اریک کاتز
استاد دپارتمان علوم انسانی و علوم اجتماعی دانشگاه نیوجرسی [۱]
خلاصه: ارباب حلقهها داستان اغواگری حلقهای شیطانی است که باید توسط هابیتی به نام فرودو نابود شود. جذابیت قدرتی که حلقه به صاحبانش میبخشد، در طول روایت باعث تنشهای روحی و اخلاقی شخصیتهای داستان میشود. اریک کاتز با مقایسهی این داستان با “حلقهی گوگس” افلاطون، در پی موشکافی پرسشی چندهزارساله است؛ آیا با داشتن قدرتی نامحدود، اخلاقیبودن باز هم معنا دارد؟
اگر یک موجود فانی، برای مثال، یک انسان یا هابیت، صاحب حلقهی قدرت باشد، آیا زندگی اخلاقیای را انتخاب میکند؟ برای پاسخدادن به این پرسش، ممکن است به قابلیتها و محدودیتهای فیزیکی صاحب حلقه بیندیشیم: آیا یک هابیت ساده، مثل سم گمجی[۲]، میتواند از قدرتهای حلقه بهاندازهی مرد اصیلی چون آراگورن[۳] بهره برد؟ آیا حلقه به موجودات متفاوت، قدرتهای مختلفی میدهد؟ برای مثال، به فردی مانند آراگورن که ارادهای بسیار قوی دارد، قدرت کنترل ذهن و اعمال دیگران، و در مقابل، به فردی با ارادهی ضعیف، همچون گالوم[۴]، فقط توانایی فرار از مهلکه را میبخشد؟
با اینکه اینها پرسشهای جالبی دربارهی چگونگی استفادهی فیزیکی از حلقهی قدرت هستند، در این مقاله، به جنبههای اخلاقی، و نه فیزیکی آن، خواهیم پرداخت؛ اینکه آیا استفاده از حلقهی قدرت، مستلزم رعایت محدودیتهای اخلاقی است؟ یا راههای اخلاقی یا غیراخلاقیای برای استفاده از حلقه وجود دارد؟ اهمیت این پرسشها زمانی دوچندان میشود که پای یک حلقهی قدرتِ منحصربهفرد در میان باشد: حلقهی قدرت سائورون[۵] که به صاحبش قدرتی نامحدود میبخشد و به نظر نمیرسد که برای موجودی با چنین قدرتی، دلیلی برای درنظرگرفتن اصول اخلاقی وجود داشته باشد.
تالکین در ارباب حلقهها، نمونههای بسیاری از رابطهی میان انتخاب شخصی، قدرت و اخلاقیات را نشان میدهد. داستان حلقهی قدرت و تلاش فرودو[۶] برای نابودکردن آن، میتواند تفسیری مدرن از مسئلهای در فلسفهی اخلاق باشد که افلاطون، در اثر کلاسیک خود، جمهوری، بیان کرده است. رابطهی میان قدرت و اخلاق برای افلاطون هم اهمیت زیادی دارد؛ او داستانی دربارهی چوپانی به نام گوگس[۷] را تعریف میکند که حلقهای جادویی مییابد و با در دست کردنِ آن میتواند نامرئی شود. گوگس از حلقه استفاده میکند تا با ورود به قلعه، ملکه را فریب دهد و پادشاه را به قتل برساند. پرسش افلاطون از ما این است که: «درصورتیکه هیچگونه مجازاتی برای انجام عملی غیراخلاقی وجود نداشته باشد، فرد موظف است که اخلاقی عمل کند یا غیراخلاقی؟ آیا قدرت بسیار زیاد نیاز به اخلاقیبودن را از بین میبرد؟»
در داستان تالکین نیز حلقهی سائورون، همانند حلقهی گوگس، قدرتهایی فوق طبیعی به صاحبش میبخشد. شخصیتهایی که در جستوجوی حلقهاند، بدون درنظرگرفتنِ خواستهها و نیازهای سایر موجودات، گمان میکنند که استفاده از آن بسیاری از تمایلاتشان را برآورده خواهد کرد. داستان حلقهی سائورون بازنمایی این ایده است که قدرت نامحدود و اخلاقیات نمیتوانند همزمان با هم وجود داشته باشند و قدرت مطلق در تضاد با رفتارهایی است که به خواستهها و نیازهای دیگران احترام میگذارد. استفاده از حلقهی تالکین، اما، مسئلهای دربارهی انتخاب شخصی است؛ هیچکس مجبور نیست راهی که گوگس، شخصیت شریر داستان افلاطون، طی کرد را دنبال کند و همهی موجودات این اختیار را دارند که استفاده از حلقهی قدرت را نپذیرند.
شخصیتهای داستان تالکین دربرابر امکان بهرهمندی از قدرتهای بسیار زیاد حلقه، واکنشهای متفاوتی نشان میدهند؛ برای مثال، درحالیکه بانو گالادریل[۸] بهکلی از استفاده از حلقه امتناع میورزد، گالوم در مسیر دستیابی به حلقه نابود میشود و بورومیر[۹] با این تصور که میتواند از قدرتهای حلقه به نفع گوندور[۱۰] استفاده کند، فریب میخورد. سم و فرودو با استفادهی محدود از حلقه، از تأثیرات بد آن در امان میمانند؛ بااینحال، در نهایت، فرودو تسلیم قدرت حلقه میشود اما سم، همانند بانو گالادریل، آن را کنار میگذارد. از طرفی به نظر میرسد که تام بامبادیل[۱۱] از قدرت حلقه گذشته است بدین ترتیب، این شخصیتها با رویکردهای متفاوتشان در استفاده از حلقه، پاسخهای متفاوتی به پرسش افلاطون میدهند.
