نوکران ولدمورت، اقوام مالفوی و رفقای هاگرید: دوستی در هری پاتر


هارولد تورسرود [۱]
دانشیار Agnes Scott College


خلاصه: هاگواترز نماد یک جامعه‌ی انسانی است که در آن روابط میان اشخاص اهمیت می‌یابد. هارولد تورسرود در این مقاله می‌کوشد از ارسطو برای تبیین دوستی‌هایی که در سری کتاب‌های هری‌پاتر به آن‌ها برمی‌خوریم کمک بگیرد و مفهوم «دوستی واقعی» را روشن‌تر کند.

Line

یکی از آشکارترین نشانه‌های دوستی تمایل به کمک کردن در مواقع دشواری است. کسانی که در مواقع سخت و دشواری مثل افسردگی و شکست کنار ما می‌مانند، مطمئنا در زمان‌های خوب نیز همراهی‌مان خواهند کرد. دوستان خوب، وفادار و قابل اعتماد هستند و داشتن چنین دوستانی تحسین‌برانگیز است.

با این حال عاقلانه نیست که انسان همیشه وفادار و قابل اعتماد باشد. در کتاب هری پاتر و حفره‌ی اسرارآمیز[۲]، پدر رون[۳] پند حکیمانه‌ای به آن‌ها می‌دهد: «هرگز به چیزی که خودش فکر می‌کند اعتماد نکن، مخصوصا وقتی معلوم نیست که فهم و هوشش را کجا پنهان کرده است.» یکی از روش‌های تفسیر این امر این است که وقتی می‌خواهیم به کسی و یا چیزی اعتماد کنیم، تا قبل از آن‌که درباره‌ی انگیزه هایشان مطمئن نشده‌ایم، تمام جوانب احتیاط را به طور کامل رعایت کنیم. وقتی از نیت خیر آن‌ها مطمئن شدیم، می‌توانیم با خیال راحت به آن‌ها اعتماد کنیم.

این موضوع حقیقت دارد اما کمک چندانی نمی‌کند. حتی اگر خود شما هم این امر را تجربه را نکرده باشید احتمالا کسی را می‌شناسید که چنین چیزی را تجربه کرده باشد: شما فکر می‌کنید که با شما به درستی رفتار می‌شود اما در واقع این‌طور نیست. دوست شما هم ممکن است همین احساس را داشته باشد: او فکر می‌کند که شما با او به خوبی رفتار می‌کنید اما این‌طور نیست. شاید در چنین شرایطی افراد از یک‌دیگر سوءاستفاده می‌کنند و یا شاید به طور کامل درباره‌ی آن‌چه که خوب تلقی می‌شود در اشتباهند. در هر کدام از این شرایط می‌توانند به هم اعتماد کنند اما دوستی آن‌ها قابل تحسین نیست. پس کدام ویژگی است که امر دوستی را تحسین برانگیز می‌کند؟

کتاب‌های هری پاتر این فرصت را به ما می‌دهند تا پاسخ این سوال را دریابیم. ابتدا با چند مثال در زمینه‌ی روابط دوستی‌ای که بر پایه‌ی رشوه و فساد شکل گرفته‌اند شروع می‌کنیم و سپس برای بررسی نتایج مخالف آن به روابط دوستی هاگرید نگاهی می‌اندازیم. و در نهایت به کمک ارسطو[۴]، فیلسوف یونانی، آن‌ها را به صورت مرتب ذکر می‌کنیم.

نوکران و کارگزاران ولدمورت[۵]

در پایان کتاب سنگ جادو[۶] در می‌یابیم که ولدمورت بسیار ضعیف شده است و برای زنده ماندن به بدن کس دیگری برای شریک شدن نیاز دارد، بیشتر از هر موقع دیگری به داشتن دوست و رفیق محتاج است. کوییرل[۷] به اندازه‌ی کافی مهربان بود تا به ولدمورت اجازه دهد وارد قلب و ذهنش شود و حتی از پشت سرش ظاهر شود تا لرد سیاه بتواند دوباره قدرتش را به دست آورد. وفاداری و از خودگذشتگی کوییرل در برابر ولدمورت غیر قابل انکار است. به هر حال پیچیدن یک دستار بد بو به دور سر برای مخفی کردن یک همراه عجیب و غریب تاحد زیادی ناخوشایند است؛ آدم برای هر کسی تک‌شاخ نمی‌کشد تا بتواند خونش را بنوشد! حال آیا باید وفاداری و شجاعت کوییرل را تحسین کنیم؟ در بهترین حالت ممکن است با انزجار کمی او را تحسین کنیم، اما کاملا حق داریم که دوستی او و ولدمورت را غیر اخلاقی و فاسد بدانیم.

کوییرل به اندازه‌ی کافی مهربان بود تا به ولدمورت اجازه دهد وارد قلب و ذهنش شود و حتی از پشت سرش ظاهر شود تا لرد سیاه بتواند دوباره قدرتش را به دست آورد.

