تونی اسپنکوس
دانشیار دپارتمان حقوق و علوم سیاسی دانشگاه مونتکلیر[۱]
خلاصه: بتمن میخواهد نظم را به گاتهام بازگرداند ولی از آنجایی که عضوی از حکومت نیست استفادهاش از خشونت قانونی محسوب نمیشود. تونی اسپنکوس در این نوشته حد استفادهی مجاز از قدرت را برای برقراری نظم در جامعه واکاوی میکند.
-«کسی میتونه به من بگه این چه دنیاییه که توش زندگی میکنیم؟ جایی که توش یه مردی با لباس خفاش، به جای من، صفحهی اول همهی روزنامهها رو پر کرده. این شهر به تنقیه نیاز داره».
جوکر، فیلم بتمن (۱۹۸۹)
گاتهام[۲] باعث شد که انجامش دهم
کارهایی مثل شکستدادن آدمبدها، استفاده از وسایل باحال و چکافسریزدن خیلی هیجانانگیز است. اما یکی از جالبترین نکات دربارهی بتمن این است که اصلاًچرا شنل معروفش را برداشت و پرسهزدنهای عصرگاهیاش را شروع کرد. داستان آغاز بتمن بارها و به شیوههای متخلفی بازگو شده است، اما همیشه ازکودکی گفتهاند که شاهد قتل پدر و مادرش بوده و تصمیم گرفته است که در بزرگسالی، خفاشی شود که با بدکاران میجنگد.
بیشتر تحلیلها دربارهی اعمال و انگیزههای بتمن –مثل فیلم بتمن آغاز میکند[۳] (۲۰۰۵) –بر تأثیرات روانشناختی این رویداد بر بروس وین (بتمن) تأکید میکنند. در این مقاله میخواهیم رویکرد متفاوتی داشته باشیم و دربارهی این موضوع بحث کنیم که شهر گاتهام و بهطور خاص دولتش، منشأ اصلی خوف و وحشت بتمن است. توماس و مارتا وین به این دلیل کشته شدند که دولت نتوانسته بود حداقلی از نظم و قانون را در شهر برقرار کند. واکنش بروس وین این بود که به بتمن تبدیل شود و با جنگ با تبهکاران، تلاش کند که نظم را به شهر بازگرداند. این عمل در مجموع، خیلی هم خاص و منحصربهفرد نیست؛ تقریباً تمام شخصیتهای اصلی دنیای بتمن در برابر دولتی که یا زیادی ضعیف و یا محدودکننده است، واکنش نشان میدهند. بتمن و جیم گوردون[۴] دیدگاه متفاوتتری به ایجاد امنیت عمومی دارند و از دولت حمایت میکنند، اما قدرت عمل انحصاری دولت را در رابطه باامنیت رد میکنند. این قضیه طبیعت متزلزل قوانین سیاسی را آشکارتر میکند و همچنین توضیح میدهد که چرا بتمن (و گاهی گوردون) چنین ارتباط مشکلسازی با دولت دارند.
به این «نشان پلیس بوگندو» نیاز داریم؟ مشروعیت و خشونت
«سریعتر از گلوله، قویتر از لوکوموتیو، با یک حرکت میتواند بپرد روی ساختمانهای بلند...» این قدرتها و تواناییهای مشابه به سوپرمن اجازه میداد تا همیشه به برپایی حق و عدالت به شیوهی آمریکایی بپردازد. سوپرمن بچهیتیمی از سیارهای دیگر است که در وفاداریاش به کشوری که در آن رشد کرده، نمیتوان تردید کرد. او، هنوز همان سرباز خوبی است که حدود هفتاد سال پیش خلق شده بود، سربازی که خیر و شر را به همان سبک آمریکایی درک میکند و بهسبب عشقش به کشوری که برگزیده است، اقتدار دولت را به رسمیت میشناسد. دولت هم در مقابل، به او اجازه میدهد که به نمایندگی از آن وارد عمل شود. وقتی سوپرمن در شوالیهی تاریکی بازمیگردد[۵] (۱۹۸۶)، گاتهام را از یک فاجعهی هستهای نجات میدهد، کارهایش قانونی و «مشروع» است، چراکه مأمور دولت است، اما فعالیتهای بتمن برای کاهش جرم و جنایت، قانونی و مشروع نیست.
این امر تنش جالبی را ایجاد میکند که فرانک میلر[۶] در شوالیهی تاریکی بازمیگردد به آن میپردازد. سوپرمنِ میلر بچهپولداری است که تصمیم گرفته با مردم و دولت خوب تا کند. منظور این طعنهی بتمن را هم درست متوجه نمیشد که «مطمئناً ما مجرمیم… همیشه مجرم بودهایم. باید هم مجرم باشیم». بروس دوستش است، ولی نظم، جُرم و اساساً جهان را به گونهی کاملاً متفاوتی درک میکند. با وجود دوستیشان، وقتی پای رودرروشدن بتمن و دولت در میان باشد، هیچ تردیدی ندارد که باید از کدامیک حمایت کند. سوپرمن ابتدا صادقانه به بروس هشدار میدهد که «آخرش اینجوری میشه بروس، دیر یا زود یه نفر به من دستور میده که دستگیرت کنم. یه نفری که صاحب نفوذ باشه». بعدتر، بهعنوان نمایندهی دولت، بتمن را میکشد (یا خیال میکند که او را کشته است).