حال این استدلال و داستانهای مربوط به آن را با جزییات بیشتر دنبال میکنیم:
چالش افلاطون دربارهی غیراخلاقیبودن
جمهوری، که در قالب یک گفتوگوی طولانی بین افلاطون و یارانش نوشته شده است، با یک مسئلهی اصلی سروکار دارد: توجیه زندگی اخلاقی، یا «چرا اخلاقی باشیم؟». در قسمت اصلی محاوره (بخش دوم تا دهم)، سقراط از اهمیت زندگی اخلاقی دفاع میکند و گلاوکون[۱۲] و آدیمانتوس[۱۳] که نقش وکیل مدافع شیطان را بازی میکنند، به طرفداری از زندگی غیراخلاقی میپردازند. استدلالهای بسیار قوی این دو برای دفاع از زندگی غیراخلاقی، کار افلاطون را در پاسخدادن به آنها سخت میکند: درحالیکه درپیشگرفتنِ یک زندگی غیراخلاقی، آشکارا، سود و منفعت بیشتری برای ما به دنبال خواهد داشت، انتخاب یک زندگی اخلاقی چه توجیهی دارد؟ اگر زندگی غیراخلاقی به کسب ثروت، قدرت و شهرت، و در مقابل، زندگی اخلاقی به فقر، ناتوانی و قربانیشدن بیانجامد، چرا باید اخلاقی باشیم؟
در طی این استدلال، گلاوکون داستان گوگس چوپان را تعریف میکند که برای تحقق اهداف شیطانیاش از حلقه استفاده میکند و با فریبدادن ملکه و کشتن پادشاه، بر تخت سلطنت مینشیند. از نظر گلاوکون، این کار از هر کس دیگری نیز در چنین جایگاهی سر میزد. به عقیدهی او، دو نوع حلقه وجود دارد: نوع اول حلقهای است که به دست فردی عادل و اخلاقمدار میافتد و نوع دوم، صاحبی ناعادل و فاسد دارد. از دید او، حتی آن فرد عادل و اخلاقمدار نیز، در نهایت، تسلیم قدرتهایی میشود که حلقهی نوع دوم در اختیار صاحبش میگذارد: «فکر نمیکنم که فرد عادل چنان ثباتی داشته باشد که به عدالت وفادار بماند… همانند خدایی در میان آدمیان قدرت مطلق داشته باشد و بااینهمه، در عدالت پابرجای بماند، دست به مال دیگران دراز نکند و حق مردم را محترم شمارد…» (جمهوری، کتاب دوم، ۳۶۰ b-c)
از نظر گلاوکون، مردم تنها به این دلیل اصول اخلاقی را رعایت میکنند که از مجازات ارتکاب اعمال غیراخلاقی میترسند و هیچ راهی برای فرار از مجازات وجود ندارد. برای هرکس، بهترین جهان ممکن، جهانی است که فرد بتواند در آن بدون درنظرگرفتنِ تأثیر اعمالش بر دیگران و نیز بدون داشتنِ هیچ ترسی از مجازات، با قدرتی نامحدود، امیال و خواستههایش را برطرف کند. در مقابل، بدترین جهان ممکن، جهانی است که در آن فرد قدرتی برای دفاع از خودش نداشته باشد و مورد اذیت و آزار دیگران قرار گیرد. بنابراین، اخلاقیات حد وسطی میان این دو جهان افراطی است: افراد منطقی و عاقل در یک جامعه توافق میکنند که رفتارهای خودخواهانهی خود را محدود کنند تا به دیگران آسیبی نرسانند. در ازای این کار، جامعه دربرابر آسیبهای احتمالی از سوی دیگران از او محافظت میکند. گلاوکون نتیجه میگیرد که در حقیقت، درپیشگرفتنِ یک زندگی خوب و اخلاقی هیچ فایدهای ندارد؛ اگر ما میتوانستیم بدون ترس از مجازات، طبق خواستههایمان عمل کنیم، دیگر آدمهای خوب و اخلاقمداری نبودیم. بنابراین، پاسخ بدبینانهی پرسشِ «باید اخلاقی باشیم یا خیر؟» از طرف غیراخلاقمداران این است که افراد ضعیف زندگی اخلاقی را انتخاب میکنند.
پاسخ بدبینانهی پرسشِ «باید اخلاقی باشیم یا خیر؟» از طرف غیراخلاقمداران این است که افراد ضعیف زندگی اخلاقی را انتخاب میکنند.
افلاطون تلاش میکند تا با رد این نتیجهگیری بدبینانه، زندگی اخلاقی را توجیه کند. استدلال او بسیار طولانی، اما نکتهی اصلیاش مسئلهی سادهای است: زندگی غیراخلاقی از زندگی اخلاقی بدتر است، چراکه در نهایت، این نوع زندگی روح فرد را نابود میسازد و به بدبختی، افسردگی، ازدستدادن دوستان و نزدیکان و فقدان احساسات میانجامد. تمام قدرتهای دنیا هم نمیتوانند خلأ روانی ناشی از زندگی غیراخلاقی را جبران کنند، اما انسان اخلاقمدار، حتی اگر سهم اندکی از قدرت، ثروت و شهرت داشته باشد، زندگیای کامل و همراه با رضایت درونی خواهد داشت، چراکه او با خودش کنار میآید و در آرامش زندگی میکند.
در نتیجه، از نظر افلاطون، شخص اخلاقمدار قدرت حلقه را نمیپذیرد؛ او زندگی همراه با آرامش شخصی را که با قوانین اخلاقی هدایت میشود، به زندگیای که در آن قدرت، علاقه و میل شخصی حرف اول را میزند، ترجیح میدهد. افلاطون با تعریفکردنِ داستان حلقهی جادویی، توانسته است یکی از اساسیترین مسائل فلسفه را مطرح کند و به آن پاسخ دهد: «من چگونه باید زندگی کنم؟».
وسوسهی حلقه
«آیا انسان عادل و درستکار در مواجهه با قدرت نامحدود فاسد میشود؟» با درنظرگرفتن این چالش قدیمی دربارهی زندگی اخلاقی، متوجه میشویم که شخصیتهای داستان تالکین پاسخهای متفاوتی به این پرسش افلاطون میدهند؛ تالکین نه با استدلالهای فلسفی، بلکه با نمایش رفتارهای شخصیتهای داستانش، نشان میدهد که چرا ما باید اخلاقمدار باشیم و زندگیای مبتنی بر اخلاقیات را برگزینیم. در واقع، داستان تالکین از استدلال افلاطون پیشی میگیرد، چراکه حلقهی تالکین، آشکارا، روح صاحبش را تسخیر و فاسد میکند و تمایلات، علایق و باورهای او را به انحراف میکشاند. افلاطون وقوع این انحرافات را در استدلالهایش پیشبینی میکند، اما تالکین در افکار و اعمال شخصیتها آن را نشان میدهد. افزون بر این، تالکین سختیهای یک زندگی اخلاقی، مسئولیتها و فداکاریها را نیز به تصویر میکشد.
