جیل هرناندز[۱]
خلاصه: دور همنشینی و جمعهای دوستانه همواره بخش مهمی از تجربیات جمعی انسانی است. جیل هرناندز در این متن نشان میدهد که اگزیستانسیالیستها به چه ارتباطهایی اصیل میگویند و چه روابطی در نظرشان بیمعنی است. آیا وقتی در کافه دور هم جمع میشویم و قهوه میخوریم ارتباط اصیلی با دیگران ایجاد میکنیم؟
[فلسفیدن: اگزیستانسیالیسم یا فلسفهی وجودی به مجموع اندیشههای متفکران مختلفی در قرن بیستم گفته میشود که با وجود اختلافات فراوان به این نکته تأکید داشتند که فلسفیدن با انسان آغاز میشود و ماهیت انسان چیزی جز وجودش نیست و هر وجودی باید بتواند با مواجههی درست با جهان معنای خودش را خلق یا کشف کند. در این ترجمه Existentialism در مواقعی که به مکتب فلسفی خاصی اشاره دارد اگزیستانسیالیسم و در مواردی که به ماهیت تفکر فلسفی اشاره دارد فلسفهی وجودی ترجمه شده است.]
شبنشینیهای ژان پل سارتر در کافه به یکی از نمادهای تاریخ فلسفه تبدیل شده است. اگرچه شهرت مراسم قهوهی سارتر با فلسفهی وجودی تاریک و تیرهاش که ادعا میکند در این دنیا خود را ضرورتاً تنها مییابیم و گرفتار وجههای میشویم که دیگران به ما میدهند، ناسازگار است. عجیب به نظر میرسد، سارتری که موقع نوشیدن قهوه و سیگار کشیدن در کافهی پاتوقش کیفش کوک بود، آنچنان فلسفهاش افسرده کننده به نظر بیاید که برخی گمان کنند کل فلسفهی وجودی اینگونه است. این سبب میشود بخواهیم بدانیم آیا یک اگزیستانسیالیست مثل سارتر میتواند در جمعهای قهوهخوری که در ایالت متحده رشد کرده، بگنجد، یا اگزیستانسیالیسم قرن بیست و یکم میتواند توضیح دهد که چرا این چنین جوامعی وجود دارند و آیا باید رواج پیدا کنند یا نه.
همینطور که دارم قهوهی سنگین فرآوری شدهام را در ماگ هلو کیتیای که از خانه آوردهام مینوشم، به موسیقی گرسروت گوش میکنم و این فصل را در قهوهخانهی محلی مینویسم، به این فکر میکنم که سارتر چیزی را از قلم انداخته که به نظر میرسد بقیهی اگزیستانسیالیستها حداقل آن را محتمل میشمارند: زندگی در کنار هم میتواند معنادار باشد و به زندگی تنهایی شرف داشته باشد. تمام هستیگرایان معتقدند داشتن یک بدن، به جای چیزی مثل روح، پرمعناترین و تهدیدآمیزترین بخش از وجود انسان است. فلسفهی وجودی خوشبینانه چنین عقیدهای را مطرح میکند؛ امّا همچنین ادعا میکند حتی اگر این درست باشد که بدن داشتن سبب درد و ترس از تنهایی میشود، امّا ما همچنان میتوانیم برای خودمان در جمعها معنایی خلق کنیم. ما تنها هستیم، امّا تنها نیستیم. طبق نظریهی فیلسوفان وجودی خوشبین (برجستهترین شان سورن کیرکگور، گابریل مارسل، کارل یاسپرس و مارتین بوبر هستند) اگر بتوانیم به جامعهای بپیوندیم که دیگران خودشان را در همان موقعیت مییابند، میتوانیم از انزوا در امان بمانیم.
اجتماع دیگران (شاید بهترین نمونهی آن در فرهنگ قهوهخورها باشد) میتواند اثرات انزوا و دلهره را جبران کند. اگرچه از اصطلاحات متفاوتی استفاده میکنند (عشق کیرکگور، خودحیاتی[۲] مارسل، مواجههی[۳] یاسپرس و اصل دیالکتیکی بوبر). وجودیهای خوشبین همگی اذعان میکنند یک شخص بهترین شانس را برای چیره شدن بر ناامیدی وجودی با درآمیختن با دیگران در سهیم شدن در علایق، مسئولیتها و آسیبها دارد. اگر چنین اگزیستانسیالیستهایی درست بگویند، پس جامعهی قهوه – که مردم را به سمت هم میکشاند، هویت میدهد، آگاهی فرهنگی، شهرنشینی و محیط زیستی را ارتقاء میدهد- می تواند به عنوان نمونهای از خوب بودنِ وجودی در نظر گرفته شود و اگر جرأت کنم نام آن را خوشبینی میگذارم.
بیشتر مردم همچنان اگزیستانسیالیسم را دیدگاهی افسردهکننده میدانند که فقط بیمعنایی را پیشبینی میکند و برای مردمی که آنقدر باهوشاند که متوجه منظور اگزیستانسیالیستها میشوند، نگران است.