ماکس وبر[۷]، جامعهشناس آلمانی (۱۹۲۰-۱۸۶۴)، دولت را اینگونه تعریف میکند: «موسسهای که حق انحصاری استفاده از اجبار را در یک قلمرو مشخص دارد». دولت – و تنها دولت – با پلیس و ارتش، نفوذ و اقتدارش را تثبیت میکند. فعالان غیردولتی (ترویستها، انقلابیون، تبهکاران، تندروها) نیز از خشونت استفاده میکنند و این امر حتی ممکن است در برخی شرایط قابل درک باشد، اما هیچوقت نمیتواند مشروع و قانونی تلقی شود. بیشتر ابرقهرمانها، حتی ناخواسته، نقش خرابکار را بازی میکنند، چون تنها تعداد محدودی از آنها در راستای حفاظت از نظم عمومی، برای اِعمال زور، مجوز قانونی از دولت دارند (بهجز دوران جنگ جهانی دوم و جنگ سرد، جایی که قهرمانانی مانند کاپیتان آمریکا و انجمن عدالت آمریکا با حکومت ایالات متحده برای مبارزه با نازیها، شوروی، آدمفضاییهای بینکهکشانی و بقیهی اراذل همکاری میکردند). بههرحال بتمن، بهویژه در هیئت «شوالیهی تاریکی» (در داستانهای قدیمیتر و دوباره در ماجراهای بعد از ۱۹۸۶)، یک خرابکار است، به این دلیل که برداشتش از نظم و خیر فراتر از دولت است. استفادهی او از قدرت، تکمیلکنندهی دولت است و نه در هماهنگی با آن. بهچالشکشیدن حق انحصاری دولت در استفادهی قانونی از خشونت، در روایت میلر از بتمن در برابر سوپرمن و کمیسر ییندل[۸] کاملاً مشهود است.
بازگشت بتمن در شوالیهی تاریکی بازمیگردد با رشد خشونت در شهر گاتهام همراه بود (داستان میلر، اتفاقاً، در سال ۱۹۸۶ منتشر شد که آمار جرم و جنایت در نیویورک مانند گاتهام، به بیشترین درجهی خود رسیده بود). در این ماجرا، شهردار یک شخصیت دغل و بیاراده به تصویر کشیده شده است که هیچ نقشی در فعالیتهای بتمن ندارد، تا اینکه نهایتاً بهدلیل رفتار یکی از زیردستانش، مجبور به همکاری با او میشود. شهردار، هنگام انتخاب جانشینی برای کمیسیر گوردونِ بازنشسته، الن ییندل را انتخاب کرد. ییندل سابقهی بسیار درخشانی در کار مبارزه با جرم در شیکاگو دارد، اما شیکاگو گاتهام نیست. ناتوانی ییندل در درک گاتهام، ارتباطش با گوردون و بتمن را تحتتأثیر قرار داد. شهردار جدید بهدرستی فهمید که شرایطی که به ارث برده چیزی جز آنارشی محض نیست، اما تلاشش برای برقراری نظم بر اساس تفسیر «سیاه و سفیدی» از قانون بود که بتمن را شورشی، و درنتیجه، مجرم میدانست. این سخنش نیز حاکی از همین دیدگاه است که «با وجود طاعونِ جرم در گاتهام، اعتقاد دارم که تنها راه نجاتمان اجرای قانون است. من در فعالیتهای یک شورشی مشارکت نمیکنم. بنابراین، بهعنوان کمیسر پلیس شما، حکم بازداشت بتمن را بهدلیل اِعمال زور، تجاوز، ضرب و جرح و تهدید اجتماعی صادر میکنم».
احتمالاً هواداران کمیکهای بتمن از این گفته بسیارشگفتزده شوند، اما پاسخ ییندل بسیار عقلانی به نظر میرسد؛ بهویژه از زبان یک نمایندهی دولت که به برپایی«نظم و قانون» افتخار میکند. این پاسخ برای مخاطبان داستان به این خاطر عجیب است که میدانند قانون و نظم به درستی پیاده نشدهاند. گاهی وقتها آنقدر در دنیای اطرافمان بینظمی حاکم است که قانون نمیتواند درست کار کند و دقیقاً به همین دلیل است که بیش از هر چیزی، به حضور بتمن نیاز داریم. اما ییندل، دستکم تا آخر شوالیهی تاریکی بازمیگردد، این مسئله را نمیبیند، چراکه دولت را تنها مجری قانون و نظم میداند. اگر فقط دولت بتواند قانون را به نحو مشروعی اجرا کند و از خشونت در کارش بهره بگیرد، منطقاً هر خشونت دیگری، صرفنظر از اینکه نتیجهاش خوب باشد یا بد، نامشروع و مجرمانه است. بههرحال، حتی اگر گاتهام با حضور بتمن امنتر باشد، «منظمتر» نیست، چراکه با این کار گاتهام بهوضوح این ایده را پذیرفته است که هر فردی میتواند بهطور نامشروع از خشونت استفاده کند. این نگرش جا را برای مقلدانی با تواناییهای کمتر و انگیزههای مسئلهدار باز میکند (که شوالیهی تاریکی بازمیگردد با «پسران بتمن» به آن میپردازد).