سرنوشت گالوم، مصداق بارز استدلال افلاطون مبنی بر نتیجهی زندگی غیراخلاقی است؛ او بهعنوان موجودی رقتانگیز توصیف میشود که از همهچیز میترسد، هیچ دوست و خانهای ندارد و همواره در جستوجوی حلقه است. او موجودی فانی است که برای مدتی طولانی صاحب حلقه میشود و حرص زیاد به تصاحب حلقه او را فاسد میکند؛ هر عملی که از وی سر میزند، حتی راهنمایی فرودو و سم برای رسیدن به موردور[۱۴]، با هدفِ بهچنگآوردن دوبارهی حلقه است. فرایند نابودی شخصیت گالوم را در طی سفر طولانیشان از میان سرزمینهای خشک و بیآب و علفی که موردور را احاطه کردهاند، میتوان دید؛ او یکسره با خودش در حال حرفزدن است، چراکه روحش به دو نیم تقسیم شده: نیمی اسمیگل[۱۵](نام او در زمانی که هابیت بود و هنوز حلقه را به دست نیاورده بود) و نیمی گالوم (نام موجودی که تنها هدفش در دنیا بهدستآوردنِ دوبارهی حلقه است). او تنها به این دلیل با فرودو و سم همکاری میکند که هیچیک از دو نیمهی او (سم آنها را لاغرمردنی و نفرتانگیز[۱۶] صدا میکند) نمیخواهند که دست دشمن به حلقه برسد. فرودو متوجه میل زیاد گالوم به تصاحب حلقه میشود و او را مجبور میکند که برای اثبات وفاداریاش به حلقه قسم بخورد، اما بعد، در نزدیکی دروازهی سیاهِ موردور، گالوم بهشدت مضطرب و پریشان میشود که نکند فرودو حلقه را از دست بدهد:
«حلقهی گرانبها را نزد او نبر، ارباب خوب! آن را نگه دار و با اسمیگل مهربان باش! یا نگذار دست او به حلقه برسد یا از اینجا برو! به جایی دیگر برو و حلقه را به اسمیگل بینوا پس بده… اسمیگل از آن مراقبت خواهد کرد. کارهای خیلی خوبی انجام خواهد داد، مخصوصاً برای هابیتهای مهربان…» (دو برج، ۲۷۳)
این افشاگریِ گالوم فرودو را وامیدارد تا بیدرنگ به او توضیح دهد که چه فشاری را تحمل و چگونه با خطر از دست دادن روحش دست و پنجه نرم میکند. گالوم به حلقه (که آن را گرانبها[۱۷] مینامد) قسم میخورد و قولی میدهد. قدرت حلقه نه تنها باعث میشود که بر سر حرفش نماند، بلکه باعث نابودی خود گالوم نیز میشود. فرودو به او میگوید: «تو پیش از این نابود شده بودی» (همان، ۲۷۶). و بعدتر، در اوج داستان، فرودو، که احساس میکند که داستان به اوجش رسیده، میگوید که اگر نیاز به تملک حلقه بر او مستولی شد، حلقه را به دست میکند و به گالوم دستور میدهد تا او را به درون آتش پرتاب کند.
بنابراین، گالوم مثال واضحی است از کسی که تمایل شدید به تصاحب حلقهی قدرت، روح و معنای زندگیاش را از بین برده است. اما او مصداق کاملی از مسئلهای که افلاطون مطرح کرده، نیست؛ چراکه لحظهی تصمیم او به استفاده از حلقه در داستان توصیف نمیشود. هم برای افلاطون و هم برای تالکین، لحظهی حیاتی در زندگی هر شخصیتی، آن لحظهای است که در آن شخص وسوسه میشود از حلقه استفاده کند و این لحظه است که سرنوشت او را مشخص میکند. در داستان افلاطون، گوگس چوپان استفاده از حلقهی نامرئیکننده را برمیگزیند، اما لحظهی انتخاب گالوم مدتها پیش از زمانی که داستان ارباب حلقهها شروع شود، اتفاق افتاده است، بسیار قبلتر از زمان شکلگیری داستان هابیت. با اینکه گندالف[۱۸] تعریف میکند که چگونه اسمیگل برای تصاحب حلقه، دوستش دیگل[۱۹] را میکشد (یاران حلقه، ۵۸)، ما شاهد بحران اخلاقی اسمیگل و انتخاب او نیستیم. به جای آن، در داستان گالوم، فقط زندگیای سراسر بدبختی و تباهی نشان داده میشود که دنبالکردن قدرت به آن میانجامد.
بورومیر شخصیتی است که در استدلال گلاوکون دربارهی گوگس چوپان، بیش از همه شبیه مردی است که با وسوسهی قدرت نابود میشود. تالکین بورمیر را بهعنوان مردی بااراده، اصیل، خوشقلب و شجاع به تصویر میکشد که دربارهی نقشهی پیچیدهی نابودکردن حلقه سردرگم است. در شورای ارلوند[۲۰]، بورومیر به سایر افراد میگوید: «حلقه درست زمانی که به آن نیاز داریم، به چنگ ما آمده است تا به ما خدمت کند… مطمئناً اربابهای آزاد ما میتوانند با کمک آن دشمن را شکست دهند… بگذارید حلقه اسلحهی ما باشد… آن را از آنِ خود سازید و به سوی پیروزی بروید!» (همان، ۳۰۰) بورومیر در پی آن است که از حلقه در جهت تحقق اهداف نیک، برآوردن خواستههای مردم آزاد سرزمین میانه (و خودش) و نیز شکستدادن سائورون استفاده کند.
ارلوند و بقیهی اعضای شورا درخواست بورومیر مبنی بر استفاده از حلقه را رد میکنند و درست مطابق استدلال افلاطون میگویند: «ما نمیتوانیم از حلقهی حاکم استفاده کنیم. آن حلقه… بهکل شیطانی است… حتی میل به آن روح را تباه میکند» (همان، ۳۰۰).
بورومیر قانع میشود و در طی سفرش با یاران حلقه به جنوب، دیگر حرفی از استفاده از آن برای رسیدن به اهداف نیک نمیزند. اما در اوج داستان، مغلوب وسوسهی استفاده از حلقه در جنگ مقابل موردور میشود. بورومیر برای اینکه فرودو را متقاعد کند که حلقه را به گوندور ببرد، مخفیانه او را تا درون جنگل نزدیک آمون هن[۲۱] تعقیب میکند و درست هنگامی که خود را بهعنوان جنگجویی بزرگ و تحت فرمان حلقه و تمام نیروها علیه موردور توصیف میکند، افکارش را لو میدهد؛ در ابتدا چنین عنوان میکند که حلقه مردم را نجات خواهد داد، اما فرودو خیلی زود متوجه میشود که پای انگیزههای شخصیتری در میان است. بورومیر تلاش میکند تا بهزور، حلقه را از فرودو بگیرد: «این حلقه تصادفاً به دست تو رسیده است. میتوانست از آن من باشد، باید مال من باشد. آن را بده به من!» (همان، ۴۴۹) اما فرودو با در دست کردنِ حلقه، نامرئی میشود و فرار میکند.
