باقی میماند؟ جسمم؟ ذهنم؟ آیا اصلاً هویت من در طول زمان دوام مییابد؟ شاید من تنها مجموعهای از ویژگیها، ازجمله خصوصیات فیزیکی، افکار و احساساتی باشم که مدام در حال تغییرند. برای پاسخدادن به این پرسشها، به کمک احتیاج داریم؛ پس بیاید به ساوث پارک برویم و ببینیم که اهالی آنجا در این باره چه نظری دارند.
کارتمنِ[۵] شیطانی، کلونِ [جفت مشابه] شبیهسازیشدهی استن، کلاههای لعنتی و کارتمنِ تسخیرشده
چه چیزی در من باعث میشود که با گذر زمان همان شخصی باشم که پیشتر بودهام؟ در طول زمان، برای تشخیص من بهعنوان همان شخص، چه معیارها و شاخصههای اصلیای باید وجود داشته باشد؟ ساوث پارک آزمایشهای فکری بسیاری ارائه میکند که در بررسی موضوع اینهمانیِ شخصی به ما کمک میکنند. در قسمت «ماهی ترسناک»[۶]، پسرها با کارتمنِ جدیدی روبهرو می شوند که اطراف ساوتپارک پرسه میزند. دو کارتمن، بهجز اینکه یکی از آنها ریش بزی مصنوعیای دارد، کاملاً شبیه هم هستند. عجیب است که پسرها قادر نیستند که از روی این تفاوت ظاهری، دو کارتمن را از هم تمیز دهند، با وجود این، متوجه تفاوتی در شخصیت آنها میشوند؛ کارتمنی که ریش بزی دارد، بسیار متفکر، دلسوز و باملاحظه است، درحالیکه کارتمن بیریش خودخواه، گستاخ و بیادب است. بدین ترتیب، پسرها با این پرسش روبهرو می شوند که آیا این دو کارتمن در واقع، یک شخص هستند؟
در قسمت «فیلی با خوک عشقبازی میکند»، کلون شبیهسازیشدهای از روی استن ساخته میشود، اما این دو استن از نظر فیزیکی با هم متفاوتاند؛ کلون استن از خود او بسیار قدبلندتر و قویتر است، سرش دستکم ۲۰ برابر سر واقعی او ست و پشت سر هم تکرار میکند: «باچوم! باچویی! چوم». بااینحال، باز هم به نظر میرسد که این دو استن خاطرات مشترکی با یکدیگر دارند و هردو مانند هم فکر میکنند. به خاطر بیاورید که مفیستو[۷] به استن میگوید که با توجه به اینکه آن دو مانند هم فکر میکنند، استن میتواند با فکرکردن به اینکه اگر خودش بود، کجا میرفت، محل کلون استن را پیدا کند. به این ترتیب، آیا استن و کلون استن یک شخص هستند؟
در ساوث پارک، هویت هر یک از پسرها کاملاً به نوع کلاهی که بر سر میگذارند، وابسته است. استن یک «کلاه قرمز منگولهدار» به سر دارد، کلاه کارتمن فیروزهای و کلاه کایل یک کلاه روگوشی سبزرنگ است و سراسر بدن کنی را نیز کاپشن کلاهدار نارنجیرنگی پوشانده است. ما با در نظرگرفتنِ این ویژگیهای خاص در لباسهای آنها ست که پسرها را از هم تمیز میدهیم؛ ازاینرو، اگر آنها را بدون کلاههایشان ببینیم، شوکه میشویم و دیگر قادر به تشخیص آنها نخواهیم بود. در قسمت «بهترین دوستان فوقالعاده»، سردرگمی استن را دربارهی اینکه واقعاً چه کسی است، در نظر بگیرید؛ او و کایل که هر دو سرهایشان را از ته تراشیدهاند، آنقدر بحثشان ادامه میکند که استن جوری استدلال میکند که انگار کایل است. استن بهناچار، پیش از تمامکردن بحث، دوباره کلاهش را سرش میکند تا بداند که چه کسی است و در کدام طرفِ بحث قرار دارد.