کوییرل به اندازه‌ی کافی مهربان بود تا به ولدمورت اجازه دهد وارد قلب و ذهنش شود و حتی از پشت سرش ظاهر شود تا لرد سیاه بتواند دوباره قدرتش را به دست آورد.

دم‌باریک[۸] هم برای این‌که به ولدمورت ثابت کند به او وفادار است خود را به آب و آتش می‌زند. برای تکمیل فرآیند بازگشت دوباره‌ی لرد سیاه دم‌باریک حتی دست خود را نیز می‌برد و به محتویات دیگ غول‌پیکر اضافه می‌کند. پیش از این بسیار درباره‌ی از خودگذشتگی و وفاداری‌اش رجز خوانده بود و حالا زمان آن بود که اثباتش کند. این کار نیز به همان اندازه‌ی از خودگذشتگی کوییرل است، گرچه اکثرمان نمی‌خواهیم که بین بریدن دست خودمان و یا نوشیدن خون تک شخ مجبور به انتخاب باشیم. اما در هیچ‌یک از این حالات، نباید فکر کنیم که نوکران ولدمورت چون آرزوی کمک به اربابشان را دارند این فداکاری‌ها را انجام می‌دهند.

هنگامی که ولدمورت قدرت کامل خود را دوباره به دست می‌آورد و پیروانش که دلسرد شده بودند دوباره نزد او باز می‌گردند، ما ماهیت حقیقی رابطه‌ی ولدمورت و نوکرانش را درک می‌کنیم. آن‌ها به این دلیل که از لرد سیاه می‌ترسند و تشنه‌ی قدرتند به او خدمت می‌کنند. زمانی که او قدرتش را از دست داده بود، بیشتر مرگ‌خوارانِ[۹] وفادارش برای این‌که از تنبیه و مجازات در امان بمانند، خود را بی‌گناه و یا گول‌خورده نشان دادند. این نوع افراد همیشه به سمت شخص برنده تمایل دارند، حالا فرقی نمی‌کند که این شخص چه کسی باشد. وفاداری آن‌ها معمولا چیزی بیش از یک باریکه‌ی امید برای دریافت پاداش در آینده و نمایشی برای پیش‌برد جاه‌طلبی‌های خود نیست. برای مثال دم‌باریک یک دست نقره‌ای پاداش گرفت که می‌توانست سنگ‌ها را خرد کند.

اما چند استثنای قابل‌توجه نیز وجود داشتند. بعضی از مرگ‌خواران انگیزه‌ای فراتر از ترس و جاه طلبی داشتند. تمام پیروان ولدمورت وقتی او تمام قدرتش را از دست داد، او را ترک نکردند. قابل‌‌توجه‌‌ترین مثال بارتی کرواچ[۱۰] است؛ وفاداری او همراه با احترام و تحسین بود. برخلاف مرگ‌خواران دیگر، او ولدمورت را چیزی بیش از راهی برای رسیدن به بلندپروازی‌های خود می‌دید. او آرزوی رابطه‌ی عمیق‌تری داشت، امیدوار بود که ولدمورت در مقابل به او احترام بگذارد و حتی مثل پسرش او را دوست داشته باشد. این مساله قضیه‌ی بارتی را پیچید‌ه‌تر و در عین‌ حال جالب‌تر می‌کند. با این حال ولدمورت بارتی را صرفا بازیچه و ابزاری می‌بیند که به او را در رسیدن به خواسته‌هایش کمک می‌کند و هیچ کس تعجب نمی‌کند از این‌که ببیند ولدمورت او را در این راه قربانی کند.

نوچه‌های مالفوی[۱۱]: کراب[۱۲] و گویل[۱۳]

عادلانه نیست که دوستان مالفوی را هم مثل دوستان ولدمورت فرض کنیم. هر سه تای آن‌ها کم و بیش مثل هم هستند. درست است که کراب و گویل هوش مالفوی را ندارند اما آن‌ها هم مثل او از خانواده‌های اصیل و ثروتمندند. اگرچه ما ارزش زیادی در وجود کراب و گویل پیدا نمی‌کنیم اما آن‌ها به پای مالفوی ایستادند. برخلاف بیشتر نوکران ولدمورت، کراب و گویل از مالفوی نمی‌ترسند و نمی‌خواهند به کمک او به جاه‌طلبی‌های خود جامه‌ی عمل بپوشانند. برای پاداش نیز این کار را نمی‌کنند؛ کراب و گویل فقط می‌خواهند افتخار گشتن با مالفوی چرب‌زبان نصیب‌شان شود. آن‌ها به وضوح از شوخی‌های زشت و بدخواهانه‌ی مالفوی لذت می‌برند و به نظر می‌رسد که او را برای خودش دوست دارند. سلیقه‌ی درست و حسابی ندارند ولی خب همینی هست که هست!

