دیوید کیلپاتریک[۱]
دانشیار Mercy College
خلاصه: «شاید هیچکس نیچه را، بهخاطر خلق و خو و افکارش، طرفدار ورزشهای جمعی نداند. آما آیا میتوان فوتبال را یک بازی فردی نیز دانست؟ دیوید کیلپاتریک در این مقاله میکوشد نشان دهد که اتفاقا نیچه اگر در زمانهای میزیست که فوتبال پدید آمده بود، عاشقش میشد. وی با بررسی تیمهای مختلف به این نتیجه میرسد که نیچه، توپچیهای لندن را برای طرفداری انتخاب میکند. آیا میتوان از نظرگاه نیچه، به ساختار تیمی آرسنال نگریست؟ پاسخ کیلپاتریک بله است.»
درست پس از اینکه مرد دیوانهی نیچه اعلام میکند «خدا مرده است»، میپرسد: «چه بازی مقدسی باید اختراع کنیم؟» اگر خدا به زندگی انسان معنا میداد و یک دین سازمانیافته با یک سیستم اعتقادی مشترک مردم را متحد میکرد، چیزی باید این فقدان را جبران کند. با وجود تفسیرهای متعددی که دربارهی منظور نیچه از مشهورترین جملهاش صورت گرفته – جملهای که برای بار اول در سال ۱۸۸۲ در کتاب دانش طربناک منتشر شد – اکنون این یک واقعیت است که دیگر مسیحیت مهمترین نقش را در هدایت کردن زندگی بیشتر مردم از دست داده است.
امروز کلیسای جامع با استادیوم جایگزین شده است. در قالب ورزش است که انجمنها روایتهای مشترک میسازند، در زمین بازی است که قهرمانهای معاصر ساخته و پرستیده میشوند. فوتبال، بیش از هر ورزش دیگری، آن پدیدار جهانی است که در زندگی مدرن تقریباً به طور کامل جایگزین دین شده است.
گفته میشود که ریشههای افسانهی فوتبال به قرون وسطی یا حتی دوران باستان باز میگردد؛ کوجو[۲]ی چینی، کماری[۳] ژاپنی، اپیسکیروس[۴] یونانی، هارپاستروم[۵] رومی، پیتز[۶] مایانها و فوتبال محلی و شلوغی که در خیابانهای روستایی بریتانیا بازی میشد؛ تمام اینها به عنوان پیشینیان این بازی زیبا معرفی شدهاند. این تلاشها برای ارتباط دادن فوتبال معاصر با صورتهای باستانی ورزش از طریق این افسانهها و ریشهها باعث میشود که مدرن بودن فوتبال به درستی دیده نشود و رشد جهانی سریع آن در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم مورد بیاعتنایی قرار بگیرد.
نیچه در سال ۱۸۸۹ در خیابانهای تورین گرفتار جنون شد و هیچگاه فرصت این را پیدا نکرد که شاهد رشد غیرمنتظرهی بازی مدرن فوتبال باشد. اولین قوانین بازی تازه در سال ۱۸۶۳ توسط انجمن فوتبال در لندن تدوین شدند و تا سال ۱۸۹۱ به آلمانی ترجمه نشدند.[۷] انجمن فوتبال آلمان، متولی این ورزش در آلمان، در سال ۱۹۰۰ تأسیس شد، یک سال پس از مرگ نیچه. ممکن است نیچه کاشته شدن بذرهای فوتبال را دیده باشد. او در بهار سال ۱۸۸۸ به تورین رفت و اولین بازی فوتبال در آنجا تنها یک سال قبلش برگزار شده بود.[۸] اما مسلماً او هیچگاه استادیومی مملو از هزاران هوادار متعصب را ندید و نمیتوانسته نقش محوری فوتبال در زندگی میلیونها انسان مدرن را پیشبینی کند، کسانی که بازی برایشان به یک دین سکولار تبدیل شده است، یک افیون جمعی که بسیار قدرتمندتر و نشئهکنندهتر از هر دین سنتی است، با گذشت یک قرن از شکلگیریاش تیمهای فوتبال بیش از هر کلیسایی و ستارههای آن بیش از هر فرد مقدسی ارادتمند و سرسپرده پیدا کردهاند. مرد دیوانهی نیچه نمیدانسته که آن بازی مقدس اختراع شده و پوچی ناشی از مرگ خدا را از بین خواهد برد.