یک نوشیدنی سنگین: فلسفهی وجودی سنتی و اجتماع
اگزیستانسیالیسم در فرهنگ عمومی اغلب با یادداشتهای مبهم ژان پل سارتر و آلبر کامو شناخته میشود. اگرچه اگزیستانسیالسیم دیگر یک جنبش فلسفی یا سیاسی نیست، امّا بیشتر مردم همچنان اگزیستانسیالیسم را دیدگاهی افسردهکننده میدانند که فقط بیمعنایی را پیشبینی میکند و برای مردمی که آنقدر باهوشاند که متوجه منظور اگزیستانسیالیستها میشوند، نگران است. این کاریکاتور واقعا ماندگار شده؛ چرا که بسیاری از متفکران مهم وجودی تصویری به شدت تنها و منفی از وجود انسان ترسیم کردهاند. سارتر، نماد سیاسی و دانشگاهی فرانسه در جنگ جهانی دوم، حتی خارج از فضای آکادمیک هم -اغلب پشت میزش در کافه دفلور- به خاطر این جملهها مشهور شد: «جهنم، دیگران است» و خود وجود، میتواند مانع پیشرفت مردمی باشد که در دام شرایط محیطی یا دیدگاه دیگران نسبت به خودشان افتادهاند. سارتر می نویسد «من معنای عمیق هستیام را خارج از خودم، محبوس در یک غیبت یافتم.» به عبارت بهتر چگونه بودن هرکسی بستگی به این دارد که دیگران او را چگونه درک میکنند.
استارباکس چند وقت پیش یک تغییر رویه در مدل کاریاش ایجاد کرد که منعکسکنندهی منظور سارتر از «افراد» است. در پاییر ۲۰۰۹، استارباکس تصمیم گرفت برای قهوه دم شدهی روزانهاش فقط از یک نوع قهوهی فرآوری شده، یعنی پایک پلیس[۴]، استفاده کند، و کلاً دم کردن قهوهی سنگین فرآوری شده را جز برای فنجانهای تک نفرهی از قبل سفارش داده شده، متوقف کند. دم کردن قهوه فرآوری شدهی سبک را هم تماماً متوقف کرد. چنین جهش به عقبی کمی گیچکننده بود. خوشنامی استارباکس در اجرای این تعهد که طعمهای مختلف قهوه را از سرتاسر جهان در اختیار مشتریان میگذارد، با یک بدگمانی جایگزین شد که نکند استارباکس همان چیزی است که کافههای قدیمی پدر و مادرهایمان میگفتند: یک شرکت پولپرست که فقط در پی سود و زیان است. نتیجه جالب توجه اینکه استارباکس تغییر بازخورد مردم را حس کرد، تا جایی که در بهار ۲۰۱۰ تبلیغ «گذرنامهی قهوهی سنگین» را به راه انداخت به طوری که به مشتریان در ازای خرید یک فنجان قهوهی سنگین یک قهوه فرآوری شدهی سنگین با یک پنی تخفیف جایزه میداد. و با وجود اینکه که دمنوش روزانهاش قهوهی فرآوری شده پایک پلیس بود، شرکت دم کردن روزانه قهوهی سنگین متفاوت برای مشتریانش را به شکل سابق برگرداند.
اگر سارتر بود احتمالا میگفت استارباکس نشان میدهد که هر روز چه اتفاقی برای مردم میافتد: دیگران ما را به دام میاندازند و ما ظاهراً هنوز نمیتوانیم درکی داشته باشیم که بدون مفهومی که دیگران از ما میسازند کیستیم. امّا روشی که دیگران ما را درک میکنند یقیناً میتواند به این بینجامد که شخصیت واقعی خودمان به عنوان فرد را فراموش کنیم. درست است که شرکتهای قهوه بدون انطباق خودشان با خواستهای مشتریان دوام نخواهند آورد، اما اگر ادراک کسی از خود به دیدگاه دیگران بستگی داشته باشد، تبدیل به نوعی ابژه برای دیگران میشود. به نظر سارتر اگر هویت شخصی من بستگی به ادراکات دیگران داشته باشد، بنابراین اینکه «من کیستم» آنقدر نازل میشود که فقط وقتی احساس راحتی میکنم که دیگران نگاهم کنند. در نتیجه، هرکدام از ما انعکاسی از دیگران هستیم و هیچ چیزی از «خود» باقی نمیماند.
تصور کنید اگر سارتر درست می گفت چه اتفاقی برای تفریحاتمان با قهوه میافتاد. اگر خود (اصیل) واقعاً وجود نداشت، پس هیچ اجتماع حقیقیای نمیتوانست وجود داشته باشد. از نظر سارتر، هر مفهومی از “اجتماع” باید بر پایه ایمان به نیکسرشتی انسان یا رفاه جامعه –آنچه که کافهها تلاش میکنند ترویج دهند- باشد، اما سارتر معتقد است نه انسانیت و نه رفاه جامعه ذاتاً نیکو نیست. عضوی از یک گروه بودن برای فلسفهی وجودی تاریکاندیش از سایر فعالیتها ارزشمندتر نیست. در ارتش بودن، رای دادن به یک جناح خاص سیاسی، عبادت در کلیسا، بازی در لیگ شهری، همه از لحاظ ارزشی برابر با مسواک زدن یا شستن ماشین است. ارزش خاص برای هر فعالیتی فقط زمانی ایجاد میشود که آن شخص آزادانه انتخاب کند فلان فعالیت را انجام دهد. (البته بیشتر مردم گمان میکنند در انتخاب فعالیتها آزادند. امّا این موضوع را فراموش میکنند که علّت انتخاب بیشتر فعالیتهایشان این است که دیگران دارند به آنها نگاه میکنند و آنها را قضاوت میکنند -نه اینکه واقعاً میخواهند آن فعالیت را انتخاب کنند).