از کوچهی جُرم[۹] تا شهر گناه[۱۰] : هابز و گاتهام
بروس وین جوان زیر نور تنها لامپ خیابان، بین اجساد والدینش، توماس و مارتا، متوجه شد که در نهایت، کسی باید نظم را در کوچهی جرم پیاده کند. او هم مثل همهی ما، فرض کرده بود که دولت نظم را برقرار میکند و از کارهای خلاف قانون مجرمان جلوگیری میکند. اما وقوع این دزدیِ منجر به قتل همهچیز را تغییر داد. بتمن در شهری به دنیا آمده که دولتش در اساسیترین وظیفهاش برای برقراری امنیت عمومی شکست خورده است، وظیفهای که در «قرارداد اجتماعی» بین شهروندان و دولت ضروریترین مورد است. زندگی در گاتهام ترسناک، بیثبات و بیارزش است؛ خطر از همهجا سرک میکشد. بدیهی است که هیچ دولتی نمیتواند مانع وقوع تمام جرمها شود، اما بروس میداند که دولت بهتنهایی نیز از برقراری نظم عاجز است. در کتاب بتمن: سال یک (۱۹۸۷)، میلر داستان آغاز بتمن را دوباره بازگو میکند. داستان با ورود لیتانت گوردون با قطار و بروس وین با هواپیما به گاتهام آغاز میشود. هر دو میدانند که وارد شهری منحط شدهاندکه در آن، کنترل جرم و جنایت از دست حکومت دررفته است و بدین ترتیب، حل این مشکل به چالش شخصیشان بدل میشود. در طول ماجراهای سال یک میبینیم که تلاشهای شخصی آنها برای موفقشدن، گاهی به همکاری با دولت، گاهی به نادیدهگرفتن آن و حتی مقابله با آن نیاز دارد.
زندگی بدون حضور دولتی که نظم را برقرار کند، «منزوی، فقیرانه، کریه، خشن و ناپایدار» خواهد بود؛ این چیزی است که هابز (۱۶۷۹-۱۵۵۸) در لویاتان مطرح میکند؛ کتابی که او تقریباً یک دهه بعد از جنگهای داخلی بریتانیا منتشر کرد و در آن دنیا را قبل از تشکیل دولتها به تصویر میکشد. در چنین جهانی، مردم آزادی مطلق دارند، اما بر اساس تعصباتشان زندگی میکنند. آزادی خیلی زود از حد میگذرد و همه به جنگ در برابر هم روی میآورند. نه از نظم خبری هست و نه عدالت. هابز بر این باور است که در چنین شرایطی متاسفانه انسان آزادی عملش را به یک قدرت دیکتاتور واگذار میکند تا نظم را در کشور برقرار کند. این چیزی است که هابز آن را منشأ ایجاد حکومت میداند.
بیشتر داستانهای بتمن با گاتهامی شروع میشود که غیر قابل کنترل است و جامعه به بینظمی هابزی دچار شده است. شخصیتهای مختلفی در مجموعههای بتمن به ما نشان میدهند که چگونه سقوط شهر باعث ایجاد بینظمی میشود و چگونه هر کدام از این شخصیتها تلاش میکنند تا بر این شرایط غلبه کنند یا از آن به نفع خودشان بهره گیرند. برای مثال، وقتی در کتاب سال یک، گوردون به گاتهام میرسد، کاراگاه فلاس[۱۱] به او خوشامد میگوید. فلاس که پلیس خوشبین و بیخیالی به نظر میرسد، گوردون را نزد کمیسر گیلیان لوب[۱۲] میبرد، کسی که ادارهی پلیس را به یک شبکهی قدیمی حفاظت از نخبگان شهر، سیاستمداران و قاچاقچیهای مواد مخدر تبدیل کرده است. وقتی گوردون از پذیرش رشوه از یک کشیش امتناع میورزد، فلاس و چند افسر دیگر در لباس مبدل او را کتک میزنند. بعدها، گوردون متوجه دلیل کار فلاس میشود و از او تشکر میکند، چراکه فلاس به او یاد داده بود که پلیسبودن در گاتهام چگونه باید باشد. هنگامی که سروکلهی بتمن پیدا میشود، گوردون برای دستگیرکردنش تله میگذارد، اما کمیسر به اومیگوید که نیازی نیست نگران بتمن باشد. هرچه باشد، او جرمهای خیابانی را کاهش میدهد و کاری هم به فساد لوب ندارد. اما بعد از اینکه بتمن به یک مهمانی خصوصی شام بزرگان گاتهام (از جمله لوب) حمله و آنها را تهدید میکند، لوب به دشمن شمارهی یکِ بتمن تبدیل میشود.