آیا کراب و گویل را می‌توان دوستان واقعی مالفوی دانست؟

آیا کراب و گویل را می‌توان دوستان واقعی مالفوی دانست؟

ما درباره‌ی روابط دوستانه‌ی مالفوی چه فکری باید بکنیم؟ پاسخ آسان این است که چون مالفوی موجود مزخرفی است روابط او ارزش تحسین و توجه ندارد. اما این پاسخ بسیار ساده و سرسری به نظر می‌رسد. مالفوی هنوز تبدیل به یک مجرم واقعی نشده است. ممکن است ممکن است مالفوی، کراب و گویل را جوان‌هایی‌ بدانیم که به راه بد کشیده شده‌اند. درست است که ثروت زیادی داشته‌اند، اما در زمینه‌ی اخلاقیات رشد چندانی نکرده‌اند. با این حال تا آن‌جا که توانایی‌اش را داشته‌اند، بهترین دوستان یک‌دیگر شده‌اند.

رفقای هاگرید[۱۴]: هری، رون و هرمیون[۱۵]

درست برعکس مالفوی و ولدمورت، هاگرید را در نظر بگیرید. اگر فرض کنیم واقعا یک غول پشمالوی خوش قلب وجود داشته باشد، بدون شک کسی جز هاگرید نخواهد بود. جادوگر خردمندی چون دامبلدور[۱۶] و همچنین هری، رون و هرمیون با تمام وجودشان به هاگرید اعتماد دارند. اما هاگرید هم اشتباهات خودش را می‌کند. او تا حدی وراج است، به راحتی از کوره در می‌رود و عشق و علاقه‌اش به هیولاهای وحشتناک اکثر اوقات برایش دردسرساز می‌شود. از دیگر مشکلات هاگرید می‌توان به تمایل بیش از حد او به نوشیدن اشاره کرد؛ بیشتر دلش می‌خواهد از دیگران بپرسد «بالاخره می‌خوای اونو بخوری یا نه؟» تا مودبانه بپرسد که پاتیل نیمه پر است یا نه.

برای مثال، در اولین جلسه‌ی کلاس درس مراقبت از موجودات جادویی که هاگرید برای اولین بار به عنوان پروفسور در آن حضور داشت، مالفوی توسط هیپوگریفی[۱۷] به نام کج‌منقار[۱۸] زخمی شد. با این‌که این حادثه تقصیر مالفوی بود چون به کج‌منقار بی‌احترامی کرده بود، اما این هاگرید بود که مسئولیت دانش‌آموزان را بر عهده داشت. بررسی این موضوع و تصمیم درباره‌ی سرنوشت هیپوگریف «خطرناک» و هاگرید، به کمیته‌‌ی انضباطی محول شد. نکته‌ی جالب در این قضیه این است که نه تنها در طی این ماجرا هاگرید از خود ضعفی نشان نداد بلکه بسیار شجاعانه با آن رو‌به‌رو شد.

هری، رون و هرمیون به هاگرید قول دادند تا برای تنظیم یک دفاعیه‌ی درست و حسابی به او کمک کنند. اما پسرها آن‌قدر درگیر دسته‌ی جاروی جدید و شگفت‌انگیز هری شده بودند که به طور کل پیشنهاد کمکشان به هاگرید را فراموش کردند. از طرف دیگر، هرمیون به صورت خستگی‌ناپذیری روی دفاعیه کار می‌کرد. با نزدیک شدن به روز دادرسی، هاگرید هری و رون را به کلبه‌اش دعوت کرد. درست هنگامی که به دم کلبه‌ی هاگرید رسیدند، قولی که به او در کمک کردن برای تنظیم دفاعیه‌ی کج‌منقار داده بودند را به یاد آوردند و احساس گناه سر تا پایشان را فرا گرفت. هاگرید موضوع را عوض کرد و به جای آن درباره‌ی رفتار زننده‌ی پسرها با هرمیون که باعث شده بودند اشکش را دربیاورند، صحبت کرد. ابتدا آن‌ها هرمیون را سرزنش کردند چرا که نگرانی بی‌دلیل او باعث شده بود جاروی آذرخش هری چند هفته توقیف شود تا احتمال وجود طلسم در آن بررسی شود. بعد هم رون اضافه کرد که احتمالا گربه‌ی هرمیون موش خال‌خالی‌اش را خورده است. هاگرید بیشتر از آن‌که نگران هیپوگریف عزیزش باشد، نگران رفتار سرد هری و رون با هرمیون است:

«اینو می خواستم بهتون بگم، هیچ انتظار نداشتم برای یه جارو و یه موش بیشتر از دوستتون ارزش قائل باشین. همین… اون دختر مهربون و درست کاریه.»