سارتر نمیگوید اگر کافهی محله، زمینهای مستعملش را به باغ ارگانیک مدرسه ابتدایی اهدا کند، ارزشمند است، بلکه ارزش فعالیت از انتخاب آزاد در مشارکت افراد در پروژهها ایجاد میشود. به عقیدهی سارتر، انتخابهای آزاد ارزشمندند، بنابراین جوامع هم، چه از طریق انتخابهای اعضایش که به گروه بپیوندند و چه از طریق فعالیتهای افراد در محدودهی گروه، آزادند. من و شما میتوانیم با هم برویم قهوه بنوشیم -اما نوشیدن قهوه برایمان بیارزش است- اما انتخاب اینکه وقتم را صرف قهوه خوردن با شما کنم میتواند برای من ارزشمند باشد.
اگر هویت شخصی من بستگی به ادراکات دیگران داشته باشد، بنابراین اینکه «من کیستم» آنقدر نازل میشود که فقط وقتی احساس راحتی میکنم که دیگران نگاهم کنند. در نتیجه، هرکدام از ما انعکاسی از دیگران هستیم و هیچ چیزی از «خود» باقی نمیماند.
از نظر آلبرت کامو، اگر جهان یک کافه بود ممکن بود هر کسی فولجر (مارک تجاری قهوه در آمریکا) بخرد، یا به این دلیل که دربارهی اسپرسو نمیداند یا به این دلیل که از آنچه دیگران ممکن است دربارهی انتخاب متفاوتشان فکر کنند میترسند. تفکر وجودی کامو هم تیره و بالقوه منفی است، زیرا بر این ایده استوار شده که تمام انسانها در احساس ترس از بیگانه شدن از بقیه شریکاند. هرکدام از ما نسبت به خودمان غریبهایم –طوری فعالیت میکنیم که انگار آزادیم در حالی که نیستیم – و بنابراین هرکدام از ما نسبت به یکدیگر غریبهایم. تفاوت بین بیشتر مردم و اگزیستانسیالیستها این است که آنها در برابر رسوم اجتماعی که ما را مثل سرباز میداند (مانند آنچه در دین، سیاست، اخلاق است) نافرمانی میکنند. از آنجایی که این رسوم اساساً پوچ و بی معنی هستند، زمانی میتوانیم آزادانه زندگی کنیم که از خیر آنها بگذریم. بیشتر مردم به رسوم اجتماعی تن میدهند که یادشان برود همهمان خواهیم مرد، اما فلسفهی وجودی میپذیرد که هیچ راه فراری از مرگ و هیچ آیندهای برای ما به جز آنچه خودمان برای خودمان انتخاب میکنیم نیست. در بهترین حالت، میتوانیم ارزش تجربههایمان را از راه اجتناب از مثل بقیه شدن و انتخاب اینکه «فرد» باشیم نجات دهیم.
سارتر و کامو موافقند که اجتماع اگزیستانسیال حقیقی تنها در صورتی میتواند وجود داشته باشد که قبول کنیم انسان بودن یعنی ما جدا از یکدیگر هستیم. دو چیز میتواند به شکل متفاوتی خوانده شود، اگرچه، قهوه میتواند نقشی بازی کند که چطور به پوچی زندگی پاسخ دهیم. میتوان گفت سارتر بارها کامو را برای عدم انتخاب ارزشگذاری بر جنبههای یقینی تجربهی وجودی انسان سرزنش میکند. سارتر در تفسیرش بر رمان«غریبه»ی کامو مینویسد، «در این کتاب، دوباره به یکی از موضوعات همه ترسانی سوررئالیسم برمیخوریم… مشکلی نیست، برای هرچیزی ارزش یکسانی قائل است چه برای نوشتن «تسخیرشدگان»[۵] و چه برای نوشیدن یک فنجان قهوه. کامو از خوانندگان تقاضا نمیکند که نگران نویسندگانی باشند که زندگیشان را قربانی هنر کرده اند.» اگر کامو مفهوم سارتری ارزش را قبول میکرد، یک فنجان قهوهی مجانی دلخواه نسبت به رمان چاپ شدهی نویسندهای که دلیلش برای نوشتن کتاب به انجام رساندن یک اجبار قراردادی بود، میتوانست ارزش بیشتری داشته باشد.