دیونوسیوس[۹] و تیم
گاهی اوقات با این بحث مواجه میشوم که نیچه نمیتوانسته هیچ علاقهای به ورزشهای تیمی داشته باشد، چرا که روح نیچهای حقیقی تنها در ورزشهای فردی یافت میشود، مخصوصاً در ورزشهای پرخطر. آیا این جمله که به ارنست همینگوی منسوب شده، «تنها سه ورزش وجود دارد: گاوبازی، موتورسواری و کوهنوردی؛ بقیه فقط بازیاند» کاملاً حس نیچهای قهرمانپروری را نمیرساند؟ میدانیم که نیچه از دیدن یک گاوبازی در نیس حسابی کیف کرده[۱۰]، جایی که اولین مسابقهی اتومبیلرانی در سال ۱۸۹۷ برگزار شده است. پس اتومبیلرانی نیز مثل فوتبال پیش از جنون نیچه رونق نداشته است. علاقهی او به کوهنوردی (یا دستِکم پیادهروی) نیز کاملاً مستند است، پس میتوانیم بی هیچ شکی بگوییم که نیچه دو تا از این سه ورزش را قبول داشته و دستِکم یک احتمال قوی وجود دارد که مدافع یا طرفدار ورزشهای فردیای بوده باشد که دارای حس خطر ذاتیاند.
به نظر میرسد چیزی که در ورزشهای فردی جایش خالی است، تنش بین فرد و جمع است، هنگامی که بازیکن همراه همتیمیهایش، که توسط هواداران تشویق میشوند، در برابر حریف مبارزه میکند. این تنش دقیقاً چیزی است که نیچه در اولین کتابش، زایش تراژدی، با مفاهیم آپولونی و دیونیسوسی به آن میپردازد. آپولونی اصل فردگرایی است که به باور نیچه در تراژدیهای یونانی با رنج کشیدن قهرمان نشان داده شده است. دیونیسوسی، در مقابل، اتحاد بنیادی و از دست دادن نشئهوار فردیت است که در تراژدی یونانی در گروه کر نمایان میشود – گروهی که به عنوان یک نفر سخن میگویند.
به باور نیچه، یونان باستان زمانی که میتوانست این دو حد نهایی آپولونی و دیونوسوسی را در کنار هم قرار دهد به بالاترین دستاوردهای هنری رسید. آیا نمودی از به نمایش گذاشتن این دو حد افراطی قدرتمندتر از لحظهای که گلی به ثمر میرسد وجود دارد؟ بازیکن گلزن موفقیت فردی خودش را با شور و هیجان جشن میگیرد، شوری که او را از دغدغههای فردی محض خود فراتر میبرد و به منبع انرژی زندگی وصل میکند. همتیمیهای او نیز شادی جمعیشان را جشن میگیرند، همه در تغییر دادن بازی و رسیدن به گل نقش داشتهاند، در همین حال هواداران (آنهایی که در استادیوم یا در مکانهای عمومی و از تلویزیون بازی را میبینند) لذتشان را به اشتراک میگذارند – یا ناامیدیشان را، هنگامی که در تیمِ شکستخورده باشند.
فوتبال به مثابه یک پدیدار زیباییشناختی
خیلی وقتها میبینیم که در فوتبال از تاکتیکهای منفی استفاده میشود، جایی که تیمی به آن اندازه که برای جلوگیری از گل زدن حریف سعی میکند، برای گل زدن تلاش نمیکند؛ یا زمانی که سعی میکنند گل بزنند، این کار را با کمترین ریسک انجام میدهند – یک ضربهی بلند هوایی برای مهاجمی منتظر که امیدوار است از یک لحظه غفلت استفاده کند و کارش را انجام دهد. در صورتی که نیچه در مقالهی «رقابت هومر» از مسابقه و رقابت به نیکی یاد میکند[۱۱]. در این مقاله او رانهی از جان گذشتهی پیروزی را در یونان باستان بررسی میکند و برخی تاکتیکهای مبتذلشان– جایی که شیوهی کار قربانی کردن همه چیز برای رسیدن به پیروزی به هر قیمتی است – احساسات نیچه را میآزارد. بنابراین با در نظر گرفتن ارزشگذاری هستیشناسانهی معروف او در کتاب زایش تراژدی: «تنها به مثابه یک پدیدار زیباییشناختی است که وجود و جهان به شکل ابدی توجیه شدهاند»، به نظر من، در یک دیدگاه نیچهای، فوتبال فقط میتواند به مثابه یک پدیدار زیباییشناختی توجیه شود. به عبارت دیگر، نیچه تنها زمانی فوتبال را قبول میکند که هنرمندانه بازی شود – به شیوهای خلاقانه، مثبت و خیالانگیز – با در نظر گرفتن پتانسیل بازی برای زیبایی.