بورومیر با دفاع از مری[۲۲] و پیپین[۲۳] در برابر اورکهایی[۲۴] که به آنها حمله کرده بودند، طبیعت قهرمانانهاش را دوباره به دست میآورد و در حال مرگ، به آراگورن اعتراف میکند که تلاش کرده است تا حلقه را از چنگ فرودو درآورد. بنابراین آسیبی که حلقه به بورومیر وارد کرد، شاید به دلیل کوتاهبودنِ مدت ارتباطش با حلقه، موقتی بوده است. بههرحال، بورومیر مصداق بارزی از چالش فرد غیراخلاقمداری است که گلاوکون در محاورهی افلاطون مطرح میکند: او مردی عادل است که پس از به دست آوردنِ حلقه، نمیتواند دربرابر وسوسه برای انجام کاری که مجازاتی در پی ندارد، مقاومت کند. میل به تسخیر قدرت حلقه آنقدر روحش را فاسد کرده است که فرودو را متهم به همدستی با فرمانروای تاریکی میکند. بنابراین، بهوضوح میبینیم که حلقهی قدرت میتواند حتی فردی شجاع، قوی و بافضیلت را هم به تباهی بکشاند.
چه کسی میتواند از این تباهی دوری کند؟ پیش از وسوسه و مرگ بورومیر، تالکین وسوسهی گالادریل، بانوی لوتلورین[۲۵]، یکی از قدرتمندترین الفهای سرزمین میانه را به ما نشان داده است. فرودو از گالادریل میخواهد که حلقه را به او بدهد. انگیزهی فرودو از این کار پیچیده است؛ او از سفری که در پیش رو دارد، میترسد و نگران است که نتواند وظیفهاش را به انجام برساند. فرودو بهتازگی متوجه این موضوع شده است که نابودی حلقه منجر به پایان حضور الفها در سرزمین میانه میشود و به این فکر میکند که اگر گالادریل از قدرت حلقه استفاده کند، آنها میتوانند با شکستدادنِ شیاطین موردور، الفها را نجات دهند: «شما خردمند، نترس و عادل هستید، بانو گالادریل! اگر از من بخواهید، حلقه را به شما خواهم داد. این موضوع بیش از اینها برایم مهم است» (یاران حلقه، ۴۱۰).
گالادریل ابتدا، در برابر این پیشنهاد میخندد، چراکه فرودو میخواهد او را با بزرگترین وسوسهی ممکن اغوا کند. و طنز ماجرا این است که فرودو هیچ قدرتی ندارد، و گالادریل اگر میخواست میتوانست با زور حلقه را از چنگ فرودو در بیاورد. اما از دید او، بهدستآوردن حلقه با زور، دستزدن به عملی شیطانی است: «انکار نمیکنم که از صمیم قلب مشتاقم که پیشنهاد تو را بپذیرم. نیروهای اهریمنی که مدتها پیش، بر روی حلقه تعبیه شدهاند، به شیوههای مختلفی عمل میکنند… آیا اگر با زور یا ترساندن مهمانم این حلقه را میگرفتم، کار غیرشرافتمندانهای نبود؟» اما حالا او مجبور نیست که حلقه را با زور به دست آورد، چراکه فرودو خودش داوطلب شده است:
«حلقه را به میل خودت به من میدهی! جای فرمانروای تاریکی یک ملکه خواهی نشاند. و من در تاریکی نخواهم ماند، بلکه زیبا و درعینحال، مخوف خواهم بود، همچون صبح و شب! زیبا مثل دریا و خورشید و برفهای روی کوهستان و مخوف مثل توفان و آذرخش! قویتر از شالودهی زمین. همه مرا دوست خواهند داشت و در عین حال، مأیوس خواهند بود!»(همان، ۴۱۰).
در این لحظه، گالادریل دستش را بالا میآورد و از انگشتر الفی که به دست دارد، نور شدیدی ساطع میشود: «…در برابر فرودو ایستاده بود؛ بیش از پیش، بلندقامت مینمود و بسیار زیبا، مخوف و تحسینبرانگیز به نظر میرسید»(همان،۴۱۰). در اینجاست که فرودو درمییابد که اگر حلقه از آنِ گالادریل میشد، او به چه شکل در میآمد: موجودی زیبا و قدرتمند که دوستنداشتن او و درعینحال، نترسیدن از او غیرممکن بود، اما گالادریل با امتناع از پذیرفتن حلقه، از این آزمون که فرودو ناخواسته، به او تحمیل کرده بود، سربلند بیرون میآید:
«سپس دستش را پایین آورد… آب رفته بود: یک زن الف باریکاندام با لباسی سفید و ساده که صدایش مهربان، لطیف و اندوهگین به نظر میرسید. گفت: در این امتحان قبول شدم. کوچک میشوم، به غرب میروم و گالادریل باقی میمانم» (همان،۴۱۰-۴۱۱).
گالادریل نسبت به اصول و ارزشها و نیز نسبت به هویت فردیاش وفادار باقی میماند. تالکین با طرح شخصیت گالادریل به ما نشان میدهد که فردی قوی و بافضیلت میتواند بر وسوسهی بهدستآوردنِ قدرت نامحدود غلبه کند، حتی با اینکه این امتناع از پذیرش قدرت، به قیمت ازدستدادنِ یک خواستهی شخصی تمام شود، چراکه گالادریل میداند با ردکردنِ قدرت حلقه، دیگر قادر به کمک به ادامهی حضور الفها در سرزمین میانه نخواهد بود. به این ترتیب، گالادریل به چالشی که افلاطون از زبان غیراخلاقمداران مطرح کرده بود پاسخ میدهد و اجازه نمیدهد که بهدستآوردنِ قدرت، روح او را به نابودی بکشاند.