جالب اینجاست که، اگرچه آثار سارتر و کامو نمیتواند به آسانی جامعهای را تبیین کند که با قهوهخوری همگانی ایجاد شده، امّا در میان فیلسوفان وجودی سنتی صدایی شنیده میشود که میگوید چنین جامعهای به شکل اگزیستانسیال ممکن است، اگرچه دستیابی به آن دشوار است. از نظر سورن کیرکگور، مسئلهی اصلی وجودی که جامعه را دچار مشکل میکند خودشیفتگی است، زیرا هنگامی که توجه یک شخص به تمایلات خودش معطوف باشد، خودش را از دیگران جدا میکند. عشق شایسته بر نیازهای دیگران متمرکز می شود. البته، کیرکگور معتقد است تنها عشق مسیحی می تواند به شخصی اجازه دهد تا سزاوارانه دیگران را دوست بدارد، و بنابراین تنها عشق مسیحی ست که میتواند به زندگی معنا دهد. در «کارهای عشق[۶]» کیرکگور مینویسد، «اساساً عشق به خدا مسلم است؛ و از این عشق است که عشق کسی به همسایهاش به وجود میآید؛ امّا انسان از این چندخدایی آگاه نبود. خدا را کنار گذاشت؛ انسان عشق و دوستی شهوانی را به جای عشق به حساب آورد و از عشق به خود دوری کرد… عشق به خدا بالاتر از هر نوع عشق است؛ پس همسایهتان را دوست بدارید و تنها از طریق عشق به خدا که بالاتر از هر عشقی است، میتوانید همسایهتان را دوست بدارید.» بنابراین چیزی که کیرکگور دربارهی عشق شایسته به آن باور داشت نمیتواند از ایمان به خدا جدا باشد.
در دنیای قهوه گرایش جدیدی به وجود آمده که منعکس کنندهی دیدگاه کیرکگور است. قهوهخانههای مسیحی تنها برای کسب و کار و تجارت به وجود نیامدهاند، بلکه به عنوان روشی برای اشاعهی عقیدهی عشق مسیحی که کیرکگور دربارهاش صحبت میکند و برای شکلدهی به یک اجتماعی با محوریت کلیسا و قدیسانش وجود آمده اند. اغلب، کافهی مسیحی تنها هنرمندان مسیحی و گروههایی که ملاقاتهایشان بر اساس کلیسای محلی بوده را برجسته نشان میدهد. کافهی مسیحی از کافه به عنوان وسیله ای برای سنجش مفهوم عشقی که کیرکگور گمان میکند تنها در سبک مسیحی ممکن است، استفاده میکند.
بنابراین، اگر در جستوجوی تفسیری باشیم که در آن بسیاری از کافهها بدون استفاده از دین شکل بگیرند، اگزیستانسیالیسم سنتی به راحتی نمیتواند یکی از آنها را ایجاد کند. این به آن معنا نیست که اگزیستانسیالیسم به عنوان یک فلسفه (نه یک بازوی دینی) از جامعه جدا شده باشد. بلکه، ممکن است نوع غلطی از فلسفهی وجودی را برای تدوین روشی که به جامعهی قهوه میاندیشیم، مد نظر گرفته باشیم. اگزیستانسیالیسمی که انزوا را برای فرد توصیه میکند به سادگی نمی تواند مفهوم نیرومندی از جامعهای که توسط فرهنگ کافه پرورش یافته ارائه دهد، چرا که که اجتماع قهوه توسط کمک کردن به محیط زیست، جمع دوستان، هنرمندان محلی و تجار به پیش رانده میشود. اما نوع متفاوتی از فلسفهی وجودی در کار است که به مبنای اصلی هستی گرایی متعهد است، امّا همچنین معتقد است که بهترین شانس ما در یک زندگی پرمعنا این است که به شکل گروهی فعالیت کنیم. با این رویکرد فلسفهی وجودی -اگزیستانسیالیسم خوشبینانهتر – میبینیم که جامعهی قهوه میتواند نمونهای از یک شیوهی زنده، معنادار، و تماماُ اگزیستانسیال زندگی ارائه دهد.
قهوه و دیگری: اجتماع و قهوه
البته این صحیح نیست که بگوییم قهوه باید دیگران را به جامعه بیاورد، یا اینکه کافهها همیشه قلمرویی برای دور هم جمع شدن جامعه هستند. (گابریل مارسل خاطر نشان میکند ما می توانیم کنار یکدیگر بنشینیم و کمبود حضور اصیل یکدیگر را احساس کنیم.) هر قهوهخوری می تواند داستانهایی دربارهی بدترین تجربهی قهوهخوریاش تعریف کند، یا وقتی که به کافهی کوچک محلشان فقط به این دلیل سر زدهاند که مقداری کافئین میخواستند. البته احتیاجی نداریم فراتر از اقتصاد بنگریم تا ببینیم که ساخت اجتماعها راهی است برای ترویج رشد تجارت قهوه. مطالعات نشان میدهد هنگامی که کافهها فرصتهای گردهمایی اجتماعی ایجاد میکنند، نسبت به وقتی که فقط قهوه را به عنوان کالا میفروشند سود بیشتری میکنند. تجربهی نوشیدن قهوه، مخصوصاً در کافه، برای ساخت جامعه مناسب است، حتی در ایالت متحده- جایی که در محیط شهری کسی هرگز برای دسترسی به قهوهخانهی محلی لازم نیست راه زیادی برود- قهوه به نمادی از گردهمایی تبدیل شده است. جامعه میداند که کافه محلی برای دور هم جمع شدن است و اینکه کافه خودش را به عنوان مکانی که دیگران را به هم مرتبط میکند میشناسد. پیر و جوان، در هر موقعیتی از زندگی، به قهوهخانه میروند و از تجربه نوشیدن قهوه به عنوان نکته اصلی دورهمی استفاده می کنند، و بالعکس، کافه از وضعیتش به عنوان محل ملاقات استفاده می کند تا فرصت هایی را برای پیوند دادن مردم با جامعه شان ایجاد کند. ( حال یه به عنوان محل هدیه دادن که سایر گروههای جامعه را تبلیغ کند، یا برای برجسته نشان دادن و هماهنگ کردن تلاشهای اجتماعی جامعه.)