و سرانجام، قسمت «نردبانی به بهشت» را به خاطر بیاورید، هنگامی که کارتمن بعد از نوشیدن خاکستر کنی[۸]، توسط روح او تسخیر میشود. درنتیجه، رفتار کارتمن تغییر میکند و لحن حرفزدنش بهگونهای مهربان میشود که بهطور معمول، از او بعید است. در اینجا ما تنها با یک جسم طرف هستیم: جسم کارتمن، اما روح کنی در این جسم حضور دارد. حال، در اینباره باید چه فکری بکنیم؟ آیا این همان کارتمنی است که در قسمتهای قبل دیدهایم؟ آیا کارتمن همان شخص است؟
بیایید فیزیکی… و البته روانشناسانه بحث را ادامه دهیم
دو ملاک در مسئلهی اینهمانی شخصی وجود دارد؛ براساس ملاکهای فیزیکی، هویت به یک پدیدهی فیزیکی وابسته است، مثل جسم، مغز یا پدیدههای فیزیکی دیگر (مثل کلاه منگولهدار قرمزتان). از طرف دیگر، براساس ملاکهای روانشناسانه، هویت به بخشهای روانی یکسانی وابسته است که در طول زمان وجود دارند، مثل آگاهی یا خاطراتتان. حال، بیایید برخی از این معیارها را کمی دقیقتر بررسی کنیم.
از آنجایی که برای زندهماندن به مغزمان نیاز داریم، بعضی از فیلسوفان نتیجه گرفتهاند که این مغز است که هویت ما را شکل میدهد. در قسمت «راجر ایبرت[۹] باید خوردن غذاهای چرب را متوقف کند»، مغز بهعنوان ملاک هویتی فرض شدهاست، چراکه نگهبان «هواپیماریوم[۱۰]» برخی از مردم ساوث پارک را شستوشوی مغزی داده است. برای مثال، افسر پلیس باربریدی[۱۱] متقاعد شده است که الویس[۱۲] است. در قسمتهای دیگری هم شاهد دستکاری مغز، و بالطبع، تغییر در شخصیت افراد هستیم. در قسمت «اوقات خوش با سلاحها»، کایل دربارهی برداشتن ستارهی نینجا از سر باترز[۱۳] به استن هشدار میدهد، چراکه ممکن است منجر به قاطی شدن مغز او شود. در همین حال، کارتمن واقعاً میخواهد مغز باترز را دستکاری کند تا شخصیتش عوض شود و حادثهای که رخ داده است را فراموش کند. به همین ترتیب، در قسمت «باشگاه ماجراجویی فوقالعاده»، کلوپ، سرآشپز را شستوشوی مغزی میدهد و او را به یک بچهباز و متجاوز جنسی تبدیل میکند. در این نمونهها، به نظر میرسد که آنچه اساساً هویت را شکل میدهد، مغز است. فرد در طول زمان بهدلیل تغییراتی که در مغزش رخ میدهد، تغییر میکند. شما در طول زمان، تنها در صورتی انسان ثابتی محسوب میشوید که مغزتان یکسان و بدون تغییر باقی بماند.
در قسمت «باسن چاق و کلهی پنکیکی»، در کمال تعجب، دست کارتمن، دست جنیفر لوپز است. این برای خودش به عنوان شخصیتی مجزا رفتار میکند: اینگونه به نظر میرسد که افکار خودش را دارد، -از طریق کارتمن- صدای خودش را دارد، و بعدتر، بن افلک[۱۴] او را بهعنوان جی. لو.[۱۵] شناسایی میکند. اما او مغزی ندارد و صرفاً یک دست است. در قسمت «بمیر هیپی[۱۶]! بمیر!» نیز شهردار مک دانیلز[۱۷]، هشدارهای کارتمن را نادیده میگیرد و اجازه میدهد که هیپیها شهرش را به تاراج ببرند. شهردار که پریشان شده است، اقدام به خودکشی میکند، اما از تیری که با اسلحه به سر خودش شلیک میکند، جان سالم به در میبرد، چراکه اصلاً مغزی ندارد. بنابراین، با توجه به این مثالها، نمیتوان مغز را تنها ملاک در هویت شخصی دانست. حتی تنها همین امر که ما میتوانیم هویت شخصی را بدون مغز تصور کنیم، نشان میدهد که مغز برای هویت شخصی کافی نیست.
