دنیل هس[۱]
خلاصه: ارتش تولمکیا و پجایت هر دو برای در هم شکستن جنگل به دنبال تصاحب اسلحهی مرگباریاند که هزار سال پیش، بشر را به مرزهای نابودی کشانده بود. ناویشکا اما برخلاف بقیه معتقد است که میتوان بدون جنگ و خونریزی در همزیستی مسالمتآمیز با جنگل سمی زندگی کرد. اما آیا میتوان خوشبینی ناویشکا را جدی گرفت و از نزاع با حشرات جنگل (که هریک قادرند صدها نفر را قتل عام کنند) دست برداشت؟ پاسخ فلاسفه به پرسشهای بسیاری که میتوان در باب اخلاقی بودن یا نبودن اعمال ارتش کوشانا و پجایتیها مطرح کرد چیست؟ دنیل هس در ادامه میکوشد از نظریات مختلف فلسفهی اخلاق برای تبیین این مسئله بهره بگیرد و آن را کمی روشنتر کند.
تو زمین را نجات نمیدی! مردم من میکشی!
راهبرد نتیجهگرایانهی کوشانا[۲] در نگاه اول کاملا منطقی به نظر میرسد. گاهی اوقات خود را در شرایط ناگواری مییابیم که برای زندهماندن، هرکاری که از دستمان برآید را انجام میدهیم؛ حتی اگر به چند بیگناه آسیب برسانیم یا بدتر از آن، خونی بریزیم. در واقع، حقیقت این است که بهراحتی میتوان با شخصیتی مثل کوشانا همدل و همراه شد؛ شخصیتی که به امضای میازاکی در کارهایش میماند. کارگردانان کمی ممکن است تولمکیا[۳] را بهعنوان امپراتوریای شیطانی به تصویر بکشند که رهبرشان – کوشانا – توسط نیروهای شیطانی فریفته شده است. با اینکه داستانی پیرامون گروهی از شورشیان که علیه فرمانروایی شیطان میجنگد، میتواند قصهای هیجانانگیز برای نبرد میان خیر و شر باشد، اما آنچنان دربارهی رفتارهای واقعی انسانی صدق نمیکند. آنچه میازاکی در مییابد این است که هیچکس خود را بهراستی پست و تبهکار نمیبیند و برای آنچه غیراخلاقی میداند، بهعمد و قصد تلاش نمیکند. کوشانا شرور است؛ نه به این دلیل که ماهیتی شیطانی دارد، بلکه بهخاطر اراده و میلش برای انجام راه و روشی که تصور میکند بهترین نتیجه را در پی دارد (حتی اگر در این میان به دیگران آسیبی برسد) است که دست به اعمال پلید میزند. مشکل واکنش نشاندادن به مسائلی مثل جنگ، ترور، آخرالزمان و سختی شدیدی که همراه نگرش «هر کاری که بشه باید کرد» وجود دارد، از همینجا سر بر میآورد. یکی از ویژگیهای نظامهای اخلاقیای که فقط به عواقب و نتایج یک رفتار به عنوان تنها معیارِ سنجش میزان اخلاقی بودن آن توجه میکنند این است که دیگر به خودِ آن عمل از حیثِ اخلاقی بودن یا نبودن نگریسته نمیشود؛ این یعنی اجازه داریم تا از هر ابزاری برای رسیدن به هدفمان استفاده کنیم تا به بهترین نتیجهی ممکن برسیم. پجایتیها[۴] میخواهند حملهی تولمکیاییها را تلافی کنند. آنها بزرگترین شهر پجایت را برای آزمایش روش بیرحمانهشان انتخاب کردند؛ حمله به شهرها با بازگرداندن اوهمو[۵] به آنها. امپراتوری پجایت بزرگترین شهرش را به این دلیل که آنجا بعد از حملهی تولمکیاییها و کشته شدن اکثریت پجایتیها، تبدیل به کویری خشک و بیآب و علف شده بود، برای آزمایش برگزید. پجایتیها فهمیده بودند که میتوانند از قابلیت تلهپاتی اوهمو علیه خودشان بهره بگیرند و با بهاسارت گرفتن و شکنجهی یک بچهاوهمو، دیگر همنوعانش را بشورانند تا بچهشان را نجات دهند یا حداقل آنهایی را که بچهاوهمو را شکنجه و آزار داده بودند، به سزای اعمالشان برسانند.