از دیدگاه فلسفهی وجودی خوشبینانه، جنبههایی از تجربهی نوشیدن قهوه وجود دارد که منحصراً برای پیشرفت جامعه مناسب است. اول اینکه نوشیدن قهوه مردم را در یک روش معنادار به سمت یکدیگر میکشاند. جای تعجب نیست که بیشتر تجربیاتی که داریم- ورق بازی کردن، شرکت در یک کلاس، شرکت در حراج فوقالعاده هوم دیپات (شرکت آمریکایی که مصالح ساختمانی میفروشد) ، تماشای آخرین آگهی بازرگانی رابرت داونی جی آر روی یک مانیتور بزرگ- واقعاً روشهایی برای ارتباط با مردماند. امّا تجربهی نوشیدن قهوه مردم را به خاطر ساختن اجتماع دور هم جمع میکند، شاید حتی این کار را به روشی انجام دهد که از سایر انواع نوشیدنی متفاوت باشد. ما اجتماعی هستیم، امّا میتوانیم بسیاری از فعالیتهای روزانهمان را بدون درگیر شدن در جمع دیگران انجام دهیم، و آن فعالیتها به خاطر فقدان چنین تعهدی بهتر یا بدتر نمیشوند. البته نوشیدن قهوه متفاوت است. نوشیدن یک فنجان قهوه در خفا میتواند دقیقاً همانطور که قهوه را در معاشرتهایمان تقسیم میکنیم لذتبخش باشد. امّا بسته به گرمی، تلخی، عطر، و رسومات نوشیدن قهوه، تجربهی قهوهخوری با شرکت کردن دیگران در فعالیتها افزایش پیدا میکند. چه در سوگ چه در جشن، پیوستن به مردم برای نوشیدن قهوه حس مشترکی ایجاد میکند که از فعالیت بدون قهوه متمایز است.
شماری از متفکران میتوانند اساس یا «زمینه»ی اگزیستانسیالی برای انجمن قهوه تعیین کنند. کارل یاسپرس استدلال میکند که «به هم زنجیر کردن» وجودهای انسانی به هر کسی اجازه میدهد تا از انزوا و نهایتاً از ناامیدی فرار کند. این درست است که ما در بنیادیترین سطح بودنمان، بدنهایمان هستیم. وقتی میفهمیم که در پایان خواهیم مرد، ممکن است امیدمان را از دست بدهیم. اگرچه، تجربیاتی که به شکل جهانی مردم را کنار هم جمع میکند – مانند همان سهیم شدن در یک فنجان قهوه – می توانند از ناامیدی و یاس دورمان کند. سهیم شدن در قهوه ما را با دیگران مرتبط میکند زیرا ما را نسبت به زمانی که وظیفه داریم دیگران را اجباراً ملاقات کنیم، آرامتر نشان میدهد. به نظر یاسپرس، این ارتباط، بیانگر مفهومی است با عنوان «مواجهه». پیوندی که بین آنهایی که با یکدیگر در جامعه مواجه میشوند میتواند قویتر از پیوندی میان کسانی باشد که به دلیل ضرورت اجتماعی با هم ملاقات میکنند. مزیت مواجههی یاسپرس شاید این باشد که به بهترین وجه در یک فنجان دوستانه دیده میشود. ملاقات دوستانهی قهوه چیزی نیست که باید انجام شود، امّا واقعیت این است که اگر انجام شود به مردم اجازه می دهد تا ارتباط برقرار کنند و الزاماً یکدیگر را ملاقات کنند. قهوه فرصتی را برایمان فراهم می کند تا بشنویم و پاسخ دهیم. و حتی از نظر یاسپرس، بدون این مواجههها، افراد هرگز نمیتوانند خودشان را بشناسند. کسانی که در مواجههها شرکت می کنند «یکدیگر را از طریق صمیمیت در رابطهشان از حسابی شارژ میکنند. خاستگاه رفیعترین جنبش صعودکنندهای هستند که همچنان در این جهان ممکن است. به تنهایی انسان اصیل را میسازند.»[۷]
پس جامعه از نظر یاسپرس، نه تنها ممکن است بلکه ابزاری است که از طریق آن یک زندگی معنادار وجودی میتواند وجود داشته باشد. کافه، محلی برای دور هم جمع شدن، جامعهای را پرورش میدهد که یاسپرس در جستوجوی آن است، خصوصاً اینکه کافه میتواند در خلال گفتوگوها و فعالیت های دلگرمکننده در جامعه، مواجهه نیز تولید کند. اگر قهوهخانه محلی است که در آن صرفاً تجارت انجام می شود، پس به عنوان مکانی که مردم در آن با یکدیگر ارتباط برقرار کنند و معاشرت دارند، مناسب نخواهد بود. دقیقاً همانطور که میتوان به مردم عینیت داد، صمیمیت کافه (و همینطور این مسئله که شریک شدن در قهوه میتواند از لحاظ وجودی قابل ملاحظه باشد) بستگی به این دارد که اجتماع سرحال و باانگیزه است یا خیر. به نظر یاسپرس، فرد، اگر با دیگر افراد ارتباط برقرار کند، میتواند از رنج و اندوهی که به خاطر زندگی در انزوا پیش میآید خلاص شود. جامعهی قهوهخورانی که به یکدیگر وفادارند، می توانند نمونهای از گروهی باشند که به طور موفقیتآمیزی در کنار یکدیگر زندگی میکنند.