از طرف دیگر، در قسمت «بزرگترین حمّال جهان»، همانطور که کارتمن تلاش میکند از شر روح کِنی که هنوز در جسم او ست، خلاص شود، پسرها درحال تماشای تریلر فیلمهای جدید راب اشنایدر[۱۸] هستند. نخستین تریلر فیلم، نقشهای هویتهای دیگری را نشان میدهد که اشنایدر در فیلمهای قبلیاش بازی کرده است: «راب اشنایدر یک حیوان بود، بعد یک زن شد و حالا راب اشنایدر یک… منگنه است». در تریلر فیلم دوم، این روندِ بیمعنی تا جایی پیش میرود که متوجه میشویم راب اشنایدر در حال حاضر، یک هویج است! در هر تریلر، راب اشنایدر صاحب هویت احمقانهی دیگری میشود. توجه کنید که با وجود اینکه شکل فیزیکی او تغییر میکند، همان فرد همیشگی باقی میماند: راب اشنایدر. این مسئله نشان میدهد که اینهمانی شخصی ملاک روانشناسانهای دارد، یعنی شخصبودن با داشتن مجموعهای از حالات روانی در طول زمان مشخص میشود. بنابراین، هویت فرد بهعنوان یک شخص، از تداوم روانی وی حاصل میشود. شما تنها در صورتی خودتان باقی میمانید که در طول زمان همان مجموعه از حالات روانی را داشته باشید. بدین ترتیب، راب اشنایدر علیرغم اینکه شکل فیزیکیاش از یک انسان به یک منگنه و سپس به یک هویج تغییر میکند، در هر یک از فیلمها هویتش را حفظ میکند، چراکه در تمام این تغییرات فیزیکی، ذهن او واحد و ثابت است.
این چالش را در برابر ملاک جسم در نظر بگیرید. فرض کنیم که مغز راب اشنایدر را به جسم کنی پیوند زدهایم. آیا راب اشنایدر دیگر راب اشنایدر نخواهد بود؟ آیا او حالا تبدیل به کنی شده است؟ اگر ملاک جسم را بپذیریم، باید اقرار کنیم که کسی که در برابر ما قرار گرفته، کنی است. اما این نتیجهگیری عجیب است. با وجود مغز اشنایدر، آیا این شخص در حقیقت اشنایدر نیست؟ وقتی او را به اسم «اشنایدر» صدا میکنیم، پاسخ میدهد، با روش زندگیاش بهعنوان یک بازیگر آشنا ست (و نه بهعنوان یک پسربچهی فقیر و بیچاره در ساوث پارک)، و خاطراتی از تجارب قبلیاش بهعنوان یک منگنه و هویج دارد. بنابراین، این آزمایش فکری نشان میدهد که این جسم نیست که هویت شخصی ما را حفظ میکند. [۱۹]
حالا این چیزی است که من آن را وضعیت دشواری مینامم. البته، هنوز نمی دانم «من» دقیقاً به چه چیزی برمیگردد!
در قسمت «شهر در مرز جاودانگی»، اتوبوس خانم کربتری[۲۰] تصادفاً به گاردریلهای لبهی دره برخورد میکند، به همین دلیل، اتوبوس با حالت خطرناک و متزلزلی در لبهی دره جلو و عقب میرود و به نظر میرسد که در معرض سقوط است. وقتی کربتری به دنبال کمک میرود، بچهها در اتوبوس میمانند و با یادآوری خاطراتشان در قسمتهای گذشته، وقت میگذرانند.