واقعیت این است که دولت لوب به جای برقراری نظم، از ایجاد آن جلوگیری میکند. این بینظمی آنقدر فراگیر میشود که حتی گوردون را نیز به خطا آلوده میکند؛ در زندگی شخصی، با یکی از همکارانش به نام ستوان سارا اسن، به همسر باردارش، باربارا، خیانت میکند. در زندگی حرفهای نیز، در ساختاری که از آن سر در نمیآورد، گم و گیج است، بهویژه که هرچه میگذرد، چیزهای بیشتری از بتمن میبیند و میآموزد. در یکی از صحنههای کمیک، گوردون درحالیکه باربارا خواب است، روی تخت دراز میکشد، سرش را بین دستانش میگیرد، به تفنگش خیره میشود و با خودش فکر میکند: «نباید راجع به بتمن فکر کنم. اون مجرمه و من پلیس. به همین سادگی. ولی… ولی من توی شهری پلیسم که شهردار و رئیس پلیسش از پلیسها برای کشتن هر کی که بخوان استفاده میکنن… بتمن جون یه پیرزن رو نجات داد. اون گربههه رو هم نجات داد. حتی لباسش مخصوصش رو هم خودش خریده. این تیکه آهن توی دستم از همیشه سنگینتر شده…»
لوب و دستیارانش در سال یک، همانند سوپرمن و ییندل در شوالیهی تاریکی بازمیگردد، نظم را بر شهر گاتهام تحمیل میکنند، اما برخلاف سوپرمن و ییندل، نیتشان خیر نیست و بهعنوان کارگزاران شهر، نهتنها از خشونت غیرپلیسها جلوگیری نمیکنند، بلکه خودشان به شیوههایی کاملاً غیرقانونی از خشونت استفاده میکنند. مهمتر از آن، با وجود اینکه میتوانند با اجرای قانون، نظم را برقرار و از شهروندان حمایت کنند، اجازه میدهند که آزادی بیحدوحصری در شهر حکمفرما شود تا از این طریق، بر فعالیتهای خودشان سرپوش بگذارند. بدین ترتیب، به جای اینکه دولتشان به دولت طبیعی بینظمی که هابز میگفت تبدیل شود، خود دولت در جنگ علیه بقیه شرکت میکند.
«دو» امنیت کوچک
شکست دولت در انجام مهمترین مسئولیتش توضیح خوبی برای پیدایش ریپر[۱۳]، تبهکار داستان بتمن: سال دو (۱۹۸۸)، به دست میدهد. شروع داستان ریپر بهوضوح شبیه بتمن است: جادسون کاسپین به همراه همسر و دخترش، چند سال پیش، در راه بازگشت از اپرا مورد حمله قرار میگیرند و همسرش کشته میشود. ناتوانی دولت در تأمین نظم و امنیت باعث میشود که کسپین به ریپر تبدیل شود و دخترش، ریچل، درنهایت، به او بپیوندد (در اینجا روی ریپر تمرکز میکنیم، اما این خیلی جالب است که هردوی آنها تلاش میکنند که نظم را به شهری مملو از گناه و آزادی افسارگسیخته بازگردانند و هر دو هم این کار را بدون دخالت دولت پی میگیرند). ریپر کارش را با کشتن زورگیرها آغاز میکند و خطاب به یکی از قربانیان زورگیری میگوید: «چیزی واسه ترسیدن نیست. به همه بگو که ریپر برگشته… و این شهر رو نجات میده، چه خوششون بیاد چه نیاد!» یک شهر سقوطکرده به ناجی نیاز دارد و کاسپین به جای درگیرشدن در کارهایی مثل رأی جمع-کردن و کمپین سیاسی راهانداختن، خودش را برای یک جنگ تکنفره آماده میکند.
شباهتها و تفاوتهای بتمن و ریپر زمانی آشکار میشود که درحالیکه ریپر دنبال یک روسپی راه افتاده است، بتمن سر میرسد. ریپر میگوید: «بتمن، آره؟ میگن جنگی رو که من شروع کردم ادامه میدی. اگه اینجوریه ثابتش کن… وایسا کنار!» بتمن به حرفش گوش نمیکند، چراکه ریپر، برخلاف بتمن که درصدد اجرای عدالت است، میخواهد یک «قتلعام» به راه اندازد. بعد از آن، ریپر به سراغ خلافکار معروف، ویلی گولونکا گندهه، میرود که پلیس از او حمایت میکند. دولتی که در حفاظت از همسرش ناکام مانده بود، حالا از خلافکارها محافظت میکند. این کار برای ریپر غیرقابل درک و پذیرش است. پلیس بهعنوان مأمور دولت «باید بداند که کسانی که آگاهانه از شیطان محافظت میکنند، باید همانند مجرمان، مجازات شوند»! رپیر بر این باور بود که دولت همهچیز را برعکس فهمیده و یادش رفته است که اساساً به این دلیل وجود دارد که از جنگ آدمها با یکدیگر جلوگیری کند. وظیفهی ریپر برقرارکردنِ دوبارهی نظم در جهانی هابزی است، اما او این کار را در قامت یک لویاتان خودجوش انجام میدهد؛ لویاتان هابز، مشکلات دولت طبیعی را بهوسیلهی وضع قراردادی جمعی حل میکند و نه زور و خشونت شخصی.