مارتین بوبر تاکید میکند تنها در صورتی جامعهی قهوه ممکن است که کسانی که در جامعهی قهوه شرکت میکنند با هرکسی در این جامعه به عنوان یک «تو» و نه به عنوان یک «آن» برخورد کنند. تصور کنید وارد کافهی مورد علاقهتان میشوید، از اینکه می خواهید بعدازظهر را آنجا استراحت کنید خوشحالید. وقتی نوبت مواجهه میرسد، گارسون به شما نگاه نمیکند، با شما حرف نمیزند، اگرچه از شما پول میگیرد و نهایتاً نوشیدنی بیکم و کاستی میگیرید. برای یک میز منتظر میمانید، در نهایت یک میز می گیرید (میز یکنفره، کنار دیوار، نزدیکترین جا به دستشویی)، و تا زمانی که آنجا هستید کسی تاثیری بر شما نمیگذارد و متقابلاً شما هم تاثیری بر کسی نمیگذارید. اشتباه نیست اگر فکر کنید زمانی که آنجا نبوده اید کسی دلش برایتان تنگ نشده، و حضور شما (نه فقط سفارش شما) عاملی برای جریان فکری یا تصمیمگیری هیچکسی نبوده است. آنجا، در آن روز خاص، با شما چنان برخورد میشود که انگار چیزی نیستید جز یک «شیء» یا «آن» که بدون قدردانی از آن استفاده و کنار گذاشته می شود.
مانند یک «شیء» با انسان برخورد کردن دردی ایجاد میکند که سبب می شود ما از خودمان و از دیگران قطع رابطه کنیم. درد می تواند مانعی برای زندگی معنادار باشد. هنگامی که با ما مثل یک «آن»، یک شیء محض، برخورد میشود، نمیدانیم که وجود داشتن فراتر از آنطوری که دیگران از ما استفاده میکنند، چه معنایی دارد. هنگامی که این اتفاق بیفتد، به جز زمان هایی که دارد از ما استفاده میشود، هیچ ارزشی نخواهیم داشت. زمانی که کشف کنیم منشا دردمان، با ما به عنوان شی برخورد شدن است، میتوانیم با دیگران از طریقی ارتباط برقرار کنیم که در غیر آن صورت ارتباط ممکن نیست. بوبر می نویسد، «پس از اینکه درد را در نهایت عمقی که دارد ایجاد میکند، راهی برای رهایی از این جهان پردرد روشن میکند. تنها مشارکت کردن در هستیِ زندگی اکنون است که معنا را در زمینهی هستی شخصی هرکس نشان می دهد.»[۸] یک اجتماع قهوهخوری تاثیرگذار میتواند به ما کمک کند تا از اینکه با ما به عنوان شیء یا «آن» برخورد شود، فرار کنیم. کافهها معمولاً فرصتهایی پیشنهاد میکنند تا این اتفاق خوب بیفتد -از موارد سادهای مثل صدا زدن نام کاربران به جای نوشیدنیهایشان، تا مواردی به بزرگی هدیه دادن به کودکان در تعطیلات. من در کافهام از تابلوی همسایگی استفاده میکنم که در کافههای محلی برای اطلاعرسانی نیازهای جامعه استفاده میشود (نمونههای اخیر: قرض کردن ماشین چمنزنی، باشگاه کتابخوانی برای کودکان نوپا، پنکیک صبحانه برای بیماران سرطانی نیازمند، فراخوان برای خانوادههایی که میزبان دانشآموزان بینالمللی در خانههایشان میشوند.) چنین مکانی به مردم اجازه میدهد تا چیزی بیشتر از مشتری باشند چرا که کمک میکند تا با دیگران آنچنان رفتار کنیم که آنها با ما برخورد میکنند.
بوبر این فعالیت ها را به عنوان نمونههایی از «اصول مکالمهای» خود میداند (افراد ممکن است با هستی حقیقی آشنا نباشند، امّا همچنان در تجربیات معنادار با یکدیگر سهیم باشند)، و نمونههایی از زمینهی اگزیستانسیال اجتماع ارائه میدهند. اصول اگزیستانسیال بوبر روشی را پیشنهاد میکند که به اجتماعهایی که با سنت دورهمی قهوهخوری شکل میگیرند امیدوار باشیم. دقیقاً همانطور که کافهها شانس ملاقات انسانهای مختلف در جامعه را ایجاد میکنند و یادآور میشوند ما تنها نیستیم، بوبر میگوید زندگی معنادار اگزیستانسیال از طریق گشودگی و رها شدن از رنج و اندوهی که به خاطر انسان بودنمان تحمل میکنم، حاصل می شود. بوبر معتقد است تنهایی، ویژگی کلیدی انسان است، حضور پیدا کردن در جامعه میتواند این تنهایی را تسکین دهد، که اگر منزوی بودیم نمیتوانست اتفاق بیفتد، و بنابراین در یک روش تجربی، اگر سهیم شدن در یک فنجان قهوه سبب می شود مردم با یکدیگر آشنا شوند، پس اجتماع ایجاد شده به دست جمعهای قهوهخوری میتواند به نیاز وجودی ما که در کنار هم بودن است، کمک کند.