باشگاه در مقابل کشور
خوب، اگر نیچه هوادار فوتبال بود، از چه تیمی طرفداری میکرد؟
اگر بخواهیم باشگاههای مکانهایی که نیچه در آنها زندگی کرده است را در نظر بگیریم، افسی بازل، نیس، یا به دلیل عشقش به تورین، یونتوس جای بحث باقی نمیگذارد. «بانوی پیر» بیشک رکورد موفقیت را در اختیار دارد که از ارادهی معطوف به قدرت ماندگارش برخاسته است، اما برای کسی که خودش را «بیخانمان» میخواند، مکان نباید فاکتور تعیینکنندهای باشد. علاوه بر این، برای پاسخ دادن به این پرسش باید بین فلسفهی نیچه و فلسفهی فوتبالی که بازی یک تیم را شکل میدهد به دنبال شباهت بگردیم. اصیل و اشرافی بودن منچستریونایتد به نمادگرایی مسیحیت بسیار شبیه است – کسی که دنبال رفتن به «فراسوی خیر و شر» است هیچگاه نمیتواند برای شیاطین سرخ هورا بکشد. شیوهی بازی کردن بارسلونا مسلماً در حد بالاترین استانداردهای زیباییشناختی است اما باشگاه بیش از حد با ناسیونالیسم کاتالان شناخته میشود.
به نظر میرسد تنها کافی است به باشگاهها نگاه کنیم تا اینکه فرض کنیم این متفکر آلمانی ممکن است از تیم ملی آلمان طرفداری کند، چرا که نیچه ناسیونالیسم را یکی از کاستیهای بزرگ مدرنیته میداند. اینجا جایی است که استفادهی نازیها از نوشتههای نیچه کاملاً گمراهکننده است. با وجود اینکه در قسمتی از اولین کتابش در انتظار تولد دوبارهی اسطورهی آلمانی است، ده سال بعد از دانش طربناک، در بخشی به نام «ما، آنهایی که بیخانمانایم» میگوید:
ما به قدر کافی آلمانی نشدهایم … تا از ناسیونالیسم و ستیز نژادی حمایت کنیم و بتوانیم از زخم شدن قلبها و مسموم شدن خونها با ملیتگرایی لذت ببریم، چیزی که اکنون ملتهای اروپا را به سمتی میبرد که در مقابل هم میایستند انگار که مسئلهی قرنطینه کردن است.
نیچه گاهی خودش را «اروپایی خوب» میداند و بنابراین وجدانش نمیگذارد از تیمی طرفداری کند که به دنبال پیروزی و شکوه با نام یک ملت-دولت است.
در بحث «کشور در مقابل باشگاه» مدیران فوتبالی اعتقاد دارند که بازیکنان و لیگها باید در خدمت فدراسیونهای ملی یا سازمان فوتبال باشند و هدف نهاییشان بردن رقابتهای بینالمللی مثل جام جهانی باشد. بیشک نیچه این رویدادهای بینالمللی را رد میکرد. نیچه در بخش اول کتاب چنین گفت زرتشت (منتشر شده در ۱۸۸۳) دولت را «بت نو» میخواند که عظمتش سبب شده مورد پرستش قرار بگیرد. نیچه میگوید: «دولت نام سردترینِ همهی هیولاهای سرد است و به سردی دروغ میگوید. و این دروغ از دهاناش برون میخزد که «منِ دولت، همان ملتام.» این دروغ است!»[۱۲] شاید بتوان گفت جام جهانی، بیشتر از هر رویداد ورزشی دیگر، هویت هواداران را با تیمهای ملیشان شکل میدهد و پرستش این بت دروغین و هیولاوش را ابدی میکند. نیچه باشگاه را به کشور ترجیح میدهد.
دولت نام سردترینِ همهی هیولاهای سرد است و به سردی دروغ میگوید. و این دروغ از دهاناش برون میخزد که «منِ دولت، همان ملتام.» این دروغ است! – نیچه
از کسلکننده تا گلزن
با توجه به شرایط کنونی یک تیم خود را به عنوان ایدهآلترین گزینه برای تیم محبوب نیچه نشان میدهد: تیم فوتبال آرسنال از شمال لندن و لیگ برتر انگلیس. از آنجا که نیچه به عنوان یک توپچی خدمت کرده است، احتمالاً با تصویر توپ در آرم باشگاه احساس نزدیکی میکند. اما این سبک بازی کردن باشکوه است که آرسنال با آن شناخته میشود. سبکی که از پاییز ۱۹۹۶ که آرسنونگر به عنوان مربی به این تیم آمد شکل گرفت. به نظر میرسد این سبک و شیوهی دستیابی به آن به مذاق نیچه خوش میآید.