یکی دیگر از جالبترین تبهکاران داستانهای بتمن هاروی دنت[۱۴] یا همان دوچهره[۱۵] است. دنت یک وکیل سرسخت و متعصب و پاکسرشت است که به جنگ با بزرگترین مجرمان گاتهام میرود، حتی آنهایی که بهواسطهی یک مقام دولتی حمایت میشوند (نمونهی آن را در ماجراهای سال اول میبینیم). هنگامیکه در یکی از محاکمهها یک جنایتکار به صورت دنت اسید میپاشد، اجزای صورتش از بین میرود و از آن پس، هویت جدیدی به نام دوچهره را برای خود برمیگزیند. درنتیجه، بهجز نیمی از صورتش، هویتش هم تغییر میکند. ماجرا بهسادگی تلاشهای دکتر جکیل برای غلبه بر نهاد [اید: یکی از بخشهای روان انسان در نظر فروید] خود و ایجاد شرایطی برای رهاشدن از هایدِ بیمنطق نیست. [دکتر جکیل و آقای هاید دو جنبه از شخصیت داستانی به همین نام است. شخصیت داستان مدام بین دکتر جکیل مبادی آداب و آقای هاید خشن و بیمنطق تغییر فاز میدهد] هاروی دنت نمیتواند نظم را از راهی قانونی پیاده کند. قرارداشتن در جایگاه یک دادستان کل موجب میشد که خودش را در جایگاه هدف بنشاند و بدین ترتیب، به همین نیمهجنایتکاری که هست، تبدیل شود.
دوچهره یکی دیگر از شخصیتهای مجموعهی بتمن است که به شکست دولت و جنگ همه در برابر هم واکنش نشان میدهد. در هر مورد، گاتهامِ هابزی، از نبود قدرت موثر رنج میبرد. در ماجرای لوب، دولت آگاهانه درندهخویی را پیش میگیرد که مقدمات ورود به مرحلهی جنگ را فراهم میکند. ریپر فردی انتقامجو بود که به ناتوانی دولت در ایجاد امنیت واکنشی نسنجیده نشان داد. هاروی دنت هم مأمور باانگیزه، اما بیفایدهی دولت بود. درواقع، این ضعف عملکرد دولت بود که او را به کسی تبدیل کرد که تلاش میکرد بهصورت مجرمانه نظم را برقرار کند.
ضدبتمن: شورش نیچهای
برداشت وبر و هابز از دولت بر این فرض استوار است که دولت موسسهی مشروعی است که امنیت را به ارمغان میآورد و به همین دلیل با دولت موافقند. اما فردریش نیچه (۱۹۰۰-۱۸۴۴) دولت را تهدیدی برای بروز فردیت و فرا رفتن از آن میداند. دولت حریصانه در تلاش است تا شهروندانش را به تصویر مدنظر خودش تبدیل کند. نیچه در چنین گفت زرتشت، از قول دولت چنین مینویسد: «در زمین چیزی بزرگتر از من نیست؛ من انگشت نظمدهندهی خدایم». او دولت را «بت نو» میداند که در سرکوبگری دستکمی از پیشینیانش ندارد. چراکه دولت برای فرد باایمان خیر و شر را تعریف میکند و بهاجبار، با سیاست چماق و هویج او را به بند میکشد.
هیچیک از تهبکاران بتمن بهاندازهی آنارکی[۱۶] با این قضیه موافق نیست، نوجوانی که در کتاب بتمن: آنارکی (۱۹۹۹) فریفتهی آنارشی شده بود. آنارکی میخواست «آزادی» را برای مردمی به ارمغان بیاورد که بردهی نظمِ برساختهی سیاست، دین و سرمایهداری شده بودند. او هم مانند ریپر با مبارزه با شخصیتهای منفور، کارش را آغاز کرد (برای مثال، مبارزه با یک فروشندهی مواد مخدر، یک کارمند فاسد و یک بانک بزرگ که زمین محل سکونت بیخانمانها را تصاحب کرده بود). وقتی آلفرد شباهتهای بتمن و آنارکی را برای بروس وین برمیشمرد، بروس بهسرعت واکنش نشان میدهد: «میدونم، میدونم… روشهای منم همیشه قانونی نیست. ولی یه تفاوتی وجود داره آلفرد… من فقط وقتی از خشونت استفاده میکنم که واقعاً مجبور باشم، نه اینکه بخوام مجازات کنم… حداقل اخیراً… بگذریم!)