بیشتر از فراموشی و غفلت پسرها برای کمک به دفاع از کج‌منقار، خوشحالی هرمیون و بی‌توجهی هری و رون به او هاگرید را نگران می‌کند. فقط هرمیون نیست که آدم مهربان و درستکاری است. به نظر می‌رسد این‌که فرد بیشتر از خودش نگران برطرف شدن نیازهای فرد دیگری باشد، نقش بسیار مهمی در پی‌ریزی یک رابطه‌ی دوستانه‌ی واقعی دارد. اما این امر دقیقا به چه معناست؟ آیا به سادگی می‌توان گفت دوست خوب کسی است که نیت خیر دارد و بر اساس آن عمل می‌کند؟ به کمک ارسطو در خواهیم یافت که قضیه به همین سادگی‌ها هم نیست.

دوستان ارسطو

با اینکه ارسطو بیش از ۲۳۰۰ سال پیش زندگی می‌کرده (۳۸۴ تا ۳۲۲ قبل ازمیلاد)، تقریبا درباره‌ی تمام سوالات جالب و مهم فلسفی پاسخی یافته است. او پاسخ نهایی را به ما نمی‌دهد – تقریبا غیر ممکن است که در فلسفه به پاسخ قطعی و نهایی برسیم – اما معمولا ارسطو دیدگاه‌های ارزشمند و روش‌های مفیدی برای نگاه کردن به موضوعات مهم را به ما یاد می‌دهد. دقیقا در همین مورد روابط دوستی است که ارسطو در دو کتاب «اخلاق نیکوماخسی‌»[۱۹] مفصل و باجزییات بحث می‌کند.

برای این‌که بفهمیم چه ویژگی‌ای در یک رابطه‌ی دوستانه باید وجود داشته باشد تا آن رابطه تحسین برانگیز شود، ارسطو می‌گوید زمانی ما کسی یا چیزی را دوست داریم که آن شخص یا آن شی به نظرمان مفید، خوشایند و یا خوب بیاید. این مساله نشان می‌دهد که دوست داشتن مفهومی است بسیار گسترده که شامل شمار زیادی از انواع  مختلف روابط می‌شود. در این مورد هیچ جای تعجبی وجود ندارد. ما می‌توانیم انواع مختلف دوست داشتن را با توجه به این‌که این نوع روابط را فقط موجودات زنده می‌توانند تجربه کنند، محدود کنیم. وقتی کسی می‌گوید بستنی دوست دارد ما می‌فهمیم که منظور اصلی او این است که خوردن بستنی را دوست دارد بنابراین کار عجیبی خواهد بود اگر به طور مرتب دمای فریزر را چک کنیم تا مطمئن شویم بستنی‌مان در وضعیت خوب و مناسبی قرار دارد. ما برای اشیای بی‌جان آرزوهای خوب نمی‌کنیم. اما ارسطو می‌گوید که این موضوع در رابطه با دوستان‌مان فرق می کند؛ ما برای آن‌ها آرزوهای خوب می‌‎کنیم.

پس چیزی که در روابط دوستانه اهمیت دارد فقط احساس رضایت ما و یا بهره‌مندی از مساله‌ی خاصی نیست. مهم این است که بدانیم دوست‌مان هم در مقابل به اندازه‌ی ما لذت می‌برد. چیزی که در دوستی اهمیت بالایی دارد، رابطه‌ی مقابل و دوطرفه است. این مساله بدین معنی است که قلب شما درجای مناسبی قرار دارد. این‌که ما برای کسی که هیچ توجهی به ما ندارد آرزوهای خوب کنیم، نشان‌دهنده‌ی خوش قلبی ماست نه رابطه‌ی دوستانه‌ی ما با آن شخص. برای مثال اگر از هاگرید درباره‌ی غریبه‌ای که در کتاب سنگ جادو به او تخم اژدها را داد بپرسیم، احتمالا می‌گوید که دلش می‌خواهد برای او اتفاق‌های خوبی بیافتد. اما بدون شک نه تنها آن غریبه در مقابل برای هاگرید آرزوهای خوبی نکرده است بلکه ما هم این رابطه را یک رابطه‌ی دوستانه نمی‌دانیم. پس نتیجه می‌گیریم که ما دوست داریم در یک رابطه‌ی دوستانه هر دو نفرمان سهمی مساوی از چیزهای لذت‌بخش، مفید و خوب داشته باشیم. ارسطو معتقد است که سه نوع رابطه‌ی دوستی وجود دارد که در ادامه به بررسی آن‌ها می‌پردازیم.

پس چیزی که در روابط دوستانه اهمیت دارد فقط احساس رضایت ما و یا بهره‌مندی از مساله‌ی خاصی نیست. مهم این است که بدانیم دوست‌مان هم در مقابل به اندازه‌ی ما لذت می‌برد. چیزی که در دوستی اهمیت بالایی دارد، رابطه‌ی مقابل و دوطرفه است.