قبل از آمدن ونگر، باشگاه به دلیل رویکرد مکانیکی و نتیجهگرایش با شعار «آرسنال کسلکنندهی کسلکننده» مسخره میشد، مخصوصاً در دوران مربیگری جورج گراهام (فصلهای ۹۵-۱۹۸۶)، وقتی که بیشتر وقتها «یک هیچ به نفع آرسنال» نتیجهی مورد علاقه بود. این مسئله با آمدن ونگر به سرعت و به شدت تغییر کرد. (همان هنگامی که رسانههای مسخرهکننده، گروهی نهچندان کمجمعیت از هواداران و حتی تعداد زیادی از بازیکنان آرسنال پرسیدند «آرسن کی؟») او به سرعت مشغول تغییر دادن فرهنگ باشگاه شد.
همانطور که نیچه در شامگاه بتان تأکید میکند، «برای بسیاری از مردم و انسانیت مهم است که فرهنگ باید از جای درستی آغاز شود … جای درست بدن، رفتار، رژیم غذایی و فیزیولوژی است؛ باقی به دنبالش میآیند.» ونگر قبل از اولین بازیاش که میهمان بلکبرن بود، «از بازیکنان خواست که برای نیم ساعت در هتل تمرینهایی بکنند که ماهیچههایشان قویتر شود.»[۱۳] نیم ساعت تمرینهای کششی قبل و بعد از هر بازی انجام میشد و تمرینهای سرعتی نیز به برنامهی تمرینی تیم اضافه شد. ونگر که پیش از آن در ژاپن مربیگری کرده بود، با انتقادهای صریحش از رژیم غذایی انگلیسی جامعهی ورزشی بریتانیا را شوکه کرد. در اولین هفتهی مربیگریاش در شمال لندن گفت: «فکر میکنم شما در انگلیس زیادی شکر و گوشت میخورید و به اندازهی کافی سبزیجات مصرف نمیکنید. من دو سال در ژاپن زندگی کردم و بهترین رژیم غذاییم را آنجا تجربه کردم. تمام زندگی به سلامت مربوط میشود.»[۱۴] بنابراین سنت استیک خوردن قبل از بازی با هویج خام و کرفس، ماهی یا مرغ، پورهی سیبزمینی و سبزیجات بخارپز به همراه آب سیب (بدون هیچ افزودنی) به عنوان دسر جایگزین شد.[۱۵] علاوه بر این فرهنگ نوشیدنیهای الکلی که به چیزی ثابت میان بازیکنان تبدیل شده بود از میان برداشته شد.
بازیکنان کهنهکار مثل کاپیتان تونی آدامز در مقابل شیوهی ونگر مقاومت کردند. آدامز در اولین واکنشاش گفت: «این فرانسوی چی از فوتبال میفهمد؟ او عینک به چشم میزند و مثل معلمهای مدرسه است.»[۱۶] اما بازیکنانی مثل آدامز به زودی دریافتند که روشهای «استاد» چه فایدههایی دارد. آرسنال در اولین حضور تمام فصل او (۹۸-۱۹۹۷) قهرمان لیگ و جام حذفی شد؛ یک قهرمانی که با دوباره جان گرفتن بازیکنان کهنهکار انگلیسی (پنج بازیکنان مشهور تدافعی، دیوید سیمنِ دروازهبان و مارتین کئون، نیجل وینتربرن، لی دیکسون و کاپیتان تونی آدامز) و همراهی کردن خریدهای جدید از اروپا (استاد هلندی دنیس برگکمب به همراه خریدهای اصلی ونگر یعنی پاتریک ویرا، مارک اورمارس و امانوئل پتی) میسر شد. این ترکیب بازیکنان قدیمی و کشفشده خیلی زود با هم هماهنگ شدند و نشان دادند که نوآوری در تمرین و رژیم غذایی نه تنها پیروزی به ارمغان میآورد، بلکه قدرت بدنی بالا باعث میشود که تکنیک به بالاترین سطح خود برسد و موفقیتها با فوتبالی سیال و هجومی همراه شود.
ونگر و دستیارانش بر طراحی مرکز تمرین باشگاه در کولنی لندن، که در سال ۱۹۹۹ افتتاح شد نظارت تام داشتند – گفته شده که حتی مدل بشقابهای میز نهارخوری نیز با نظر مربی انتخاب شدند – این مرکز به مربیان کمک کرد تا بازیکنان را در بهینهترین شرایط تمرین بدهند و عملکرد فیزیکی، ذهنی، تاکتیکی و تکنیکی آنها را به بالاترین حد ممکن برسانند. زرتشت نیچه نیز میگوید: «انسان چیزی است که باید بر او فائق آمد» و میپرسد، «برای فائق آمدن بر او چه کردهاید؟» در مفهوم فوتبالی، ونگر با ساختن یک آزمایشگاه فوتبال در لندن به دنبال یک رویکرد جامع برای پرورش بازیکنان و ایجاد استانداردهای جدید بود تا بتواند به بهترین عملکرد برای کاشتن بذر ابرانسان فوتبالی برسد.