نیاز آنارکی برای نظمدادن به دنیا را میتوان در نامهی بلندش به پدر و مادرش، در آموزش آنارشی به دیگر نوجوانان بزهکار و نیز رویایش در پایان داستان مشاهده کرد. آنارکی در این رویا تلاش میکند تا برای نشاندادن گاتهامِ واقعی به شهروندان، اثرات شستوشوی مغزی را خنثی کند: «در جاییکه مسئولان دنیا را از داخل لیموزین درازشان تماشا میکنند، درحالیکه خانوادههایی کارتونخواباند، تاجران فاسد رشد میکنند و مردان صادق به گدایی مشغولاند، گناه از در و دیوار میبارد. این در حالی است که مردم عادی از قدمزدن در خیابانهایی که برای امینتشان مالیات میپردازند، وحشت دارند. تمام زندگی انسانی همین است. پادشاهها در قلعههایشان و تفالهها در زاغهنشینها زندگی میکنند. همهشان هم اعتقاد دارند که باید همینگونه باشد. میخواهم به همه نشان دهم که اینگونه نیست». آنارکی در رویایش دیستوپیایی خلق میکند که هیچ دولتی برای نظمبخشیدن به آن وجود ندارد و سیاستمدارانی که مشخص میشود انگل جامعهاند، به جرم «دشمن مردم بودن» به حلبیآبادهای حومهی شهر تبعید میشوند. جایی که مردم، در غیاب دولت، بدذات و خشن میشوند. درس اخلاقی این داستان این است که نظم آنارشیستیای که آنارکی تلاش میکرد به جامعه تحمیل کند، از چیزی که میخواست اصلاحش کند، بدتر است. تلاشش برای ارائهی یک نهاد سازماندهنده که از دولت کمتر سرکوبگر باشد، به شکست انجامید.
بر خلاف آنارکی، اهداف جوکر خیلی سیاسی نیست، اما میتوان گفت که به نظم ارتباط دارد. دشمن نهایی بتمن در شوالیهی تاریکی بازمیگردد، هارلی کویین است که اعمال شرورانهاش نمیتواند تب قانونشکنیاش را بخواباند؛ نیاز او برهمزدن نظمی محدودکننده و ملالآور است. دولت این نظم را بیشتر به دلایل اجتماعی تحمیل میکند تا سیاسی و جوکر با تلاش برای زیرپاگذاشتنِ هر قانونی به آن واکنش نشان میدهد. در شوالیهی تاریکی بازمیگردد، جوکر تا زمانیکه متوجه میشود که بتمن از مرخصی بازگشته است، به بازیهای کوچکی که در تیمارستان آرکهام راه میاندازد، راضی است. بازگشت بتمن بازگشت جوکر را به دنبال دارد. بتمن به دنبال ایجاد نظمی آهنین و خستهکننده است. جوکر میخواهد به گاتهام برگردد تا تأثیر حضور بتمن را واضحتر کند. دوگانهی بتمن –کسی که وسواس نظم دارد – و جوکر –کسی که نظم را به چالش میکشد – در چنین لحظههایی بهتر دیده میشود؛ مثل وقتی که جوکر به قربانیانش میگوید که به بتمن بگویند: «من هیچوقت نمیشمارم. ولی تو میشماری و واسه همینه که عاشقتم».
دوئت پویای حقیقی: بتمن و گوردون
کتاب بتمن: سال دو با مصاحبهی تلویزیونی رئیس جدید پلیس، گوردون، آغاز میشود:
مصاحبهگر: انگار رابطهی خوبی با نیروی رسمی پلیس گاتهام دارید، اما خیلیها دربارهی رابطهتان با آن شورشی ماسکدار، بتمن، سوال دارند.
گوردون: رابطهی ادارهی من با بتمن کاملاً…
مصاحبهگر: خیلیها گمان میکنند بتمن چیزی بهتر از آن قانونشکن با لباس مبدل نیست که بیست سال است در خیابانهای گاتهام گشت میزند و اسم خودش را ریپر گذاشته است.
گوردون: چنین مقایسهای وجود دارد. بله، ولی عادلانه نیست.
مصاحبهگر: برخیها میگویند این جدایی ناگهانی ریپر از گاتهام بود که شهرمان را به گردابی از جرم و جنایت تبدیل کرد و باعث افشاشدن فساد پلیس شد.
گوردون: اگر اجازه بدهید حرفم را تمام کنم؛ نمیتوانم دربارهی دپارتمان بیست سال پیش حرف بزنم، اما بتمن با پلیس کار میکند، نه ضد ما.
مصاحبهگر: و آیا این «بتمن» نمایندهی قانونی دولت است؟
گوردون: نه، کاملاًمستقل است. پیشنهاد داده کارهایی برای ما بکند.
این دیالوگ یک نمونهی عالی برای درک بتمن-گوردون از قانونی است که فراتر از دولت است. دولت (همانطور که وبر میگفت) تنها نهادی نیست که از خشونت بهصورت مشروع و قانونی استفاده میکند و نقش سازندهای در فراهمآوردن نظم دارد (برخلاف نیچه). اما جامعه نیز در ایجاد امنیت نقش دارد: بتمن با نشاندادن این بهصورت نمادین، به دیگران انگیزه میدهد و گوردون این را میداند.