دوستان مفید و دوستان دل‌پذیر

مثلا می‌گوییم دوست‌مان لورا را به این دلیل دوست داریم که او یک ماشین پرنده‌ی جادویی دارد و ما دوست داریم سوار آن شویم و پرواز کنیم. ممکن است امیدوار باشیم که لورا هم به نحوی از دوستی با ما سودی ببرد، اما در درجه‌ی اول چیزی که بیشتر برای ما اهمیت دارد این است که شانس پرواز کردن را داشته باشیم. بنابراین حتی اگر بخواهیم لطف لورا را جبران کنیم به این دلیل است که بتوانیم باز هم با ماشین او پرواز کنیم. این‌جا انگیزه‌ی اصلی ما مشکوک است، چراکه این لورا نیست که در حقیقت برای ما اهمیت دارد بلکه این واقعیت که او صاحب یک ماشین جادویی است برای ما اهمیت دارد. بنابراین اگر لورا ماشین جادویی‌اش را از دست بدهد شاید دیگر او را دوست نداشته باشیم.

این نوع رابطه تقریبا رابطه‌ی میان ولدمورت و مرگ‌خوارانش را به خوبی توضیح می‌دهد، چراکه ولدمورت هم به رفاه دوستانش هیچ اهمیتی نمی‌دهد. آن‌ها صرفا ابزارهایی هستند که توسط ولدمورت به بازی گرفته می‌شوند، تنبیه می‌شوند و پاداش می‌گیرند تا به او در رسیدن به خواسته‌هایش کمک کنند. از ولدمورت کاملا بعید است که بخواهد نگران کوییرل و یا دم‌باریک باشد، مگر این‌که نگرانی‌اش به آن‌ها انگیزه دهد تا برای کمک به او بیش از پیش از خود مایه بگذارند.

دقیقا همین تجزیه و تحلیل در روابط دوستانه‌ی لذت‌بخش هم وجود دارد. مثلا فرض کنیم ما دوست‌مان الکس را دوست داریم چون خیلی بامزه است. امیدواریم او هم از دوستی با ما سرگرم و خوشحال شود، اما چیزی که در درجه‌ی اول برای ما اهمیت دارد این است که خودمان از دوستی با الکس خوشحال می‌شویم و انرژی می‌گیریم. ممکن است حتی با خوشحال کردن او بیشتر هم لذت ببریم اما باز هم انگیزه‌ی اصلی ما از از این کار این است که خودمان لذت ببریم.

کراب و گویل هم کمابیش همین رابطه را با مالفوی دارند. در مقابل مالفوی هم مخاطبانی داردکه از طنز بی‌ادبانه‌اش لذت می‌برند و همچنین از او محافظت می‌کنند. با این‌که می‌توانیم تصور کنیم آن‌ها ممکن است واقعا هم‌دیگر را دوست داشته باشند، اما امکان ندارد که این رابطه‌ی دوستی به بهبود شخصیتی هیچ‌یک از آن‌ها کمکی کند. در بهترین حالت ممکن است مالفوی نوچه‌هایش را به روی فرم ماندن و آمادگی جسمانی داشتن تشویق کند و کراب و گویل هم به او کمک کنند تا تیکه‌های بی‌رحمانه‌ی بیشتری به دیگران بیندازد.

رابطه‌ی مرگ‌خواران با ولدمورت را می‌توان نمونه‌ی بارزی از شکل دوستی‌ای دانست که ارسطو آن‌ را کامل نمی‌داند. آن‌ها بخاطر چیزهایی که از دوستی با ولدمورت کسب می‌کنند، با او رابطه‌ی دوستی دارند.

رابطه‌ی مرگ‌خواران با ولدمورت را می‌توان نمونه‌ی بارزی از شکل دوستی‌ای دانست که ارسطو آن‌ را کامل نمی‌داند. آن‌ها بخاطر چیزهایی که از دوستی با ولدمورت کسب می‌کنند، با او رابطه‌ی دوستی دارند.

با توجه به نظریات ارسطو، بارزترین ویژگی‌ای که در هر دو نوع رابطه‌ی دوستی دیده می شود، این است که ما بیشتر از آن‌که به دوست‌مان اهمیت بدهیم به فایده‌ای که برای ما دارند اهمیت می‌دهیم. مثلا در مورد لورا و الکس، که ماشین پرنده‌ی لورا و حس شوخ طبعی الکس اهمیت می‌یابند، مساله این است که این دو ویژگی را می‌توان به راحتی در افراد دیگری هم پیدا کرد؛ حالا بگذریم از این که ماشین‌های پرنده بسیار نادر هستند اما آدم‌های دیگری می‌توانند به راحتی جای کوییرل و دم‌باریک یا کراب و گویل را بگیرند. علاوه بر این، ولدمورت و مالفوی بدون این‌که برایشان مهم باشد که دوستان‌شان آدم‌های خوبی هستند یا نه، صرفا از مزایا و خوشی‌های روابط دوستانه‌شان لذت می‌برند؛ در واقع، ولدمورت که مطمئنا از فاسد بودن دوستانش با خبر است و مالفوی هم بدون شک خودش را با این گونه مسائل به دردسر نمی اندازد. و قطعا هر دوی آن‌ها توسط دوستان‌شان به خواسته‌هایشان می‌رسند.