در اینجا پسرها خودشان را براساس یکی دیگر از ملاکهای ممکنِ اینهمانیِ شخصی، یعنی معیار حافظه تعریف میکنند. بر اساس این ملاک، شخصبودن در طول زمان، به داشتن خاطراتی یکسان از تجربهها وابسته است. شما همین حالا، با آگاهی کنونیتان تعریف میشوید و این خاطرههایتان است که آگاهیتان را تا گذشته گسترش میدهد. به همین ترتیب، از آنجایی که استن به خاطر میآورد که از مشکل مقعدیای که برای کارتمن پیش آمده بود، بهعنوان طعمه برای فریبدادنِ آدم فضاییها استفاده کرد، استنی که اکنون در اتوبوس گیر افتاده، همان استنی است که آدم فضاییها را گول زده است. این قضیه برای همهی پسرهای دیگر هم صادق است: کایل همان کسی است که با اسکاتل بات[۲۱] روبهرو شده است، کارتمن همان کسی است که شاهد تلاش خانم گریسون[۲۲] برای بهقتلرساندن گیفورد[۲۳] بوده است و کنی نیز همان کسی است که همیشه از مرگ جان سالم به در میبرد.
اما یک مشکل احتمالی در ملاک حافظه وجود دارد؛ براساس این معیار، اگر شخصی دچار فراموشی شود و یا خاطراتش تغییر یابند، یعنی خاطرات قدیمیاش پاک شوند و خاطراتی جدید جای آنها را بگیرد، هویت او تغییر میکند. برای مثال، تجربهی کارتمن در قسمت «روزهای گاوی» را به یاد آورید. هنگامی که برای فستیوال روزهای گاوی سرگرم تمرین گاوسواری بود، از روی گاو به زمین میافتد و به همین دلیل، حافظهاش را از دست میدهد. خاطرات جدیدی از فاحشهای ویتنامی جایگزین خاطرات قدیمیاش میشوند. حالا با نهایت تسلط، به زبان ویتنامی صحبت میکند، مثل فاحشهها لباس میپوشد، در فستیوال راه میرود و به سربازها و بقیهی پسرها پیشنهادهای جنسی میدهد. براساس ملاک حافظه، در این داستان، دو فرد متفاوت در قبل و بعد از حادثه وجود دارند؛ قبل از حادثه ما با همان کارتمن عوضی همیشگی روبهرو هستیم و بعد از حادثه، با فاحشهای ویتنامی. هرکدام از این کارتمنها بر اساس خاطراتشان، هویت شخصی خودشان را دارند.
جان لاک[۲۴] (۱۶۳۲- ۱۷۰۴) یکی از معروفترین مدافعان ملاک حافظه در مسئلهی اینهمانیِ شخصی، بر این باور است: «هر شخص یک موجود متفکر هوشمند است که دارای عقل و اندیشه است، و میتواند خودش را بهعنوان خودش، یعنی همان موجود متفکر در زمانها و مکانهای متفاوت در نظر بگیرد». برای اینکه بتوانیم خودمان را اینگونه در نظر بگیریم، باید از آگاهی برخوردار باشیم. «این آگاهی است که هرکسی را به چیزی تبدیل میکند که او، خود مینامد، و با آن میتواند میان خودش و دیگران تمایز قائل شود». بنابراین در نظر لاک، این حافظه و خاطرات ما ست که به ما اجازه میدهند که در طول زمان همان شخص آگاه واحد باشیم.