اگزیستانسیالیسم بوبر مخاطراتی را نیز در اجتماعهای قهوهخوری گوشزد میکند. اصول مکالمهای به شکل استعاری به زادگاه هنر و شبهای شعر و شاعری کافههای محلی دندان نشان میدهند. چراکه آن تجربیات به ما امکان تلاش برای برقراری ارتباط با کسی را میدهند که مایل نیست با ما ارتباط برقرار کند. و از آنجایی که جامعهی بوبری تاکید دارد که با نیازهای دیگران که با نیازهای ما متفاوتند، آشنا شویم، جامعهی قهوه باید از خطر نخبهگرایی اجتناب کند. اگر باید در برداشتن بار غم یا مسئولیت دیگران برای داشتن جامعهی معنادار سهیم باشیم، پس باید با نیازمندیهای غیر مشابه دیگران هم آشنا شویم.
اگرچه با اشتراک با دیگران ریسک مواجهه شدن با دردهای بیشتری را به جان میخریم، اما اگر بوبر را جدی بگیریم و با دیگران به مثابه یک «تو» برخورد کنیم، میتوانیم برای آنان در جامعه امید خلق کنیم. امید در اگزیستانسیالیسم، یک جور تفکر آرزومندانه نیست. امید اگزیستانسیال شبیه امیدهایی نظیر: در لاتاری خواهم برد، تا چند ساعت دیگر باران نخواهد آمد، مقالاتم را به موقع تمام خواهم کرد، نیست. در عوض، امید اگزیستانسیال پاسخی جمعی به تصمیمگیری آزادانه و خلق آزادانهی امکانات جدید برای خودمان و دیگران است. جنبش تجارت عادلانه نمونه برجسته این موضوع است. هنگامی که گروه مشترکی نیاز کشاورزان قهوه را برای به دست آوردن حقوق مکفی دیدند، صداهایشان را بالا بردند و تغییر را در جهان دیدند، در جنبش تجارت قهوه به فعالیتشان ادامه دادند تا زندگی مردمی را که حتی دیده نمیشدند بهبود ببخشند. فعالیتهای آنها _برگرفته از سنت قهوهشان و برانگیخته شده در جامعهی قهوه – امکاناتی را برای دیگران خلق کرد.
امید به عنوان قابلیتی که امکانات را خلق میکند بخش مهمی از اندیشهی گابریل مارسیل را شکل داده است. تشابهات قابل ملاحظهای در تفکرات وجودی بوبر و مارسل وجود دارد، اگرچه مارسل به طور خاص ایدهی سلامت اگزیستانسیال را در کنار ایدهی اجتماع مطرح میکند. بیشتر مردم درگیری وجودی دارند، چون تنهایند و اجازه میدهند دیگران مثل اشیا با آنها برخورد کنند. (مارسل چنین شخصی را انسان مشکلساز[۹] می نامد -کسی که ارزشش منوط به نحوهی استفادهی دیگران از اوست، مانند مشکلی که کسی آن را حل میکند.) مارسل معتقد است اولین قدم که یک نفر باید بردارد این است که خودش را به دیگری مشتاقتر نشان دهد تا نسبت به خود. اگر من بتوانم فقط به جای تمرکز کردن بر خودم، به سمت شخص دیگری جهتگیری کنم و خودم را بر اساس آن شکل دهم، می توانم از یک شی بودن اجتناب کنم. و اگر بتوانم با کسانی که آنها هم میخواهند از شی بودن خودشان اجتناب کنند وارد ارتباط شوم، آزادم و میتوانم از وضعیت مشکلآفرین رها شوم.
هنگامی که اولین فرزندم را باردار بودم، تجربیات دست اولی را که مدنظر مارسل بود کسب کردم. خصوصاً در سه ماه آخر، به سختی میخوابیدم، و دیگر افکارم بر خودم یا زندگیام متمرکز نمیشد؛ و در عوض بر دیگری متمرکز شده بودم. یک کافهی خاص کمک بزرگی به من کرد تا تمرکزم را جمع کنم. سوییت ایوگنس قهوه خودش را فرآوری می کند و به تالار دانشگاه هنر در کالج استیشن تگزاس سرویسدهی میکند. آن روزها صبح خیلی زود کافه را باز میکردند و هنگامی که خوابآلود بودم، همسرم مرا با یک لاته اسنیکرز کافئین دار که از پیش سفارش داده بود غافلگیر میکرد. داستانهایی را با صاحبان و کارکنان ایوگنس میگفتیم و میشنیدیم و آرام میشدیم و برای فرزندمان برنامهریزی میکردیم. در سوییت ایوگنس، به تمرین اجرا کردن تصور مارسل از اجتماع میپرداختیم. افراد آزادی بودیم که در جمعی از مردمانی گشوده که نسبت به نیازهای یکدیگر حساس و نسبت به تجربیاتشان پذیرا بودند، اختلاط میکردم. کافه جمعمان را توانمند ساخته بود زیرا کمک می کرد تا به دیگران در کنار خودمان بها دهیم.