کامل‌ترین شکل ممکن دوستی

در مقابل، در یک رابطه‌ی دوستی قابل تحسین، ما از مزایا و خوشی‌ها لذت می‌بریم چراکه می‌دانیم دوست‌مان انسان خوبی است. چیزی که در این نوع روابط برای ما اولویت دارد این است که دوست‌مان در واقع یک انسان خوب است یا لاقل این‌گونه به‌نظر می‌رسد. همه‌ی مزایا و خوشی‌هایی که به دنبال چنین رابطه‌ای برای ما به وجود می‌آیند بدون شک لذت‌بخش هستند اما اساس دوستی‌مان را تشکیل نمی‌دهند. به عبارت دیگر، ما به خاطر خود دوست‌مان خواهان تمام خوبی‌های دنیا برای او هستیم.

اما نباید فکر کنیم که این نوع رابطه‌ی دوستی هیچ فایده‌ای برای خودمان ندارد. ارسطو ادعا نمی‌کند که برای کمک کردن به دوستان‌مان حتما باید خودمان را به طور کامل نادیده بگیریم. وقتی که به یک دوست خوب کمک می‌کنیم در عین حال به خودمان نیز خوبی می‌کنیم. برای این‌که این مساله را به طور کامل درک کنیم باید بدانیم که وقتی چیزی تقسیم می‌شود از آن کم نمی‌شود و در واقع بر تعدادش افزوده می‌شود. تقسیم شدن باعث افزایش آن می‌شود و نه کاهش. از نظر ارسطو، شخصیت قوی و باصلابت و فضیلت‌های اخلاقی‌ای که منجر به انجام اعمال نیک از سوی فرد می‌شوند، چیزهای خوبی به حساب می‌آیند. مثلا هنگامی که ما به یکی از دوستان‌مان کمک می‌کنیم تا شخصیت قوی‌تری داشته باشد، به میزان خوبی‌های قابل دسترسی که در جهان وجود دارد اضافه کرده‌ایم؛ در حالی که وقتی صرفا از ماشین جادویی او لذت می‌بریم، از خوبی‌های قابل دسترس جهان کاسته‌ایم. رابطه‌ی دوستی در معنای کامل خود هنگامی به وجود می‌آید که بفهمیم هر چه برای ما خوب و سودمند است برای دوست‌مان نیز خوب و سودمند خواهد بود. بنابراین هنگامی که برای بهبود شرایط دوست‌مان تلاش می‌کنیم در واقع داریم برای بهبود شرایط خودمان نیز تلاش می‌کنیم.

در حقیقت ارسطو به خوبی نشان  می‌دهد که دوست در واقع خودِ دیگری است. همان‌طور که ما ویژگی‌های خوب و اصیل خودمان را دوست داریم، باید ویژگی‌های خوب و اصیل دوستان‌مان را نیز دوست بداریم. دوست داشتن و درک کردن آن‌ها به عنوان خودِ دیگرمان، در واقع راه بسیار مناسبی برای عشق ورزیدن به خودمان است.

می‌توانیم چشمه‌ای از این نوع رابطه را میان هاگرید و هری ببینیم. رابطه‌ی هاگرید و هری از همان ابتدای داستان شکل می‌گیرد. هاگرید هم درست مثل هری والدینش را از دست داده است و مثل او مطمئن نیست که آیا واقعا به درد هاگواتز می خورد یا نه و تازه اگر هم به درد آن‌جا می‌خورد نمی‌داند چطور باید خود را با شرایط آن تطبیق دهد. اما این رابطه عمیق‌تر هم می‌شود. از آن‌جایی که هاگرید حس و حال خود را در وجود هری می‌بیند، برای رفاه کامل او بسیار تلاش می‌کند. هاگرید از ویژگی‌های خوبی که در شخصیت هری وجود دارد لذت می‌برد و تا آن‌جا که بتواند برای بهبود آن‌ها به هری کمک می‌کند. با این‌که هاگرید می‌داند هری گه‌گاه قوانین را زیر پا می‌گذارد، اما از ته قلبش مطمئن است که کار هری درست است و دست به کارهای خلاف نمی‌زند. به عبارت دیگر باور دارد که هری فقط وقتی از قوانین سرپیچی می‌کند که پای مسائل مهم‌تری در میان باشد. به همین ترتیب هری هم متقابلا مطمئن است که هاگرید هیچ‌گاه عمدا به موجود بی‌گناهی آسیب نمی‌رساند.

در حقیقت ارسطو به خوبی نشان  می‌دهد که دوست در واقع خودِ دیگری است. همان‌طور که ما ویژگی‌های خوب و اصیل خودمان را دوست داریم، باید ویژگی‌های خوب و اصیل دوستان‌مان را نیز دوست بداریم. دوست داشتن و درک کردن آن‌ها به عنوان خودِ دیگرمان، در واقع راه بسیار مناسبی برای عشق ورزیدن به خودمان است.