اما فیلسوف دیگری به نام توماس رید[۲۵] (۹۶-۱۷۱۰ م.) به مشکلی که در ملاک حافظه وجود دارد، اشاره کرده است. این مشکل را با بررسی سه اتفاق در زندگی کارتمن توضیح میدهیم. نخستین اتفاق مربوط به زمانی است که آدم فضاییها باعث بروز مشکل مقعدی در کارتمن میشوند. دومین اتفاق هنگامی رخ میدهد که کارتمن برای ارائهی عمومی درسش، رژیم افزایش وزن میگیرد. و سومین اتفاق مربوط به زمان حال است که کارتمن با دوستانش در اتوبوس در لبهی پرتگاه گیر افتاده است. فرض کنید که وقتی کارتمن رژیم چاقی گرفته بود، مشکل مقعدیاش را هم بهوضوح به خاطر داشت و همچنین فرض کنید حال که در اتوبوس گیر افتاده است نیز، بهوضوح رژیم چاقیاش را به یاد دارد، اما هیچ خاطره ای از کاری که آدم فضاییها با او کردند، ندارد. اینجا با مشکلی مواجه میشویم؛ براساس معیار حافظه، کارتمنی که مشکل مقعدی داشته با کارتمنی که رژیم چاقی گرفته، و نیز کارتمنی که رژیم چاقی گرفته با کارتمنی که اکنون در اتوبوس گیر افتاده، یکی هستند؛ اما کارتمنی که مشکل مقعدی داشته و کارتمنی که اکنون در اتوبوس گیر افتاده است، یکسان نیست؛ کارتمنی که اکنون در اتوبوس گیر کرده است، مشکل مقعدی اش را به خاطر نمیآورد. بنابراین، براساس معیار حافظهی لاک، این دو با هم یکی نیستند. این نتیجهگیری عجیب و غریب چالش بزرگی برای این وضعیت است، چراکه به هر حال، عقل حکم میکند که واقعاً یک کارتمن تمام این سه اتفاق را پشت سر گذاشته باشد. بنابراین، با وجود اهمیت حافظه، بهعنوان تنها ملاک برای اینهمانیِ شخصی کافی نیست.
تداوم روانی لعنتی
به آزمایش فکری قسمت «ماهی ترسناک» بازمیگردیم. در آنجا با دو کارتمن متفاوت که از نظر فیزیکی کاملاً یکسان هستند و دو مکان مختلف را اشغال میکنند، روبهرو میشویم. باتوجه به اینکه یکی از آنها ریش بزی دارد و دیگری ریش ندارد، کایل، استن و کنی این دو را از روی شخصیتشان تمیز میدهند. کارتمنی که ریش بزی دارد، بهطور غیرمعمولی با دیگران مهربان است و به آنها اهمیت میدهد، در همین حال، کارتمنی که ریش ندارد، همان کارتمند خودخواه همیشگی است. پسرها از این تفاوت در شخصیت استفاده میکنند تا نتیجه بگیرند که کارتمن مهربان باید از «جهان موازی شیطانی که همهچیز در آنجا برعکس اینجا ست»، آمده باشد.
روشی که پسرها برای تشخیص کارتمنها از هم به کار میبرند، براساس ملاک تداوم روانی در اینهمانی شخصی است. بر اساس آن، شخصبودنِ فرد به تداوم روابط روانی او در طول زمان بستگی دارد. از آنجایی که شما به مدتی طولانی هویت یکسانی دارید، ویژگیهای روانی موجودی که قبلاً بودید را به ارث میبرید. شما، شما هستید تا زمانی که یک رابطهی تاریخی از شخصیت، باورها یا خاطراتی از کسی که قبلاً بودید داشته باشید. به این معنی، کارتمنِ کلهشقِ نفرتانگیزِ لعنتی همان کارتمنی است که در تمام این سالها پسرها میشناختهاند، چراکه کارتمن همان شخصیت و رفتارها را در طی این مدت به ارث برده است. در نتیجه، بههیچوجه ممکن نیست که کارتمن فرشتهخو و درستکار همان کارتمنی باشد که آنها میشناختهاند، به دلیل اینکه او شخصیت و ویژگیهای کارتمنی که آنها میشناسند را ندارد.
از میان معیارهای دیگر، ملاک تداوم روانی در ادامه، به رویکرد شکاکانهی دیوید هیوم[۲۶] (۱۷۱۱-۱۷۷۶) می انجامد. در کتاب رساله در باب طبیعت آدمی، او میگوید: هر یک از ما «مجموعهای از ادراکات متفاوت هستیم که با سرعت غیرقابل تصوری جایگزین یکدیگر میشوند و در یک جریان و حرکت دائمی قرار دارند». از نظر او، یک خودِ پایدار وجود ندارد که در طول زمان، یکسان باقی بماند. ما هیچگاه نمیتوانیم در موقعیتی قرار بگیریم که یک «شخص» را ببینیم که در یک لحظه و لحظهی بعد کاملا یکسان است. در بهترین حالت، ما تنها مجموعهای از افکار، احساسات و رفتارهای متغیر هستیم. درحالیکه هیوم نتیجه میگیرد که نباید به مفهومی از خود یا شخصبودن قائل باشیم، میتوانیم ببینیم که چگونه این نظریهی او به ملاک تداوم روانی منجر میشود. از آنجایی که ما تنها مجموعهای از ادراکات هستیم و نه جسم، مغز یا هر چیز فیزیکی دیگری، نظریهی هیوم به ما کمک میکند تا از این ایده حمایت کنیم که شخصیت، یک کلِ ساختگی و جعلی است که در طول زمان، تمام ویژگیهای روانی، اعمال، الگوهای رفتاری، و اندیشههایمان را تسخیر میکند.