اگر جامعهای بتواند به اهداف یکسانی متعهد شود، دیگر لازم نیست افرادی که جامعه را برپا کرده اند به عنوان «فردها» با یدیگر کشمکش کنند. مارسل از مثال بدن مادی برای توضیح اینکه چگونه دربارهی جامعه فکر میکند بهره جسته است. مفاصل و استخوانها کاملاً عملکردهای متفاوتی در بدن دارند. امّا، مفاصل اسکلت به هم پیچیده شدهاند و با استخوانها سازگار شده اند و به همین دلیل آن دو میتوانند به طور موثری ایفای نقش کنند. به همین طریق، یک فرد میتواند از طریق همساز بودن، متحد بودن و سازگار بودن با هستیهایی غیر از خودش، معنا خلق کند. قابل ملاحظهترین هدف ممکن برای هرکسی که در جستوجوی معناست این است که در چنین جمعی غرق شود، زیرا در چنین جامعهای ست که کسی واقعاً امید را تجربه می کند.
قهوه، جامعه و امید
در جریان فلسفهی وجودی خوشبینانه است که می توانیم جامعه را درک کنیم، و همچنین در مییابیم چگونه جمعهای قهوهخوری میتواند واقعاً عملکرد موثر اگزیستانسیال داشته باشد. چنین جمعهایی میتواند کمک کند افراد از ناامیدی و تنهایی اگزیستانسیال رهایی یابند. کیرکگور، یاسپرس، بوبر و مارسل میگویند که تنها از طریق به هم پیوستن در جامعه است که هر فردی می تواند بر ناامیدی وجودی چیره شود. ما افرادی هستیم که داریم باهم به سوی معنا حرکت میکنیم.
در جمعهای قهوهخوری محلی است که معنای اگزیستانسیال «امید» میتواند ظهور یابد. قهوهخانههای محلی به آنچه که همسایگانشان در این سالها فهمیدهاند توجه کردهاند: قهوهی خوب موجب داشتن همسایگان خوب می شود – یا به زبان فلسفهی وجودی، قهوهی خوب مردم را به سمت اجتماعی که امید در آن ممکن است میکشاند. استثنائات به کنار، کافهها فقط مکانهایی که برای دورهمی نیستند، بلکه تبدیل به کانون محلی رفع اختلاف، محلی برای تجربیات متنوع زیباییشناختی و تریبونی برای آگاهی بخشی دربارهی محیط زیست شدهاند. مردم تنها برای انجام کارهایشان به کافه نمیروند، بلکه برای کنار هم بودن هم به کافه میروند. بیشتر قهوهخانهها -حتی خردهفروشیهای محلی- تبدیل به مکانهایی شدهاند که هنر، موسیقی و طبع شعر کسانی را که آنجا قهوه مینوشند به نمایش میگذراد. متقابلاً کسانی که به کافه میروند خواهان جنبش تجارت جوانمردانه، تلاشهای بیشتر برای بازیافت زباله و کشاورزی ارگانیک شدهاند.
«اجتماع» از طریق تجربهی دور هم قهوه خوردن تبدیل به راهی شده که مردم در گروههای خاص خودشان فعال شوند. این فعالیت آن چیزی است که به لحاظ اگزیستانسیال اهمیت دارد. همگی ما در مشکل محدود بودن در بدنهایمان، و ناتوان بودن در ارتباط برقرار کردن با محدودیتهای خاصی که به دلیل زندگی در بدنهای فردیمان ایجاد میشود، مشترک هستیم. امّا اگر نسبت به یکدیگر مشتاق باشیم، و با یکدیگر بیشتر از شی محض یا مسائلی که حل میشوند، برخورد کنیم، میتوانیم امیدوار باشیم: امکانات در دسترس است. کنار هم جمع شدن آنچنان که بتوانیم پذیرای نیازها، رویاها، هوس ها و آرزومندیهای دیگران باشیم، اولین قدم به سمت خلق امکانات است. قهوه فضای انجام این کار را به ما میدهد، و طبیعتاً دیگران را به سوی خود میکشد. قهوه زمینهی اگزیستانسیالی برای جامعه مهیا میکند و برههای از امیدی مشترک به ارمغان میآورد.
[۱] Jill Hernandez
[۲] exigent self
[۳] encounter
[۴] Pike Place
[۵] تسخیرشدگان یا The Possessed نام یکی از رمانهای آلبر کامو است.
[۶] Works of Love
[۷] Karl Jaspers, Man in the Modern Age (New York: Anchor Books, 1957),
- ۲۱۱٫
[۸] Martin Buber, “The Philosophical Anthropology of Max Scheler,” Philosophy and Phenomenological Research 6, no. 2 (December 1945): 316.
[۹] problematic
PAYAM | ۱۷, شهریور, ۱۳۹۶
|
عالی بود. سپاسگزارم.