یکی از ویژگیهای نظامهای اخلاقیای که فقط به عواقب و نتایج یک رفتار به عنوان تنها معیارِ سنجش میزان اخلاقی بودن آن توجه میکنند این است که دیگر به خودِ آن عمل از حیثِ اخلاقی بودن یا نبودن نگریسته نمیشود؛ این یعنی اجازه داریم تا از هر ابزاری برای رسیدن به هدفمان استفاده کنیم تا به بهترین نتیجهی ممکن برسیم.
پس از آزمایش موفقیتآمیز این کار در شهر پجایت، آنها یک بچهاوهمو را دزیدند، بهطرز وحشیانهای شکنجهاش دادند و درحالی که جان میکَند به سمت درهی باد بردند. پجایتیها با خود فکر میکردند که خشم اوهمو ارتش تولمکیا را نابود خواهد کرد و به آنها فرصت میدهد تا دوباره اسلحهی بهخوابرفته را تصاحب کنند. به این دلیل که پجایتیها تولمکیاییها را ملتی شیطانصفت میدانستند، باور داشتند که اگر اسلحه به تصرف تولمکیاییها در بیاید، دیگر نمیتوان جلوی آنها را گرفت و تنها مردمان پجایت هستند که میتوانند در استفادهی از اسلحه برای نابودی جنگل قابل اطمینان باشند.
عمل پجایتیها را بهسادگی میتوان همتراز با راه ویرانگری دانست که کوشانا پیموده بود؛ اگر بدتر از آن نباشد. اما رفتار آنها را میتوان توجیهپذیر و شاید حتی بر پایهی نتیجهگرایی سختگیرانه، اخلاقا ضروری دانست. اگر ما تمرکز خود را تنها روی رسیدن به بهترین نتیجه بگذاریم، طعمه کردن بچهاوهمو برای حمله به درهی باد را چگونه میتوان زیر سوال برد؟ اگر واقعا به این باور داشته باشیمکه تولمکیاییها مردمانی بد و شرور هستند و در بدست گرفتن کنترل اسلحهی باستانی و این فکر که نابود کردن جنگل برای مطمئن شدن از نجات نسل بشر تنها راه ممکن است، کاملا بیپروا و عاری از هرگونه شکیاند، تعیین اینکه خسارت و درد و رنجی که این حمله برای زندگی میآفریند کمتر از هزینهایست که رها کردن تولمکیاییها برای استفاده از اسلحهی مرگبار بهبار خواهد آورد، یک حساب سرانگشتی ساده میطلبد. بهنظر میرسد فرد نتیجهگرا باید از شکنجهی بچهاوهمو و حمله به درهی باد حمایت کند اما یقینا آزار و اذیت یک بچه و مسبب مرگ هزاران بیگناه شدن، نباید اخلاقا مجاز شمرده شود باشد، چه رسد به اینکه ضروری و لازم تلقی گردد. پس چه اشتباهی پیش آمده است؟
آتش بسیار، به «هیچ» جان میبخشد[۶]
نگرانیای که وجود دارد دربارهی اهمیت اخلاقی مقاصد و غایتهاست؛ فارغ از اینکه چه ابزاری را برای رسیدن به آنها بهکار بگیریم. این نگرانی را بهسادگی میتوان به اعمال کوشانا تعمیم داد. او جنایات بیشماری را به اسم نجات نسل بشر مرتکب شده است. او دستور به نابودی و ویرانی شهرها، اعدام بیگناهان و حتی احیای اسلحهی دهشتناکی که زمین را به نابودی کشاند داده است. تمام اقدامات موحش و مخوف کوشانا با اینکه در جهت ایجاد خوبی بیشتر و رسیدن به هدفی والا هستند، اما بهنظر منجر به