در داستان بورومیر و گالادریل، برخلاف داستان گالوم، ما شاهد لحظهی انتخاب هستیم؛ آنها هرکدام دو پاسخ متفاوت به پرسش افلاطون دربارهی رابطهی میان قدرت و انتخاب شخصی میدهند. با وجود این، یک جنبهی پاسخ آنها نیز مشابه است: هیچکدام از آنها، هیچگاه، از نظر فیزیکی صاحب حلقه نبودهاند، یعنی هرگز آن را در دست نکردهاند. اما آن شخصیتهایی که حلقه را واقعاً در دستشان کردهاند چه؟ آیا بررسی اعمال آنها به ما کمک خواهد کرد تا رابطهی میان قدرت، فساد و اخلاق را درک کنیم؟ برای یافتن پاسخ این پرسشها باید با شخصیتهای تام بامبادیل، فرودو و سم بیشتر آشنا شویم.
استفاده از حلقه
شاید جالبترین موجودی که از حلقه استفاده میکند، تام بامبادیل، ارباب بیشهی قدیمی، باشد. متأسفانه این شخصیت از نسخهی سینمایی رمان یاران حلقه حذف شده است، اما خوانندگان کتاب، سفر دشوار چهار هابیت از میان بیشهی قدیمی را به خاطر دارند و میدانند که در این سفر، بامبادیل، کسی که تمام موجوات زندهی بیشهی قدیمی گوش به فرمانش هستند، دو بار هابیتها را نجات داد. اما، بهراستی، بامبادیل کیست؟ در داستان ارباب حلقهها هیچگاه توضیح روشنی دراینباره داده نمیشود. او نه جادوگر است، نه الف و نه انسانی میرا. همسرش، گلدبری[۲۶]، بهسادگی، او را برای فرودو اینگونه توصیف میکند: «او، همانطور که خودت دیدی، ارباب بیشه و آب و تپه است» (همان، ۱۴۰) و خودش میگوید: «من پیرترین هستم… مدتها پیش از رودخانهها و درختها اینجا بودهام». او اولین قطرهی باران و اولین میوهی بلوط را به خاطر دارد؛ قبل از مردم بزرگ، راه درست کرده و رسیدن مردم کوچک را دیده است. «تام، وقتی که تاریکی ترسی نداشت (یعنی پیش از آمدن فرمانروای تاریکی) با تاریکی زیر نور ستارگان آشنا بود.» (همان، ۱۴۸-۱۴۹). در شورا، ارلوند او را «اروین بن- ادار»[۲۷] مینامد که به معنی کهنسالترین و بدون پدر است (همان، ۲۹۷).
بامبادیل هر که هست، یکی از مهربانترین و قدرتمندترین موجوداتی است که هابیتها در طی سفرشان در سرزمین میانه با او برخورد میکنند. او حین مکالمه با فرودو، از او میخواهد که حلقهی گرانبها را نشانش دهد. فرودو، خیلی راحت، حلقه را از جایی که آن را درش مخفی کرده بود، بیرون آورد و به تام میدهد. تام همانطور که حلقه را در دست نگه داشته است، میخندد و با یک چشم از میان آن مینگرد؛ «برای یک لحظه هابیتها شاهد منظرهی خندهدار و درعینحال، اضطرابآورِ چشم آبی او بودند که در میان حلقهای طلایی برق میزد». اما بعد عجیبترین اتفاق ممکن میافتد: تام حلقه را به دست میکند و ناپدید نمیشود! حلقه هیچ تأثیری بر او ندارد. شعبدهبازی کوچکی انجام میدهد؛ حلقه را چرخی میدهد و به هوا پرتاب میکند. حلقه برای لحظهای ناپدید میشود. به همین دلیل، وقتی فرودو حلقه را پس میگیرد، با سوءظن آن را بررسی میکند تا مطمئن شود که همان حلقهی اصلی است. فرودو حلقه را دست میکند و ناپدید میشود، اما تام همچنان میتواند او را ببیند. حتی زمانیکه فرودو میخواهد آنجا را ترک کند، تام او را میبیند و فریاد میزند: «هی، میبینم که آنجایی! برگرد فرودو! کجا میروی؟ تام بامبادیل پیر هنوز آن قدر کور نشده است» (یاران حلقه، ۱۵۱).
به این ترتیب، معلوم میشود که تام بامبادیل از حلقه قدرتمندتر است و یا دستکم میتوان گفت که حلقه بههیچوجه، روی او اثر تباهکنندهای ندارد. گندالف در شورای ارلوند توضیح میدهد که: «تام بامبادیل ارباب خودش است؛ او نمیتواند در ماهیت حلقه تغییری ایجاد کند یا قدرت تأثیرگذاریاش را از بین ببرد» (همان، ۲۹۸). تام در برابر قدرت حلقه یک استثناست. حلقه نهتنها او را فاسد نمیکند، بلکه به نظر میرسد که کوچکترین تمایلی نیز به تصاحب حلقه ندارد. فقط کنجکاو است تا آن را ببیند و دریابد که حلقه چطور بر دیگران، بهویژه فرودو، اثر میگذارد.
تا اینجا دیدیم که دو موجودی که بهکلی از قدرت حلقه اجتناب کردند، گالادریل و بامبادیل، موجوداتی نامیرا هستند. آیا پیام تالکین این است که فقط موجودات نامیرا و الهی میتوانند در برابر قدرت حلقه مقاومت کنند و موجودات فانی، مثل انسانهایی مانند بورومیر، در برابر وسوسهی حلقه از پا در میآیند و تسلیم میشوند؟ برای یافتن پاسخ این پرسش باید ببینیم که دو هابیت، یعنی فرودو و سم، چطور با مالکیت حلقه کنار میآیند.