میدانیم که فعالیتهای بتمن کاملاً هم قانونی نیستند. وقتی بروس وین به تمایز خود با آنارکی اشاره میکند، میگوید: «واقعیت این است که هیچ انسانی اجازه ندارد خودش را همزمان قاضی، هیأت منصفه و جلاد بداند» و برای همین است که با وجود اینکه گاهی وقتها، بهویژه در کمیکهای قدیمی و سریالهای تلویزیونی، کمی مسخره به نظر میرسد، بتمن همیشه مجرمان را دستگیر میکند و دست و پایشان را میبندد تا پلیس سر برسد و بازداشتشان کند. همیشه پنگوئن، پیچکسمی، جوکر و خیلیهای دیگر را در تیمارستان آرکهام مغلوب میکند و میداند که بهزودی فرار خواهند کرد. بتمن این توانایی را دارد که عدالت را اجرا کند و به مجازات افراد بپردازد، اما از انجام این کار امتناع میکند. این مسئله بیانگر حرفهای بسیاری دربارهی جایگاه دولت (و جامعه) در برقراری نظم و عدالت است.
در شوالیهی تاریکی بازمیگردد دولت ناکارآمد است و زیر سیطرهی موسسات و متخصصان ریاکار و پرادعایی کار میکند که فکر میکنند که از زبان جامعه سخن میگویند، اما کاملاً با مردم غریبهاند. انجمن مادران از شهردار درخواست میکند که بتمن را دستگیر کنند، چراکه «برای بچههای گاتهام بدآموزی دارد» و انجمن حمایت از حقوق مجرمان از شهردار میخواهد که از قربانیان خشونتهای بتمن محافظت شود. حتی یک روانشناس بتمن را «فاشسیت اجتماعی» میخواند، چراکه تلاش میکند که نظم جامعه را بر اساس تصور ذهنی خودش شکل دهد. شهردار پس از عقبنشینیها و محافظه-کاریها بهسبب خطر موتانها، گفت: «این شرایط، بهکلی، نتیجهی بیکفایتی گوردون و فعالیتهای تروریستی بتمن است. دوست دارم با رهبر موتانها سر میز مذاکره بنشینم و به توافق برسم». سه صفحه بعد در همان کمیک، شهردار، بعد از اینکه تأکید میکند که به محافظت پلیس نیازی ندارد، به دست رهبر موتانها، در زندان، کشته میشود. او به این دلیل جان خود را از دست داد که هرگز نتوانست واقعیت گاتهام را درک کند.
بااینحال، شهردار، بهدرستی، گوردون را مسئول اصلی آزادی بتمن برای انجام فعالیتهای جرمستیزانهاش میداند. برخلاف شهردار، گوردون گاتهام و بتمن را درک میکند. در شوالیهی تاریکی بازمیگردد گوردون تلاش میکند که این را به ییندل توضیح دهد، اما او وقتی متوجه این مسئله میشود که بهخوبی با نوع جنایتی که در گاتهام روی میدهد، آشنا میشود و نقش ضروری بتمن در واکنش به آن را هم میبیند. همدلی گوردون و بتمن به خوبی درک نمیشود. این همدلی یک انحراف آشکار از اجرای قانون و ترک وظیفه است. کمیکهای بسیار کمی به این مسئله پرداختهاند و هیچکدامشان بهخوبیِ پیروزی تاریک[۱۷] (۲۰۰۱) این ماجرا را به تصویر نکشیدهاند. در این کتاب، یک وکیل تازهکار جوان، زیبا، آزادیخواه و البته گمراه به نام جنیس پورتر مستقیماً با گوردون مقابله میکند. پورتر با اشاره به مجرمی که بتمن با او جنگیده بود، به گوردون میگوید: «بتمن پدرش رو درآورد. چهجوری میتونی بگی که به حقوق شهروندیاش تجاوز نشده؟ و چیزی که من فهمیدم اینه که اون زمانی که باید، اونجایی که باید، نبودی که دستگیرش کنی، فقط وایسادی و اجازه دادی که این اتفاق بیفته».
بتمن همیشه حقوق مدنی مجرمان را زیر پا میگذارد، چراکه هیچ اجازهای برای انجام وظیفه بهعنوان مأمور قانون ندارد. گوردون هم این را میداند، اما حق و قانون را بالاتر از عدالت و نظم نمیداند. برای برپایی عدالت به حقوق مدنی نیاز داریم، اما همانطور که لانا لانگ در دفاعیهاش از بتمن در شوالیهی تاریکی بازمیگردد میگوید، «ما در سایهی جرم زندگی میکنیم… میدانیم ولی به زبان نمیآوریم که همهمان قربانی هستیم؛ قربانی ترس، خشونت، و ناتوانی اجتماعی. مردی برخاسته تا نشانمان دهد که قدرت در دستان ماست و همیشه هم بوده. ما تحت محاصرهایم و او نشانمان میدهد که میتوانیم مقاومت کنیم». در طول ماجراهای پیروزی تاریک، گوردون تحت فشار است، چراکه پورتر تلاش میکند تا مانع تماسهای گاه و بیگاه او با بتمن شود. این کار یکی از جنبههای بنیادی افسانهی بتمن را به هم میریزد، این مسئله که به ارتباط بین فردی عادل درون سیستم قضایی و فردی عادل خارج از آن نیاز است.