چرخهی پایانناپذیری از تراژدیای مکرر میشوند. احتمالا نگرانی اصلی در اینجا، این است که وقتی ما تمام توجه خود را بر اهدافی که تلاش میکنیم به آنها دست یابیم معطوف میکنیم و نسبت به اعمالی که در رسیدن به آن اهداف انجام میدهیم بیاعتنا میشویم، میتوانیم به آسانی هر رفتار و کنشی را توجیه کنیم؛ صرفنظر از اینکه آن عمل چقدر منحرفشده و نابهجا باشد. برای بدتر کردن اوضاع، شاید حتی چیزهایی اساسا بااهمیت را نادیده بگیریم؛ زمانیکه تنها به نتایج اعمالمان مینگریم، طبیعت را از یاد میبریم و دیگر به اهمیتی که رفتارهایمان به خودی خود دارند فکر نمیکنیم. ما از راههایی که امکان بروز ارزشهای انسانی قابلتوجهی مثل دلسوزی، سخاوت و شناخت انسانیت مشترکمان با کسانی که تحت تاثیر نتایج رفتارهای ما هستند، چشمپوشی میکنیم. در یک کلام، زمانیکه با دیگران مثل ابزاری برای رسیدن به اهدافمان رفتار میکنیم، ارتباطمان با آنها بیارزش میشود.
ناویشکا[۷] چه قدرت اسرارآمیزی دارد؟
این نگاه ما را به کجا خواهد برد؟ اگر انجام هرکاری برای زنده ماندن، هرچقدر که زمان و هزینه ببرد، منجر به جنایاتی بیپایان میشود، پس چگونه باید در جهانی جنگزده و درهمشکسته رفتار کرد؟ آیا ما ناگزیریم میان انسانیت و زنده ماندنمان یکی را انتخاب کنیم، یا راه سومی هم هست؟
اهالی درهی باد و ناویشکا به طور خاص، رویکرد متفاوتی را برگزیدهاند. ناویشکا و مردمش با درک عمیقتری که از جهان پیرامونشان و ارتباط مسالمتآمیزی که میتواند میان جنگلِ حشرات و انسانها برقرار شود دارند، به دنبال پایان بخشیدن به جنگ و مصیبتند. در یکی از صحنههای تاثیرگذار ابتدای فیلم، ناویشکا با یک «سنجاب روباهی»[۸] کوچک دوست میشود. وقتی که لرد یوپا[۹] از ناویشکا بهخاطر نجات دادن شهر از حملهی اوهمو تشکر میکند، سنجاب از کیف روی دوشاش بیرون میآید و شروع به غرّیدن میکند. یوپا به ناویشکا هشدار میدهد که این حیوانات کوچک میتوانند در عین حال درنده و وحشی باشند اما ناویشکا دستش را بهنشانهی دوستی برای حیوان دراز میکند. سنجابروباهی از کیف یوپا روی بازوهای ناویشکا میجهد، بین موهایش غلت میخورد و با خشم میغرّد. ناویشکا با آرامش به او میگوید که چیزی برای ترسیدن وجود ندارد و آرام دستانش را به سمت سنجاب خشمگین و وحشتزده میبرد. سنجاب یکی از انگشتان ناویشکا را گاز میگیرد و باعث خونریزیاش میشود. درد شدیدی در دست ناویشکا میپیچد اما او صبر میکند و به گفتن اینکه اینجا چیزی برای ترسیدن وجود ندارد، ادامه میدهد. بعد از چند لحظه، وقتی حیوان متوجه میشود که ناویشکا به او آسیبی نمیرساند، آرام میگیرد؛ انگشتان ناویشکا را رها و شروع به لیسیدن خونریزی زخم او میکند. هم ناویشکا و هم سنجابروباهیِ کوچک، حالا دوستان تازهای پیدا کردهاند.