فرودو حامل حلقه، شخصیت اصلی و قهرمان داستان است. او، نسبت به سایر شخصیتهای داستان، مدت طولانیتری حلقه را در اختیار دارد و بیش از دیگران از حلقه استفاده میکند. اما آیا او با استفادهکردن از حلقه به تباهی کشیده میشود؟ تا حدودی بله. استفاده از حلقه برای فرودو، در طول سفرش، پیچیدهتر هم میشود و در نهایت، آنقدر در دام قدرت حلقه اسیر میشود که نمیتواند آن را نابود کند. با اینکه فرودو در اوایل سفر، هنگام مواجهه با سواران سیاه، وسوسه میشود که حلقه را به دست کند، اما این کار را نمیکند؛ همانطور که دیدیم، او اولین بار در خانهی تام بامبادیل از حلقه استفاده میکند. انگیزهی او برای استفاده از حلقه در ابتدا کاملاً معصومانه است؛ فقط شاید کمی از طرز برخورد بیخیال بامبادیل با حلقهای به آن خطرناکی و مهمی میرنجد. به این دلیل، تصمیم میگیرد مطمئن شود که حلقه هنوز از آنِ اوست و بامبادیل در طی شعبدهبازیاش، آن را با حلقهی دیگری عوض نکرده است (همان، ۱۵۱). فرودو احساسات ضد و نقیضی دارد؛ تالکین دو نوع واکنش او را به استفاده از حلقه نشان میدهد: وقتی اولین بار حلقه را در دست میکند و متوجه میشود که مری از ناپدیدشدن او شگفتزده شده است، «از این قضیه کمی لذت برد» اما بعد، وقتی تام به او دستور میدهد که بازی را تمام کند، «فرودو میخندد و درحالیکه تلاش میکند که آزردگیاش را از حرف تام نشان ندهد، حلقه را درمیآورد و دوباره مینشیند» (همان، ۱۵۱). در اینجا تالکین توضیح نمیدهد که دقیقاً چرا فرودو راضی و خوشحال نبود. ازآنجاکه یک فرد بافضیلت میداند که استفاده از حلقه اشتباه است، وقتی از آن استفاده میکند، با احساسات ضد و نقیضی از قدرت، رضایت و گناه روبهرو میشود. بنابراین تأثیر حلقه بر روی او از همین جا آغاز میشود.
در اوایل داستان یاران حلقه، فرودو دوبار دیگر هم از حلقه استفاده میکند، بار اول در مهمانخانهی بری[۲۸] که تصادفاً حلقه را به انگشتش میکند، و بار دوم در نزدیکی قلهی ودرتاپ[۲۹]، در جنگ با سواران سیاه. او درحالیکه در مهمانخانهی باتربار[۳۰] در حال آوازخواندن بود، ناآگاهانه، حلقه را در دستش کرد. بنابراین در اینجا، فقط میتوان فرودو را به بیتوجهی و سبکسری متهم کرد، بیتوجهیای که احتمالاً در اثر نیروی حلقه در او ایجاد شده است. و بعد، در ودرتاپ میبینیم که حلقه دستورهای دیگران را اجابت میکند. وقتی سواران سیاه به هابیتها و آراگورن نزدیک میشوند، «وحشت فرودو با وسوسهای ناگهانی برای به دست کردن حلقه از بین رفت». با اینکه پیش از این هم دلش میخواست از حلقه استفاده کند، اما این بار تمایلش از نوع دیگری است؛ «او در آرزوی تسلیمشدن میسوخت. امیدی به فرار یا انجام هر کار خوب یا بدی نداشت، تنها احساس میکرد که باید حلقه را بگیرد و آن را در دست کند». و سرانجام تسلیم میشود، چراکه «مقاومت دیگر تحملناپذیر شده بود» (همان، ۲۲۱). افراد نازگول[۳۱]، یا سواران سیاه، انسانهایی که ۹ حلقه به آنها داده شده است، تمام ارادهشان را به کار میبرند تا او را مجبور کنند که از حلقه استفاده کند. در اینجا، برخلاف تصادفی که در بری رخ داد، میبینیم که فرودو انتخاب میکند که حلقه را در دست کند، انتخابی که آزادانه صورت نمیگیرد؛ چراکه در نتیجهی تأثیر قدرت روانیای رخ میدهد که حاملان ۹ حلقهی دیگر، به حامل حلقهی اصلی تحمیل کردهاند.
بار دیگری که فرودو حلقه را به دست میکند، هیچ نشانهای از اجبار وجود ندارد؛ او این کار را انجام میدهد تا از چنگ بورومیر فرار کند و از بقیهی افراد گروه جدا شود. هنگام فرار، با کمک قدرت حلقه میتواند از تپهی آمون هن بالا رود و روی تاج و تخت پادشاهان باستان بنشیند، جاییکه از آنجا میتواند سرزمینهای اطرافش را تحت نظر بگیرد. این لحظهی بسیار خطرناکی است، چراکه سائورون متوجه میشود که کسی حلقه را به دست کرده و چشم فرمانروای تاریکی در جستوجوی اوست. وحشت تمام وجود فرودو را در بر میگیرد و دچار درگیریهای ذهنی بسیار شدیدی میشود. در برابر چشم فرمانروای تاریکی مقاومت میکند؛ در دلش فریاد میزد «هرگز» اما شاید هم ته دلش میگفت «میآیم سراغت» خودش هم درست نمیدانست کدام صدا غالب است. ناگهان صدای دیگری در گوشش میپیچد که او را مجبور به درآوردنِ حلقه میکند. این دو قدرت در درون فرودو، در حال ستیز با یکدیگرند. درحالیکه فرودو در حال رنجکشیدن و بهخودپیچیدن است، برای یک لحظه، میان این دو قدرت تعادل برقرار میکند:
«ناگهان هوشیاریاش را بازیافت و دوباره خودش را پیدا کرد. دیگر نه صدایی بود و نه چشمی. آزاد بود تا انتخاب کند، اما فقط لحظهای کوتاه برای چنین کاری فرصت داشت، پس حلقه را از انگشت خود بیرون آورد» (یاران حلقه، ۴۵۱).
درست مانند امتحانی که گالادریل از سر گذراند، فرودو هم در خود، قدرت مقاومت در برابر نیروی حلقه را پیدا میکند. وقتی به خودش میآید، قدرت حلقه را از بین میبرد. اما او حالا یک انتخاب آگاهانه کرده بود و میخواست با استفاده از قدرت حلقه از خطر بگریزد و داناتر شود. تأثیر حلقه بهتدریج، بر او بیشتر و بیشتر میشود. هر چه میگذرد، او بیش از پیش، به کاربر حلقه تبدیل میشود و نه فقط حامل آن.