ما کنی را بهعنوان پسربچهای میشناسیم که همیشه کاپشنی نارنجی میپوشد و ذهن کثیفی دارد
همانطور که دیدیم، اینهمانی شخصی یکی از پیچیدهترین موضوعات است. ما تعدادی از ملاکهای مسئلهی اینهمانی شخصی را در نظر گرفتیم، اما هریک از آنها ما را با پرسشهای تازهای روبهرو کرد. شاید یک شخص در واقع، با ترکیبی از جسم و ذهن شناسایی میشود. به نظر میرسد که تجربه چنین ادعایی را تایید میکند. برای مثال، وقتی میگوییم که این دوستی که اکنون با ما ست، همان شخصی است که هفتهی پیش او را دیده بودیم، این قضاوت بر این اساس در ذهنمان شکل میگیرد که هفتهی پیش هم دوستمان جسم و شخصیتی داشته است، شبیه به همین جسم و شخصیتی که اکنون دارد. او همان جسم و همان مغز را دارد، او به خاطر دارد که هفتهی پیش با هم چه کارهایی انجام دادیم، و نیز کمابیش همان رفتارها و شخصیت را دارد. تقریباً به همین قیاس، وقتی در فصل هفتم ساوث پارک، کنی از مرگ جان سالم به در میبرد و دوباره زنده میشود، پسرها او را میشناسند، چراکه همان ویژگیهای ظاهری-یعنی همان بدن، دستها، پاها و کاپشن نارنجیرنگ- و همان ذهن کوچک، کثیف و پیچیده را دارد. اما پرسش آزاردهندهی مسئلهی اینهمانی شخصی همچنان سر جایش است: واقعاً چه عاملی هویت شخصی ما را شکل میدهد؟ بعضی از جنبههای فیزیکی وجود ما یا پدیدهای روانی مانند آگاهی و خاطراتمان؟ شاید کنی پاسخ این پرسش را بداند. اما حتی اگر چنین باشد، ما هرگز قادر به درک کردن او نیستیم.
پانویسها
[۱] Shai Biderman
Boston University
[۲] Stan
[۳] Marsh
[۴] Randy Marsh
[۵] Cartman
[۶] Spooky Fish
[۷] Mephisto
[۸] Kenny
[۹] Roger Ebert
[۱۰] Plane…arium
[۱۱] Barbrady
[۱۲] Elvis
[۱۳] Butters
[۱۴] Ben Affleck
[۱۵] J.Lo
[۱۶] Hippie
[۱۷] McDaniels
[۱۸] Rob Schneider
[۱۹] مراجعه کنید به کتاب هویت شخصی، یک دیدگاه ماتریالیستی، سیدنی شومیکر، انتشارات آکسفورد، بلک ویل، صفحهی ۶۷-۱۳۲
[۲۰] Crabtree
[۲۱] Skuttlebutt
[۲۲] Garisson
[۲۳] Gifford
[۲۴] John Locke
[۲۵] Thomas Reid
[۲۶] David Hume
کایل | 18, مارس, 2020
|
امین فدایی خوبه که تا این مزحله اپمدی 🤣🤣🤣😂😂🤣 حالا به عمیق گودال نکاه کن تا بغیه زاه زثرا بزوی هاهاها
دلم برات سوخت پاکش نکردم خیلی ام بیشوری هاهاها
وکیل مدافع کایل جانسون