زمانی که آرسنال دوباره در سال ۲۰۰۲ در دو جام قهرمان شد، ونگر، همانطور که باشگاه (و شیوهی بازی کردنش را) را بازسازی کرده بود تیم را کاملاً از نو ساخت. خیلی از بازیکنان قدیمی که به او ارث رسیده بودند جدا شدند یا نقشهای محدودتری به عهده گرفتند، در حالی که خریدهای جدید استانداردها را بهبود بخشیدند – بیش از همه تیری آنری، کسی که به عنوان یک گوش در یونتوس رو به زوال بود و ونگر او را به مهلکترین و شاعرترین مهاجم لیگ برتر انگلیس تبدیل کرد. در روز جشن قهرمانی در ایسلینگتون، دیوید سیمن به تغییرهایی که در زمان مربیگری ونگر نسبت به زمانی که گراهام مربی بود پرداخت. او به دیوید فراست گفت:
آرسن بُعد جدیدی به آرسنال اضافه کرد – میدانی، امکانات جدید تمرینی، رژیم تمرینی و رژیم غذایی جدید و شیوهی بهتری برای بازی کردن. مردم از شیوهی بازی کردن ما لذت میبرند و حالا که اینگونه بازی میکنیم از شر عنوان آرسنال کسلکننده خلاص شدهایم.[۱۷]
آرسنال کسلکنندهی کسلکننده به آرسنال گلزنِ گلزن تبدیل شد.
مفهوم فوتبال تام[۱۸] عموماً به عنوان یک نوآوری هلندی شناخته میشود، اما تیم ملی نارنجی با هنرنمایی یوهان کرایوف و به مربیگری رینوس میکائلز هیچگاه نتوانست پیروزی مهمی به دست بیاورد و بازی زیبایش را به تکامل برساند. با وجود قهرمانی سهگانه آژاکس در سال ۱۹۷۲، افسانهی فوتبال تام همیشه برای چشمها زیبا بود اما برای بردن جام عملی به نظر نمیرسید. آرسنال زیر نظر ونگر توانست یک بازی سیال و آزاد با پاسهای کوتاه و رویکردی تهاجمی ارائه کند؛ بهطوری که منتقدان بازی آنها را شاعرانه، هماهنگ و سمفونیک و حتی اروتیک خواندهاند. آنها با قهرمانی در لیگ برتر بدون هیچ شکستی در فصل ۰۴-۲۰۰۳ توانستند به کمال برسند و لقب «شکستناپذیرها» را به دست بیاورند.
حتی مربی افسانهای برین کلو نیز با اکراه پیروزیهای آرسنال را تبریک گفت: «فوتبال را طوری نوازش میکنند که همیشه آروز داشتهام مرلین مورنو را نوازش کنم»[۱۹] تیم چهل و نه بازی لیگ را بدون شکست پشت سر گذاشت، چنین برتری و کمال مستمر و ادامهداری در این ورزش مدرن بیسابقه است و هنگامی که جلوههای زیباییشناختی شیوهی بازیشان را در نظر بگیریم ارزشش دو چندان میشود. در اینجا رویکردی به ورزش وجود دارد که از تکنیک به مثابه وسیلهای برای رسیدن به هدفی خاص بهره نمیگیرد و رویکرد سودگرایانه به بازی کردن را رد میکند؛ رویکردی که بازی میکند تا نبازد و یا از کاربردیترین و بهینهترین وسایل استفاده میکند تا به پیروزی برسد. آرسنال طوری بازی میکند که انگار بردن تنها به عنوان یک پدیدار زیباییشناختی قابل کسب کردن است؛ هواداران نیز راه ونگر را دنبال میکنند و به دنبال قهرمانی هستند اما مثل یک اثر هنری، هم برای سرگرم شدن و هم برای خلق چیزی جدید – یا حتی به دنبال رسیدن به حس اصیلتر وجد و جذبه.
توپچیهای جوان
ونگر بعد از رسیدن به تیمی شکستناپذیر، به سرعت هستهی اصلی تیم را تغییر داد و در رفتار با بازیکنان پا به سن گذاشته کوچکترین نرمشی از خود نشان نداد. این عدم نرمش، خود را در رادیکالترین تصمیم باشگاه در دوران پرفسور بیش از همهجا نشان داد: نقل مکان از «خانهی فوتبال» تاریخی در هایبوری به بنای هنری استادیوم امارات در نزدیکی اشبرتون گروو در سال ۲۰۰۶، استادیوم جدید (خیلی نزدیک به استادیوم قبلی) خانهای است که کاملاً ونگر ساخته، حتی تمام جزئیات استادیوم مثل مدل قفسهها و بافت کاشی زمین نیز همه با نظر خاص مربی ساخته شده است.