در نهایت، قدرت حلقه حتی بر فرودو نیز غلبه میکند. در طی سفر طولانی فرودو به قلب موردور، بهطور مداوم، با جنبههای تآثیرگذار روانی و فیزیکی وزن حلقه مواجه میشویم؛ هرچه فرودو به کوه هلاکت[۳۲] نزدیکتر میشود، حلقه بیشتر در برابر خواست او مقاومت میکند. این امر، پیمودن ادامهی مسیر را برای او بسیار سخت میکند، بهطوریکه هنگام رسیدن به لبهی شکاف کوه، نمیتواند مأموریتش را به انجام برساند. سم شاهد این صحنه است که فرودو در برابر آتش میایستد و میگوید: «من آمدهام، اما تصمیم ندارم کاری را که برای انجامش به اینجا آمده بودم را انجام دهم. من این کار را نمیکنم. حلقه از آن من است!» سپس فرودو حلقه را در دست میکند و ناپدید میشود (بازگشت شاه، ۲۳۹). بدین ترتیب، تنها گالوم باقی میماند که با فرودوی نامرئی درگیر شود. او در تلاشی مذبوحانه برای به دست آوردن حلقه، تصادفاً آن را در آتش کوه هلاکت میاندازد و نابودش میکند. گالم انگشت فرودو را گاز میگیرد و درحالیکه حلقه را بالای سرش گرفته و غرق در لذت است، زیر پایش خالی میشود، تعادلش را از دست میدهد و به درون آتش میافتد؛ حلقه نابود میشود و فرودو نجات مییابد.
درحالیکه فرودو، بهتدریج، تحتتأثیر قدرت حلقه به نابودی کشیده میشود، همراه او، سم، در مدت زمان کوتاهی که حامل حلقه است، بر قدرت آن غلبه میکند. سم در انتهای داستان دو برج، با این فکر که فرودو کشته شده است، حلقه را برمیدارد، چراکه اکنون با مرگ فرودو، این وظیفه بر عهدهی اوست که آن را از بین ببرد. اما بعد، متوجه میشود که فرودو زنده است و اورکها او را اسیر کردهاند. به همین دلیل، مأموریت ازبینبردنِ حلقه را بهکل کنار میگذارد تا اربابش را نجات دهد. «ارلوند و شورا، و تمام نجیبزادههای بزرگ و خانمهای محترم با تمام خردمندیشان باید این را بفهمند که نقشهشان خراب شده است. من هرگز نمیتوانم بدون آقای فرودو حامل حلقه باشم» (دو برج،۳۹۰). بدینترتیب، سم باید با خودش روراست باشد، چراکه مأموریت اصلی او در زندگی محافظت از فرودو است.
هرچند سم در تلاش برای تعقیب اورکها به سمت برج کیریت آنگول[۳۳] با خود کلنجار میرود، در نهایت، در برابر مسیری که به موردور منتهی میشود، میایستد. در این لحظه است که با مهمترین تصمیم اخلاقیاش مواجه میشود؛ او با اینکه حلقه را در دست نکرده است، قدرتش را حس میکند: «حلقه با نزدیکشدن به کورهها، کورههایی که در گذشتههای دور، آن را در آنجا ساخته و پرداخته بودند، بر قدرت او میافزود و مهیبتر از پیش و رامنشدنیتر شده بود، بهگونهای که برای مهار آن ارادهای قوی لازم بود» (بازگشت شاه، ۱۸۵).
سم «احساس میکرد بزرگ شده و انگار ردایی از سایهی عظیم و بیقوارهی خود به تن کرده بود: نوعی تهدید مهیب و شوم، ایستاده بر روی دیوارهای موردور… حلقه از همین حالا او را وسوسه میکرد و از اراده و عقل او میکاست» (همان، ۱۸۵). او خود را اینگونه میدید: «سام وایز[۳۴] نیرومند و قهرمان دوران که با شمشیری فروزان در دست، عرض سرزمین تاریک را پیمود و سپاهیان دستهدسته، به فراخوان او برای برانداختن باراد-دور[۳۵] برگِردش جمع شدند… آنگاه تمام ابرها کنار رفتند، روشنایی آفتاب شروع به درخشیدن کرد و به فرمان او، درهی گورگوروت[۳۶] به باغی پر از گل و درخت تبدیل شد و درختان به ثمر نشستند. فقط باید حلقه را در دست میکرد و صاحبش میشد تا همهی این اتفاقها رخ میداد» (همان، ۱۸۶).
اما سم میداند که نمیتواند حامل حلقه باشد و فرمانروای تاریکی را به مبارزه بطلبد. تالکین توضیح میدهد که سم به دو دلیل از وسوسهی قدرت حلقه در امان میماند: عشقش به فرودو و شناختی که از هویت خودش دارد. مهمترین مسئله عشقی است که سم نسبت به اربابش در دل دارد، اما افزون بر این، او همچنان هابیتبودن ناب و بیغلوغش خود را حفظ کرده است. سم میدانست که «حتی اگر چنین تصوراتی، فریبی برای از راه به در بردن او نباشند»، او آنقدر بزرگ نیست که بتواند چنان باری را حمل کند. «یک باغ کوچک که از آنِ خودش باشد، برایش کافی بود، نه باغی که گسترش پیدا کند و سراسر قلمرو را در بر بگیرد؛ او میخواست از دستهای خودش استفاده کند، نه اینکه دستهای دیگران به فرمان او مشغول به کار شوند» (همان، ۱۸۶).
سم خودش را خیلی خوب میشناخت. همانطور که گالادریل بر این باور بود که باید گالادریل باقی بماند و به همین دلیل از پذیرفتن حلقه سرباز زد، سم هم میدانست که هیچگاه نمیتواند کسی جز سم گمجی، هابیتی ساده و کوچک باشد که باغبان دلسوز شایر[۳۷] بود. سم با عشق عمیقی که به فرودو دارد، موفق میشود با خودش روراست باقی بماند و قدرت حلقه را رد کند. امتناع سم از پذیرفتن قدرت حلقه در شدیدترین بحران زندگیاش، به ما میآموزد که اگر انسان بااراده و بافضیلت با خودش صادق باشد، میتواند از زندگی اهریمنی و قدرت افسارگسیخته روی برگرداند.
تالکین بهوضوح درصدد است که به ما نیروی پیشرونده و نابودکنندهی ناشی از مالکیت و استفاده از حلقه را نشان دهد، چراکه حتی قهرمان کتاب، فرودو، هم در نهایت، تسلیم آن میشود و نمیتواند حلقه را نابود کند. او در ابتدا، بیقصد و غرض و تصادفی از آن استفاده میکند، اما کمکم آگاهانه و حسابشده انتخاب میکند تا حلقه را به دست کند و حتی آن را نابود نکند. درست همانطور که در استدلال افلاطون دیدیم، عواقب اصلی استفاده از حلقه تباهی روح و قلب شخصی است که از آن بهره میبرد. یک فرد برای مقاومت در برابر حلقه، نباید خود را گم کند و همان کسی که هست، با همان ویژگیها و توانمندیها، باقی بماند. همهی کسانی که بهنوعی در ارتباط با حلقه قرار گرفتند، بهجز بامبادیل، دستکم برای مدتی، هویت خودشان را در سایهی زیادهخواهی فراموش کردند.