زمانیکه ناویشکا میرود تا به مَرکب شترمرغمانندِ یوپا خوشآمد بگوید، یوپا با خود میاندیشد: «ناویشکا چه قدرت اسرارآمیزی دارد؟» «قدرت اسرارآمیز ناویشکا» توانایی نسبتا عارفمأبانهی او برای ارتباط با جاندارانی غیر از انسان است؛ چه اینکه آنها سنجابروباهی باشند، چه اوهمو. با اینحال البته هیچچیز جادوییای دربارهی توانایی و قدرت او وجود ندارد. ناویشکا تنها به موجودات و جهان اطرافش اهمیت میدهد و در خلال آن، انگیزهها و نیازهای دیگر مخلوقات را که اغلب درندهخو و غیرقابل پیشبینی مینمایند درک میکند؛ چیزهایی که دیگر همراهانش کمتر به آن توجه میکنند.
اهمیت این صحنه (دوست شدن ناویشکا با سنجابروباهیِ خشمگین) به این دلیل است که به نوعی رویکرد عمومی ناویشکا را در قبال جهان نشان میدهد و تفاوت اساسی او را با هرکسی مثل کوشانا نمایان میکند. درحالیکه کوشانا با معطوف کردن تمام توجه و تمرکز خود به هدف نهاییاش، کمترین اهمیتی به تاثیرات متقابل رفتارهای روزمرهاش نمیدهد (چرا که دیگران برای کوشانا ابزاری در جهت رسیدن به مقصودش هستند)، ناویشکا از لحظهلحظهی زندگیاش برای تعامل با محیط اطرافش بهره میبرد؛ چه انسان باشند و چه یک سنجابروباهیِ کوچک. نتایج اعمال ناویشکا اهمیت زیادی برای او ندارند، بلکه خود آن اعمالند که مورد توجه ناویشکا هستند. این بدان معنی نیست که وی به عواقب اعمالش یا بقا و نجات بشریت توجهی ندارد؛ ناویشکا به ابزاری که برای رسیدن به هدفش بهکار میگیرد، به اندازهی همان هدف اهمیت میدهد.
تو شبیه شاهزادهی ما نیستی
با اینحال چگونه میتوان این قضیه را از نظرگاه اخلاقیِ مستحکمی تفسیر و تبیین کرد؟ یا حتی چگونه میتوان از درون آن استراتژیای برای سازگاری و رشد در فضایی آخرالزمانی بیرون کشید؟ آیا این فکر که راه رشد و شکوفایی در جهانی متخاصم و دهشتناک، معطوف ساختن توجه خود به هرآنچه پیرامونمان میگذرد و احترام قائل شدن برای محیطی است که در آن زندگی میکنیم، کمی خام و سادهلوحانه به نظر نمیرسد؟ خب، لزوما نه. راه ناویشکا را به طرق مختلف میتوان پیمود اما رفتار کوشانا برای رسیدن به هدفش چنین نیست. مهمتر از همه، تمرکز ناویشکا بر محیط اطرافش و کسانی که در این محیط با او شریکند است؛ او همیشه به اینکه رفتار او چه تاثیری بر بقیه میگذارد فکر میکند. برای او اهداف نیستند که تعیین میکنند چه کاری باید انجام داد بلکه توجه او بهشکل موثر و کاربردیای به این است که چه محدودیتهایی به خاطر تاثیر متقابل اعمالش بر دیگران، برای رفتارهایی که از خود نشان میدهد وجود دارد.
جهتگیری اخلاقی ناویشکا در تضاد کامل با کوشاناست و در تاریخ فلسفه، در نظریهای که به جنگ نتیجهگرایی میرود، بازتاب دارد. امانوئل کانت[۱۰] مفهوم اخلاقی «امر مطلق»[۱۱] را برای بسط تفکراتش بهکار میگیرد؛ او معتقد است که ما باید فارغ از اینکه نتیجهی یک رفتار چیست، به آن عمل کنیم. به عبارت دیگر، نگاه ما به دیگران نباید چون ابزاری برای رسیدن به اهدافمان باشد. نه تنها درنظر گرفتن هرکسی به عنوانِ غایت و مقصود، ما را از سوءاستفاده از آنها در جهت اهدافمان مصون میدارد، بلکه باید تلاش کنیم که آنها را درک کنیم تا به درستی به ارزشهای اخلاقیشان احترام بگذاریم و نسبت به تاثیراتی که بر آنها داریم حساس باشیم. با وجود اینکه کانت لزوما چنین حرفی نزده بود ولی ناویشکا شمول حرف کانت را گسترش داد و محیط زیست را همارزش و در کنار انسانهای دیگر دانست. ناویشکا به دنبال این بود طوری رفتار کند که هم برای مردمش و هم برای درهی باد، به خودی خود و نه برای هر هدف دیگری، ارزش قائل شود. این احترام و ارتباط مسالمتآمیز، به مردم و یا جاهایی که برایش آشنایند و به آنها تعلق دارد، محدود نمیشود. برای ناویشکا، تولمکیاییها و پجایتیها و حتی جنگل سمی و حشراتش، درخور و شایستهی توجه اخلاقیاند.