تنها دو سال پس از بازی کردن در خانهی جدید، اسطورههایی مثل ویرا و آنری زمین اشبورن گروو را ترک کردند، اما روح فوتبال تام با بازی «توپچیهای جوان» ونگر مثل سسک فابرگاس و روبن فنپرسی هنوز در آنجا مورد ستایش قرار میگیرد. با وجود اینکه آرسنال پس از FA Cup سال ۲۰۰۵ جام دیگری نگرفته است، هنوز هم لذتبخش و الهامدهنده است. راسل برند – کمدین مشهور – آرسنال را اینگونه توصیف میکند:
آرسنال مانند یک زوج که هنوز حسابی عاشق هم ماندهاند، روان، دلفریب و با هدف بازی میکند، چیزی مثل یک رابطهی یوگایی که همیشه دوست دارم فکر کنم استینگ و ترودی استایلر با هم دارند. آرسنال به عمیقترین لایههای اعتماد به نفس رسیده است و استعدادی غنی آنها را سبکبار کرده است، آنها کارکردگرایی را به وسیلهی زیباییگرایی قلقلک میدهند.[۲۰]
به نظر میرسد که ونگر با کار کردن روی سومین ترکیب اصلی آرسنال باید از اصول و فلسفهی فوتبالش دربرابر نقدهای مختلف هواداران و دشمنان دفاع کند. مخالفان ونگر و آرسنال میگویند که عشق آنها به بازی زیبا توانایی آنها برای نتیجه گرفتن را مختل کرده است – حتی آنها به خاطر زدن یک گل کامل و بینقص گلهای آسان و مسلم را از دست میدهند. طرفداران آنها، با ادعاهایی مثل گفتههای متیو سید از رویکرد آرسنال دفاع میکنند. سید میگوید «خواستِ بیرحم و خالص آرسنال به زیبایی خودش یک چیز زیباست: یک سفر پرجرأت، حماسی و نفرینشده که این بازی انگلیسی را، بر خلاف تمام انتظارها به قلمرو هنری وارد کرده است.» به جای این خطا که توپچیهای جوان هیچ جامی را بالای سر نبردهاند، سید بر «قدردانی کردن از چیزی در تیم ونگر که بسیار فراتر از موفقیت و شکست است» تأکید میکند. به نظر او «این ستایش یک فلسفه است … ونگر این را میفهمد که در این سفر شگفتانگیز که زندگی نام دارد، چیزهایی هست اهمیتشان فراتر از کاربردی بودن صرف است.»[۲۱] این رد کردن فایدهگرایی است که بازی آرسنال را به وادی شاعرانه میبرد.
منفور مثل ضدمسیح
در باور عمومی چنین رفتاری قابل ستایش نیست. همانگونه که نیک هورنبی در کتاب نقطهی اوج[۲۲] میگوید، «یک بخش ذاتی تجربهی آرسنال این است که آنها منفورند.» قبلاً برای اینکه «کسلکننده» بودند منفور بودند و حالا برای «خارجی» بودن. همیشه در انتقادهایی که به این مربی متولد آلزاس وارد میشود اثری از بیگانهترسی[۲۳] دیده میشود. او اولین مربی خارجی است که یک تیم انگلیسی را به قهرمانی رسانده است. اما هر بار که ونگر ترکیب تیم را بازسازی میکرد تعداد بازیکنان انگلیسی کاسته میشد، تا جایی که معروف است که آرسنال با یازده بازیکن غیر انگلیسی وارد زمین میشود، به همین دلیل است که از او به خاطر تهدید کردن فوتبال انگلیس و نابودی آن انتقاد میشود. بدون در نظر گرفتن نوآوریهای او در رژیم غذایی و تمرینهای کششی که بین باشگاههای انگلیسی به de rigueur معروف شده است، فقدان بازیکن بااستعداد در آرسنال به نظر خیلیها برای پیشرفت استعدادهای انگلیسی و بنابراین تیم ملی انگلستان مضر است.