در این داستان، ارتباط شخصی و غیررسمی گوردون و بتمن هم بسیار مهم است. بتمن کسی را مجازات نمیکند و گوردون هم نمیتواند در برای برقراری نظم و مقابله با ابرجنایتکاران، به نیروهای پلیسش تکیه کند. آنها در این فرایند، نظم باارزشی را ایجاد و تثبیت میکنند که مخاطب قبول میکند که مشروع است. میدانیم که فقط بتمن میتواند با آن لباس تنگ، باز هم مردانه به نظر برسد و این از آن معماهایی است که هیچ کس نمیتواند حلش کند. از سوی دیگر میدانیم که بتمن در نهایت، نمیتواند عدالت را اجرا کند، حتی برای جو چیل، قاتل پدر و مادرش. شاید ما طرفدار انتقامجوییِ برحق بتمن باشیم، اما بعد عقب میکشیم و از او هم میخواهیم که دست بکشد. همانطور که ویراستار قدیمی مجموعه کمیکهای بتمن، دنیل انیل، میگوید، کشتن «کاری نیست که… بتمن انجامش دهد».
اما با وجود اینکه این نظم برای ما خوشایند است، برای دولت تهدید بزرگی محسوب میشود. دولت بر این باور است که باید استفادهی مشروع از خشونت را انحصاری کند و بیشتر از مجرمانی که بتمن با آنها میجنگد، این بتمن و تا حدی گوردون است که برای دولت تهدید محسوب میشوند، چراکه کسی جز بتمن حق انحصاری دولت را برای استفادهی مشروع از خشونت به چالش نمیکشد. برای همین است که او در شوالیهی تاریکی بازمیگردد و سال یک دستگیر میشود و فعالیتهایش در سال دو و پیروزی تاریک با مشکل مواجه میشود. نکتهی طنزآمیز رابطهی بتمن با دولت این است که هرچه بیشتر از آمار جرم و جنایت بکاهد و در نظم عمومی مشارکت داشته باشد، کار دولت را سختتر میکند، چراکه مشخص میشود که استفادهی دولت از خشونت بیاثر است. این مسئله وجود فردی مانند گوردون را برای جلوگیری از تبدیلشدن بتمن به یک تهدید، ضروری میکند. بتمن به گوردون اعتماد میکند و مجرمان را به او تحویل میدهد و در مقابل، گوردون او را بهعنوان تنها استثنای انحصار دولت، به رسمیت میشناسد.
تئوریزهکردن حکومت
ممکن است برایمان این پرسش مطرح شود که فاصلهی بین نظم و قانون در ذهن ما هواداران تا چه حد باید باشد. هیچ دولتی نمیتواند ادعا کند که میتواند تحقق هر دو را در همه حال تضمین کند. بتمن و گوردون با هم جهانی را حفظ کردهاند که با مفاهیم معمول عدالت و منطق جور درنمیآید و با وجود اینکه تمام شخصیتها تلاش میکنند تا نوعی نظم را بر گاتهام تحمیل کنند، این تیم دونفرهی بتمن و گوردون است که این کار را به مشروعترین شکل ممکن انجام میدهد. این امر بیانگر بیثباتی دولت است و نشان میدهد که جامعه چگونه باید در دفاع از خود مشارکت کند. همچنین به این نکته اشاره دارد که روابط شخصی و برقراری حس اعتماد بین افراد، در تثبیت رابطهی میان استفادهی عادلانه از خشونت و اجرای درست قانون نقش مهمی دارد. بدیهی است که میتوان دربارهی دولت، عدالت و خشونت بدون پیشکشیدنِ نام بتمن نظریهپردازی کرد، اما به قول جوکر، «چرا به خودمون زحمت بدیم؟[۱۸]»
پانویسها:
[۱] Tony Spanakos
Associate Professor at Political Science and Law department in Montclair university
[۲] Gotham
[۳] Batman Begins (2005)
[۴] Jim Gordon
[۵] The Dark Knight Returns
[۶] Frank Miller
[۷] Max Weber
[۸] Yindel
[۹] Crime Alley
[۱۰] Sin City
[۱۱] Flass
[۱۲] Gillian Loeb
[۱۳] Reaper
[۱۴] Harvey Dent
[۱۵] Two-Face
[۱۶] Anarky
[۱۷] Dark Victory
[۱۸] Why bother?
فروهر | ۱۷, مهر, ۱۳۹۵
|
خیلی بهتر میبود اگر ارجاعی به مقالهی اصلی میدادید.
لینک یا دست کم عنوان اصلی