ناویشکا بهجای اینکه جنگل را طاعونی مُسری و مرگبار که باید نابود شود تا نسل بشر ادامه یابد بداند، آنرا بخشی از زیستبوم طبیعی میبیند که اگر بخواهد در آن زنده بماند، باید مسالمتآمیز زندگی کردن در کنار آن را بیاموزد. زمانیکه ناویشکا به جنگل و به طور کلیتر به دنیا نگاه میکند، به محیطی نمینگرد که باید تسخیر و تصرفش کرد، بلکه آن را چیزی مییابد که باید در کنارش زندگی کند و برایش ارج و قرب قائل شود. این رویکرد به او اجازه میدهد تا بتواند فهمش از جنگل را بیش از کوشانا وسعت بخشد و از قضا این فهم، احتمال اینکه او بتواند بهترین راه را برای رسیدن به بهترین نتیجه پیدا کند، بالاتر میبرد.
از نگاه کوشانا، جنگل جایی است پر از حشرات مرگبار و ترسناک و هاگهای سمی؛ در یک کلام، جنگل یعنی دشمن بشریت. زمانیکه کوشانا تلاش میکند تا متحدان خود را برای حمله به جنگل جمع کند میگوید: «جنگل سمی را به آتش خواهیم کشید و این زمین را دوباره زنده خواهیم کرد..» برای او جنگل چیزی بیش از یک بیماری که باید از بین برود نیست. این را با درک عمیقتر ناویشکا از محیط پیرامونش مقایسه کنید. او با مطالعهی دقیق و واکاوی جنگل، به کشت منابع مفید و مهمی برای مردمان درهی باد پرداخته و منشا سموم جنگل را پیدا کرده است. در یک پیچ داستانی عجیب، ناویشکا متوجه میشود که همان جنگی که محیط زیست را به نابودی کشاند باعث سمی شدن خاک و آب زمین شده است و درختان جنگل برخلاف آنچه به نظر میرسد، تصفیهکنندهی زمین از سموم هستند. نقشهی بیمهابای کوشانا برای احیای اسحلهی مرگبار باستانی و به آتش کشیدن جنگل بوسیلهی آن، در واقع زمین را بیش از پیش برای انسانها غیرقابل سکونت میکند. انسانها اگر اندک امیدی به بازسازی زمین داشته باشند، به جنگل نیاز دارند و این چیزی است که ناویشکا هیچوقت نفهمید که به خاطر تلاشهای پیگیرانهاش برای فهم جهان نبوده است که خود را در سازگاری با جنگل و انسانهای یافته و دوست داشته که انسانها نیز همینطور باشند.
ناویشکا با دوست شدن و توجه به حیوانات اطرافش، اوهمو را یک هیولا نمیداند بلکه فهمیده است که آنها موجودات حساسیاند که از طریق تلهپاتی با یکدیگر ارتباط برقرار میکنند؛ موجوداتی که به دنبال نابودی نسل بشر نیستند و تنها میخواهند از جنگل محافظت کنند و مطمئن شوند که بهطور کامل زمین را از سموم تصفیه میکند. این اکتشافِ ناویشکا نقشی اساسی در نقطهی اوج انیمه بازی میکند که نمیخواهم بیدلیل خرابش کنم. تنها باید بگویم که اگر ناویشکا نمیفهمید که اوهمو موجودات حساسی بودند که توانایی محبت و شفقت داشتند، تلاش غلط کوشانا برای نابودی جنگل و انتقامجویی پجایتیها از تولمکیاییها بخاطر از دست رفتن امپراتوریشان، میتوانست به ویرانی درهی باد ختم شود.