انتخاب فردی، قدرت و اخلاق
چرا باید به اخلاقیات پایبند باشیم؟ چه نوع زندگیای را باید انتخاب کنیم؟ چه نوع انسانی باشیم؟ اینها پرسشهای اساسی اخلاق و فلسفهی اخلاق هستند. در داستان تالکین دربارهی حلقهی قدرت، ما پاسخ چالشیای که افلاطون حدود ۲۴۰۰ سال پیش مطرح کرده بود را درمییابیم. اگر بدون هیچ محدودیتی و بدون اینکه مجبور باشیم با عواقب اعمالمان مواجه شویم، به خواستههایمان میرسیدیم، آیا باز هم میتوانستیم راه درست را انتخاب کنیم و از دراختیارداشتنِ قدرت به آن بزرگی چشم بپوشیم؟ پاسخ افلاطون به این پرسش مثبت است، چراکه انسان اخلاقمدار میداند که استفاده از قدرتی غیراخلاقی روح و قلب او را به تباهی میکشاند. قدرت، بدون عشق، دوستی و رضایت شخصی منجر به بدبختی و فلاکت میشود، فلاکتی که راه نجاتی از آن نیست.
اگر بدون هیچ محدودیتی و بدون اینکه مجبور باشیم با عواقب اعمالمان مواجه شویم، به خواستههایمان میرسیدیم، آیا باز هم میتوانستیم راه درست را انتخاب کنیم و از دراختیارداشتنِ قدرت به آن بزرگی چشم بپوشیم؟ پاسخ افلاطون به این پرسش مثبت است، چراکه انسان اخلاقمدار میداند که استفاده از قدرتی غیراخلاقی روح و قلب او را به تباهی میکشاند. قدرت، بدون عشق، دوستی و رضایت شخصی منجر به بدبختی و فلاکت میشود، فلاکتی که راه نجاتی از آن نیست.
در رابطه با شخصیتهای تالکین، ما با تأیید استدلال افلاطون، مبنی بر اهمیت و معنای زندگی اخلاقی، مواجه میشویم. به تمام کسانی که در ارتباط با حلقه قرار میگیرند، حق انتخابی داده شده است؛ همهی آنها وسوسه میشوند که آن را به تملک خود درآورند و بعضی از آنها میتوانند در برابر این وسوسه مقاومت کنند. درست است که یکی از شخصیتها، یعنی گالوم، حق انتخابی ندارد، اما درحقیقت، او بسیار پیش از شروع داستان ارباب حلقهها دست به انتخاب زده است. او مثالی است از فلاکت و بدبختیای که در نتیجهی حرص به قدرت، بدون هیچ نوع پایبندیای به اخلاقیات، به بار میآید. لحظهی انتخاب بسیار مهم است، لحظهای که فرد عاقل باید انتخاب کند که میخواهد چطور زندگی کند.
افلاطون، در نتیجهگیری جمهوری، به مسئلهی انتخاب میپردازد. او برگزیدن پایههای بنیادین شخصیت را بزرگترین خطری میداند که انسان را تهدید میکند و انسان همواره باید حواسش به روحش کاملا جمع باشد تا مسیر درست را پیدا کند. شخصیتهای تالکین هم همواره به طبیعت روحشان توجه دارند. گالادریل، بامبادیل و سم کسانی هستند که بههیچوجه استفاده از حلقه را نمیپذیرند و روحشان، حتی ذرهای، از وسوسهی داشتن قدرت نامحدود فاسد نمیشود. نیروی آنها برای این مقاومت، از آگاهیشان نسبت به هویت خودشان، اینکه چه کسی هستند و چه تواناییهایی دارند، نشأت گرفته است. آنها محدودیتهای خود را میشناسند.
افلاطون میپرسد: «چرا اخلاقی باشیم؟» و تالکین پاسخ میدهد: برای اینکه «خودمان باشیم». باید چگونه زندگی کنیم؟ باید زندگیای را انتخاب کنیم که با تواناییهایمان همسو باشد؛ پس اگر برای زندگیکردن به حلقهی قدرت احتیاج داریم، زندگی اشتباهی را انتخاب کردهایم.
[۱] Eric Katz
New Jersey Institute of Technology
[۲] Sam Gamgee
[۳] Aragorn
[۴] Gollum
[۵] Sauron
[۶] Frodo
[۷] Gyges
[۸] Galadriel
[۹] Boromir
[۱۰] Gondor
[۱۱] Tom Bombadil
[۱۲] Glaucon
[۱۳] Adimantus
[۱۴] Mordor
[۱۵] Sméagol
[۱۶] Slinker and Stinker
[۱۷] Precious
[۱۸] Gandalf
[۱۹] Déagol
[۲۰] Erlond
[۲۱] Amon Hen
[۲۲] Merry
[۲۳] Pippin
[۲۴] Orc
[۲۵] Lady of Lothlorien
[۲۶] Goldberry
[۲۷] Iarwain Ben-adar
[۲۸] Bree
[۲۹] Weathertop
[۳۰] Butterbur
[۳۱] Nazgûl
[۳۲] Mount Doom
[۳۳] Cirith Ungol
[۳۴] Samwise
[۳۵] Barad-dûr
[۳۶] Gorgoroth
[۳۷] Shire
آمیرزا | 4, ژوئن, 2016
|
جالب بود. خوشم اومد.
راه جالبی رو انتخاب کردید. کارتون رو پرقدرت ادامه بدید.
راستی، Erlond اشتباهه، اسم اون شخصیت Elrond هست.
امین | 5, ژوئن, 2016
|
عالی.
مرتضی | 18, مارس, 2017
|
من همیشه فکر میکردم اگر کت جادویی سریال و یا حلقه قدرت ارباب حلقهها را داشته باشم باز سعی میکنم اخلاقیات را رعایت کنم یا نه؟در حال حاضر میگویم بله حتما…. اما واقعیت نشان داده که افراد با رسیدن به قدرت دیگر تعریفشان از اخلاقیات فرق میکنه پس به نظر من اخلاقیات یک تعریف ثابت ندارد و نسبت به میزان قدرت افراد متفاوت است
ممنون از مطلب خوبتون