در کتاب جام آتش اتفاقی می‌افتد که باعث می‌شود هاگرید نیازمند حمایت دوستانش شود؛ پیام امروز[۲۰] مقاله‌ای درباره‌ی او چاپ کرده که راز نیمه‌غول بودن او را فاش کرده است و همچنین به او تهمت زده‌اند که فردی بسیار خشن و متکبر است، از موقعیت شغلی خود در هاگوارتز سوءاستفاده می کند، در کلاس‌هایش به بچه‌ها آسیب می‌رساند و حتی منجر به نقص عضو شدن برخی از دانش‌آموزان شده است. هاگرید تحت تاثیر این مطالب تصمیم می‌گیرد از شغلش استعفا دهد. در چنین شرایطی دوستانش باید او را تشویق کنند تا خود را نبازد و شغلش را به عنوان استاد درس مراقبت از موجودات جادویی از سر بگیرد. دامبلدور، هری، رون و هرمیون هاگرید را عمیقا می‌شناسند و می‌دانند که فوق‌العاده خوش‌قلب و باهوش است. آن‌ها شاهد این بوده‌اند که هاگرید چطور از جغدهای نامه‌رسانی که گرفتار طوفان شده بودند مراقبت می‌کرد تا سلامتی کامل خود را به دست بیاورند. آن‌ها شاهد بودند که چطور هاگرید ویژگی‌های خوب موجوداتی که همه از آن‌ها می‌ترسیدند را پیدا می‌کرد و مطمئن بودند که همیشه می‌توان روی کمک او به عنوان یک دوست واقعی حساب کرد.

دوستان هاگرید به او نشان دادند که چه شخصیت خوب و نجیبی دارد و در نتیجه او را متقاعد کردند که به تهمت‌ها و شایعه‌ها توجهی نکند و شغل خود را از سر بگیرد. در شرایطی که هاگرید نسبت به خودش دچار تردید شده بود، دوستانش به او کمک کردند تا اعتماد به نفس ازدست‌رفته‌اش را که واقعا شایستگی آن را داشت، دوباره به دست آورد. این نشان می‌دهد که دوست خوب مثل آینه‌ای است که مانع خودفریبی ما می‌شود.

یکی دیگر از ویژگی‌های مثبت روابط دوستانه این است که به پیشرفت شخصیت اخلاقی افراد کمک می‌کند. قبلا مثالی در این‌باره بیان کردیم؛ وقتی هاگرید به هری و رون می‌گوید که نباید برای مسائل بی‌اهمیتی مثل یک دسته جارو و یا یک موش خانگی بیشتر از دوست‌شان ارزش قائل شوند. همچنین در کتاب سنگ جادو دیدیم نویل[۲۱] چگونه به خاطر چیزی که به آن باور داشت در برابر دوستانش ایستادگی کرد. هری، رون و هرمیون می‌خواستند از این‌که ولدمورت مالکیت سنگ جادو را به دست آورد جلوگیری کنند؛ برای این‌ کار باید یواشکی بعد از نیمه‌شب از خوابگاه بیرون می‌آمدند و به جایی می‌رفتند که سنگ جادو توسط جادوهای حفاظتی اساتید نگهداری می‌شد. اما همین‌طوری هم گریفندور[۲۲] به خاطر این سه نفر که ظاهرا هیچ توجهی به قوانین مدرسه نداشتند امتیاز زیادی را از دست داده بود. بنابراین نویل تصمیم گرفت جلوی آن‌ها را بگیرد تا دوباره باعث از دست دادن امتیازهای گریفندور نشوند. هرچند که نویل موفق به این کار نشد چراکه هرمیون با طلسم قدیمی پتریفیکاس توتالاس[۲۳] جلوی او را گرفت، اما نکته‌ی بسیار مهم در این قضیه این است که نویل در تلاش برای انجام دادن آن‌چه که فکر می‌کرد هم درست است و هم به نفع دوستانش است، شجاعت قابل توجهی از خود نشان داد.

با این‌که شکستن قوانین مدرسه توسط هری، رون و هرمیون با توجه به این‌که خطر بزرگتری همه‌ی آن‌ها را تهدید می‌کرد، توجیه‌پذیر است اما کار نویل هم درست بود و حق داشت که تلاش کند تا جلوی آن‌ها را بگیرد. او فقط نگران ازدست‌دادن امتیازهای گروه گریفندور نبود؛ چیزی که بیشتر او را نگران می‌کرد این بود که دوستانش به زیر پا گذاشتن مقررات عادت کنند. دامبلدور هم به همین ترتیب درباره‌ی کار نویل فکر کرد و به همین دلیل هم در جشن پایان سال برای این کار به او پاداش داد. دامبلدور با لبخند گفت:

«شهامت انواع مختلفی داره. همون‌طور که مقابله با دشمن نیازمند شهامته حمایت از دوستان هم به شهامت نیاز داره. به همین دلیل من ده امتیاز به آقای نویل لانگ باتم اهدا می کنم.»