یکی از قانعکنندهترین چیزهایی که دربارهی تاکید ناویشکا بر رفتارش با دیگران، و نه آنچه میخواهد به آن برسد وجود دارد، این است که او میتواند از تمام لحظات زندگیاش حتی زمانیکه در محیطی خفقانآور و دهشتناک نفس میکشد، لذت ببرد. در حالی که کوشانا جهان را جایی تیره و تار و خطرناک میبیند که هرکسی در مقابلش باید از خود محافظت کند، ناویشکا میتواند در دنیای اطرافش معجزه کند. او قادر است جهانش را آنطور قدر بداند و درک کند که کوشانا هرگز تواناییاش را ندارد. نه به این دلیل که ناویشکا ناپخته و سادهلوح است بلکه چون او به آنچه انجام میدهد توجه میکند نه فقط به آنچه به دنبال رسیدن به آن است.
افسانه به حقیقت پیوسته؛ باد بازگشته است.[۱۲]
حتی بعد از پایان جهان نیز به محدودیتهای اخلاقی احتیاج است. چه جنگ انسانها با زامبیها، روباتها، حشرات غولپیکر یا حتی نزاع میان خودشان، کنار گذاشتن محدودیتهای اخلاقی بر اعمال و رفتارهای انسانها، تلاش برای بقا و زنده ماندن را به سمت چرخهای بیانتها از قساوت و جنایتکاری سوق میدهد. انسانها قادرند وحشیانهترین کنشها را به اسم زنده ماندن و بقای نسل انجام دهند؛ با اینحال میتوان رفتاری شریف و اصیل در راستای رسیدن به اهدافمان داشته باشیم. درخواست ناویشکا از ما این است که بفهمیم بهترین معیار برای تشخیص اینکه آیا راهی که برای رسیدن به اهداف والایمان انتخاب میکنیم اثر مثبتی بر دنیا میگذارد یا نه، اهداف نیستند، بلکه همان روشیاند که ما برای رسیدن به مقاصدمان برمیگزینیم.
[۱] Daneil Haas
[۲] Kushana
[۳] Tolmekian
[۴] Pegite’s
[۵] Ohmu
[۶] این جمله بخشی از صحبتهای «گل» (جادوگری که افسانهی بازگشت باد را پیشبینی میکند) در خلال فیلم است: «این حقیقت داره. آتیش بسیار، به هیچ جان میبخشه. آتش میتونه جنگل رو در یک روز به خاکستر تبدیل کنه، درحالیکه صد سال طول میکشه تا آب و باد بتونن دوباره از نو متولد شن.»
[۷] Nausicaa
[۸] Lord Yupa
[۹] Fox squirrel
[۱۰] Immanuel Kant
[۱۱] «امر مطلق» یکی از مفاهیم کلیدی فلسفهی اخلاق کانت است. این مفهوم توسط کانت به شیوهای موجز و خلاصه به این شکل بیان شده است: «تنها طبق قاعدهای عمل کن که در عین حال اراده کنی قانونی عام شود.» این جمله برابر همان جملهی معروف «هرآنچه برای خود میپسندی برای دیگران بپسند و هرچه برای خود نمیپسندی برای دیگران روا مدار» است.
[۱۲] در ابتدای فیلم «گل» از افسانهای خبر میدهد که در آینده اتفاق خواهد افتاد: «پس از هزار سال، شخصی با لباسی آبی و احاطه شده در هالهای طلایی خواهد آمد تا میان مردم و زمین رابطهای صلحآمیز برقرار کند.»
دنیا | ۲۴, مهر, ۱۳۹۶
|
ممنون… این انیمه رو تازه دیده بودم و بسیار از خوندن این مقاله لذت بردم…