هیچکس به اندازهی رئیس فیفا سپ پلاتر به دلیل حمایت از محدود کردن بازیکنان خارجی در ترکیب آغازین تیمها با قانون «شش به اضافهی پنج» – که در اکثریت بودن بازیکنان محلی در ترکیب آغازین تیمها را الزامی میکند –حمایت کسانی را که میخواهند اهمیت بازیهای ملی حفظ شود جلب نکرد. ونگر یکی از منتقدان صریح شش به اضافهی پنج بوده است، او تأکید میکند «کاری که میخواهند بکنند مصنوعی است. به نظر من یک پسربچه میتواند در هر جایی از دنیا بزرگ شود و هدف و رویایی بزرگ داشته باشد و بتواند به آن برسد. ما اینجاییم که به او اجازهی این کار را بدهیم.»[۲۴] در همین حال رئیس یوفا میشل پلاتینی نیز کاملاً مخالف است، او میگوید: «من سیستم ونگر را دوست ندارم.» سیستمی که در آن نوجوانان غیر انگلیسی استخدام میشوند و تمرین داده میشوند که به شیوهی آرسنال بازی کنند.[۲۵] رئیس بایرنمونیخ کارلهیتز رومینگه نیز با تکرار نظرات پلاتینی فابرگاس را مثال میزند که کشور خود اسپانیا را در پانزده سالگی ترک کرد تا به آرسنال بیاید: «آرسن ونگر سال به سال میزبان بازیکنانی از فرانسه و جاهای دیگر میشود. ما باید مواظب باشیم که این مدل قاچاق کودک متوقف شود. ضمناً این مسئله مقیاس بزرگتری پیدا کرده است؛ دیگر واژهی بچهدزدی خیلی از آن دور نیست.»[۲۶] چنین مخالفتهای تندی که از روشهای ونگر میشود نشان میدهد که منفور بودن آرسنال باقی خواهد ماند.
اما این سیاست بازیکن جوانِ خارجی به مذاق نیچه خوش میآید، چرا که ناسیونالیسم را از علایق جوانان دور میکند. زرتشت نیچه با پشت کردن به سرزمینهای پدری و مادری میگوید: «اکنون من فقط سرزمین کودکانم[۲۷] را دوست دارم» این پیمان بستن با جوانی، شناختن و رشد دادن استعدادها بدون توجه به پاسپورت و گشتن به دنبال بازیکنانی که میتوانند با خلاقیت و ذوق بازی کنند است که الهامبخش سیاست کنونی «توپچیهای جوان» آرسنال است.
هوادار آرسنال[۲۸] بودن
نمیتوان گفت که نیچه تنها به خاطر ونگر باید طرفدار آرسنال باشد، چرا که یک استاد زبانشناسی احتمالاً دیگران را نیز به عنوان «اروپاییهای خوب» تحسین میکند. این رویکردِ همهجایی باشگاه است که به مذاق نیچه خوش خواهد آمد. در پایان فصل ۰۹-۲۰۰۸ از ونگر دربارهی میراث او در آرسنال پرسیدند و پاسخ داد:
یک فلسفه وجود دارد، یک شیوهی بازی کردن و فرهنگی که تعیین میکند چگونه بازی میکنید. ما همهاش را داریم… چیزی که بیشترین اهمیت را دارد این است که باشگاه به پیش برود و به پیشرفت ادامه دهد. این برای من بزرگترین افتخار است، برای هر مربیای که جاهطلبی و فلسفهی مثبت دارد.[۲۹]
این مثال مثبت از ارادهی معطوف به قدرت، و این قضیه که یک فلسفهی جاهطلبانه و آیندهنگر الهامبخش یک باشگاه در تمام تشکیلاتش شده، چیزی است که مطمئناً نیچه را یک طرفدار آرسنال میکند.
آرسنال، با توجه به فلسفهی باشگاهش به اصول نیچهای بسیار نزدیک است. جذبه و علاقهی وافر نیچه نسبت به نابغهها قرابت عمیقی با رفتار مربی و بازیکنان فعلی آرسنال دارد. روزهای باشکوه آرسنال بعد از دههها بازگشتهاند، یعنی زمانی که مربی آرسنال هربرت چاپمن بود (از ۱۹۲۵ تا زمان مرگش در سال ۱۹۳۴) – او اولین مربی بزرگ فوتبال بود، کسی که نوآوریهایش مثل توپ سفید، نورافکن و پیراهنهای شمارهدار اکنون به جزئی جداییناپذیر از فوتبال بدل شدهاند. در فصل ۳۱-۱۹۳۰، چاپمن میخواست یک دروازهبان اتریشی را به ترکیب تیمش اضافه کند که مقامات با نفوذ جلوی این کار را گرفتند، چرا که یک کارگر بریتانیایی را از کار محروم میکرد. وقتی او سوراخی قانونی پیدا کرد و یک دروازهبان آلمانی را به تیم آورد فدراسیون فوتبال، اتحادیهی بازیکنان و دولت توافق کردند که وارد کردن بازیکنان غیر بریتانیایی را ممنوع کنند.[۳۰] چاپمن بیش از همه چیز به خاطر طرحریزی سیستم M-W مشهور است و فلسفهی فوتبالش در این جمله خلاصه میشود: «هواداران یک نمایش سریع میخواهند حملههای شمشیری و روح ماجراجویی، و حتی گلهای بیشتر»[۳۱] چنین جملهای به راحتی میتواند با یک نقلقول از مربی کنونی آرسنال اشتباه گرفته شود و ویژگیهای اصلی شیوهی زیبا بازی کردن آرسنال را به طور خلاصه نشان می دهد.