ایستادگی در برابر دوستان‌مان برای محافظت از آن‌ها، درست مثل کاری که نویل در برابر هری، رون و هرمیون کرد عمل بسیار قابل ستایشی است.

نمونه‌ی دیگری از تاثیرات اخلاقی مثبتی که دوستی بر افراد می‌گذارد را در درگیری رون برای کنار آمدن با حس حسادتش نسبت به هری مشاهده می‌کنیم. آن‌ها بهترین دوستان یک‌دیگرند، اما رون به طرز قابل درکی از این‌که همه فقط به هری توجه می‌کنند و تمام افتخارات را از آنِ او می‌دانند خسته شده است. درست به همین ترتیب وقتی رون به عنوان ارشد دانش‌آموزان انتخاب می‌شود، هری به او حسودی می‌کند. با این‌که گه‌گاه پیش می‌آمد که دوستی آن‌ها به جاهای باریکی کشیده شود، اما در نهایت به توافق می‌رسیدند و دوباره با هم آشتی می‌کردند. بهترین توضیحی که درباره‌ی رفتار هری و رون می‌توان داد این است که آن‌ها دوست داشتند از تمام مزایا و خوشی‌هایی که در عالم دوستی برایشان پیش می‌آمد با همدیگر لذت ببرند؛ نه به شکلی یک‌طرفه. هری و رون هر دو به یک‌دیگر اهمیت می‌دادند و برای انجام این کار و به خاطر دوست‌شان هر یک باید بر حس حسادت خود غلبه می‌کرد تا بر تعهدش پایبند بماند و بتوانند به کمک هم به اهداف مشترک‌شان برسند. باور رایج و اشتباهی وجود دارد که بر اساس آن فرد حس می کند پیشرفت دوستش شانس او را برای رسیدن به آن هدف مشترک کاهش می‌دهد. در این‌جا منظور از هدف مشترک چیزی مثل یک نشان افتخار خاص نیست، چراکه مشخص است در آن صورت فقط یک نفر می‌توانست صاحب آن باشد؛ در این‌جا مساله این است که رون هم به اندازه‌ی هری شایسته‌ی احترام و شناخته شدن بود. این شخصیت قوی رون است که باعث می‌شود دوستانش بتوانند در کنار هم لحظات خوبی را سپری کنند.

 «هر چه بخواهد بشود می‌شود. و هرگاه آن اتفاق پیش بیاید باید با آن مواجه شد.»

روابط میان شخصیت‌های داستان‌های هری پاتر به روشنی نظریات ارسطو را درباره‌ی ویژگی‌هایی که در یک رابطه‌ی دوستانه قابل ستایش و مفیدند را نشان می‌دهد. هاگرید و دوستانش حقیقتا افراد درستکاری‌اند و قلب‌شان همان جایی است که باید باشد. آن‌ها به دلیل‌های الابختکی و بی‌خودی همدیگر را دوست ندارند؛ چیزی که برایشان بیشترین اهمیت را دارد این است که خود واقعی‌شان باشند و این امر با تمایل‌شان به عمل کردن به روش‌هایی محقق می‌شود که آن‌ها را هم در نظر خودشان و هم در نظر ما قابل تحسین و ستایش کند. برای این‌که قلب‌تان در جای درستی قرار بگیرد باید به دوستان‌تان به عنوان خودِ دیگرتان نگاه کنید. این مساله به ما نشان می‌دهد که هر آن‌چه که برای ما خوب و سودمند است متقابلا برای دوستان‌مان نیز خوب و سودمند خواهد بود و برعکس. بدین ترتیب، کمال‌یافته‌ترین شکل دوستی، پناهگاهی می‌شود که ما را از شر خودفریبی نجات می‌دهد و همچنین تشویق‌مان می‌کند تا در تمام مسائل مهم و اساسی پیشرفت کنیم. دوستی، به شخصیت‌های کتاب‌های رولینگ[۲۴] و همچنین ما، ارزش‌های واقعی‌ای را نشان می‌دهد که زندگی را  باارزش و معنی‌دار می‌کنند.

[۱] HARALD THORSRUD

[۲] Harry Potter and Chamber of Secrets

[۳] Ron

[۴] Aristotle

[۵] Voldemort’s Agents

[۶] Sorcerer’s Stone

[۷] Quirrell

[۸] Wormtail

[۹] Death Eaters

[۱۰] Barty Crouch

[۱۱] Malfoy’s Cronies

[۱۲] Crabbe

[۱۳] Goyle

[۱۴] Hagrid

[۱۵] Hermione

[۱۶] Dumbledore

[۱۷] Hippogriff

[۱۸] Buckbeak

[۱۹] Nicomanchean Ethics

[۲۰] Daily Prophet

[۲۱] Neville

[۲۲] Gryffindor

[۲۳] Petrificus Totalus

[۲۴] Rowling

ترجمه شده توسط
No comments

LEAVE A COMMENT