امیدوارم با این نوشته به بحث میان دوستداران دانایی و دوستداران فوتبال دامن زده باشم. عشق به یکی از اینها به سادگی باعث عشق به دیگری میشود. خیلی وقتها بازیهای آرسنال را تماشا میکنم، وقتی تبدیل شدن باشگاهم به یک ابرباشگاه را با چشمان خودم دیدهام، نمیتوانم به جمله یا مفهومی از نیچه فکر نکنم و امیدوارم این عادت من واگیردار باشد. نوشتههای نیچه به گونهایاند که امکان تفسیر اشتباه از آنها بسیار زیاد است – حتی با عواقب سیاسی خانمانسوز – اما اعتقاد دارم که اینگونه بازی کردن با نیچه با روح او سازگار است.
درست مثل خیلیها که ادعا کردند پس از مرگ با فیلسوف دوستی برقرار کردهاند، تمام تلاش من در اینجا این بود که به عنوان یک دوست، کاری کنم که از باشگاه محبوب من هواداری کند. اکنون باید اعتراف کنم که پیش از ونگر از آرسنال «کسلکننده» یک هیچ (شاید به اشتباه) خیلی لذت میبردم و میدانم که علاقهام به آرسنال پس از دوران ونگر نیز ادامه خواهد داشت. اما با دیدن این فلسفهی بازی که باشگاه را شکل داده است درک بسیار بیشتری از فوتبال زیبا پیدا کردم همانطور که با خواندن نیچه درک بسیار بهتری از زندگی پیدا کردم و هدفم این است که این دو علاقه را به یکدیگر منتقل کنم.
پانویسها:
[۱] David Kilpatrick
[۲] cuju
[۳] kemari
[۴] episkyros
[۵] harpastrum
[۶] pitz
[۷] David Goldblatt, The Ball Is Round, Penguin, 2006, p. 159
[۸] Goldblatt, p. 152
[۹] Dionysus
[۱۰] Curtis Cate, Friedrich Nietzsche, Overlook, 2005, p. 447
[۱۱] The Portable Nietzsche, Penguin, 1959, pp. 32–۳۹
[۱۲] نیچه، چنین گفت زرتشت، ترجمهی داریوش آشوری، نشر آکه، ۱۳۸۶، ص۶۱
[۱۳] Amy Lawrence, “How Wenger Changed English Football” Guardian Observer, 1st October 2006
[۱۴] Evening Standard, 18th October 1998
[۱۵] (“The Arsenal Diet,” BBC News website, 20th May 1998
[۱۶] Alex Fynn and Kevin Whitcher, Arsènal: The Making of a Modern Superclub, Vision Sports, 2008, p. 47
[۱۷] Breakfast with Frost, 12th May 2002
[۱۸] total football
[۱۹] Quoted in Flynn and Whitcher, p. 47
[۲۰] Russell Brand, “Watching Arsenal, Thinking of Sting and Trudie,” Guardian Online, 5th January 2008
[۲۱] Matthew Syed, “Why Arsène Wenger Should be Proud Rather than Cowed,” The Times, 10th April 2008
[۲۲] Penguin, 2000
[۲۳] Xenophobia
[۲۴] Quoted in Arsenal: The Magazine, August 2008, p. 75
[۲۵] Quoted in John Ley, “Michel Platini Criticizes Arsène Wenger’s Policy,” Daily Telegraph, 31st October 2007
[۲۶] quoted in Alan Dawson, “Bayern Chief Accuses Arsenal Boss Wenger of ‘Child-Trafficking’,” Goal.com, 29th April 2009
[۲۷] Kinderland
[۲۸] Gooner
[۲۹] (Quoted in Chris Harris, “Wenger: The Season Has Not Been a Disaster,” Arsenal.com, 22nd May 2009
[۳۰] Simon Page, Herbert Chapman: The First Great Manager, Heroes, 2006, p. 168
[۳۱] Quoted in Arsenal: The Magazine, July 2009, p. 72
میثم | ۱۴, خرداد, ۱۳۹۵
|
عالی بود پسر دمت گرم .
میثم | ۱۴, خرداد, ۱۳۹۵
|
با اجازتون با ذک منبع استفاده کدریم ریوی کانال آرسنال
https://telegram.me/arsenal_iranianchannel
آرتور | ۱۷, خرداد, ۱۳۹۵
|
بسیار لذت بردم…
باعث شد ایمانی که از دست داده بودم دوباره به یادم بیاد ، به روحم بیاد!
Arsenal+al