میمی آر. گلدستین[۱]
خلاصه: زمانیکه رولینگ اولین کتاب از سری هری پاتر را مینوشت، احتمالا تصور نمیکرد مدتها بعد شخصیت «هرمیون» را نمادی برای آرمانهای فمینیستی تفسیر کنند. گلدستین با گریزهایی که به متن کتابهای هری پاتر میزند، به ما نشان میدهد که فضای هاگوارتز و روابط میان شخصیتهای آن، سمبل برابری و عدم تبعیض میان زنان و مردان است.
زنان در دنیای جادویی و شگفتانگیز هری پاتر به هیچ عنوان شهروندان درجه دو حساب نمیشوند. جی.کی.رولینگ[۲] دنیایی را به تصویر کشیده است که در آن برابری زن و مرد یک امر مسلم و بدیهی است. برخلاف دنیای مشنگها، در این دنیای جادویی نابرابری چیزی نیست که فرد بخواهد برای آن تلاش کند؛ این امر به همان اندازه بدیهی است که پرواز کردن روی یک دسته جارو و یا وجود ارواح بیسر. رولینگ دنیایی خلق کرده است که در آن «ظرفیت شخص» و انتخابهایی که میکند، از بیشترین اهمیت برخوردار است. تحقق هدف رویایی آزادیخواهان فمنیسم در هاگوارتز یعنی برابری حقوق زن و مرد، چیزی نیست که با جادو به آن رسیده باشیم. دنیای رولینگ به دنیای پیشروی جان استورات میل[۳] واقعیت بخشید، دنیایی که در آن فرمانبرداری زنان باید با «برابری کامل» جایگزین شود، هیچ گروهی بر گروه دیگر برتری نداشته باشد و هیچ گروهی ناتوان و از کار افتاده نباشد.[۴]
با اینکه تاریخ فلسفهی غرب مملو از نمونههایی است که زنان را به طور کل از موضوع بحث کنار گذاشتهاند و یا به آنها به عنوان افرادی نگاه میکنند که حتا ارزش مطالعه ندارند، روش سنتیای وجود دارد که در آن به زنان به عنوان شخصیتی که از نظر اخلاقی و اجتماعی با مردان برابر است نگاه میشود. از افلاطون گرفته تا تمام متفکران عصر روشنگری و فمنیستهای معاصر، فیلسوفان همواره به دنبال راهی بودند که از طریق آن بتوان با زنان مثل مردان رفتار کرد. در این بخش درخواهیم یافت که چگونه رولینگ با نشان دادن رفتار هرمیون و دیگر زنان مهم و تاثیرگذار، این سنت مهمِ برابری زن و مرد را در دنیای جادوییاش رعایت کرده است، حداقل بیش از آنچه در دنیای مشنگها شاهد آن هستیم.
در نگاه خالقش
هرمیون گرنجر[۵] بدون شک مهمترین شخصیت مونث مجموعه داستانهای هری پاتر است، بنابراین اینکه شباهت زیادی به خود رولینگ دارد هیچ جای شگفتی ندارد. رولینگ در پاسخ به این که چرا قهرمان اصلی داستانش مذکر است و نه مونث، اینگونه توضیح میدهد که «داشتن یک قهرمان زن جالب بود اما قبل از اینکه بخواهم به این مسائل بیندیشم، شخصیت هری به طور کامل همراه با اولین داستان مجموعه در ذهنم شکل گرفته بود. به همین دلیل نام قهرمان اصلیام به جای «هریت»، «هری» است”. رولینگ اضافه کرد که هرمیون را به عنوان یک شخصیت کلیدی در داستان خلق کرد، «آنها نمیتوانستند بدون هرمیون هیچ کاری بکنند.» هرمیون «شخصیت بسیار قوی است که بر اساس شخصیت خود من شکل گرفته است.» رولینگ حتی در وجود هری هم بخشی از ویژگیهای شخصیتی خود را به جای گذاشته است- مثلا رولینگ هم وقتی یک دختربچه بود مثل هری عینک قطوری میزد- اما خصوصیتهای دیگرش از جمله رییسمآبی و شاگرد اول بودن را به هرمیون داده است.
او فقط یکی دیگر از پسرها نبود
دوستی هری، رون و هرمیون که بخش مهمی از داستان را تشکیل میدهد به روشنی تصویر برابری زن و مرد را به نمایش میگذارد. در داستان سه تفنگدار که به احتمال زیاد معروفترین داستان سه نفرهی تاریخ ادبیات است، هر سه نفر پسر هستند. در اکثر داستانهای دیگر مثل کتاب پسران شجاع نیز تمام شخصیتهای اصلی داستان مذکرند. علاوه بر این، وقتی در یک داستان شخصیت اصلی مذکر است اشخاص وابسته و تبعی داستان هم مذکر فرض می شوند، مثل دنکیشوت و سانچو یا رنجر تنها و تونتو. با اینکه وجود یک شخصیت کلیدی مونث در داستان آنقدرها هم اتفاق نادر و کمیابی نیست اما نقش پررنگ هرمیون، برابری زن و مرد را در دنیای جادویی پاتر به روشنی نشان میدهد. هیچکس در اینباره تردیدی ندارد که هرمیون صرفا یک شخصیت فرعی نیست و او هم به مثل رون و هری جز شخصیتهای اصلی داستان به حساب می آید و با آنها کاملا برابر است.
در حالی که تلاشهای فمنیستهای اولیه در درجهی اول، مبارزه با محدودیتهای قانونی علیه زنان بود، اما فمنیستهای معاصر بیشتر روی مسالهی آزادسازی زنان از وابستگیهای روانی و عاطفی که به مردان دارند، تمرکز کردهاند. فمنیستی مثل کولت دولینگ[۶] این بحث را پیش کشیده است که «این آرزوی عمیق که افراد دلشان میخواهد دیگران از آنها مراقبت کنند، دلیل اصلی عدم پیشرفت زنان است».[۷] اغلب در میان مردم شاهد این باور کلیشهای هستیم که زنان باید توسط مردان نجات پیدا کرده و مردان از آنها مراقبت کنند. اما در تضاد با این باور کلیشهای، هرمیون اغلب در مواقع بحرانی به کمک هری و رون میشتابد. به عنوان مثال در کتاب اول وقتی تواناییهای جادویی هرمیون بارها آنها را در حالی که برای بدست آوردن سنگ جادو تلاش میکردند نجات داد و یا وقتی در محفل ققنوس، هرمیون همهی آنها را از جنگ پروفسور آمبریج[۸] خلاص کرد، در قدرتهای او نمیتوان هیچ شکی کرد.
در کتاب اول هری، رون و هرمیون برای پیدا کردن سنگ جادو شبها یواشکی از خوابگاهشان بیرون میرفتند. وقتی نویل لانگ باتم[۹] در تلاشی نافرجام سعی داشت جلوی آنها را بگیرد تا قوانین بیشتری را زیر پا نگذارند، هری به هرمیون گفت: «یه کاری بکن». و هرمیون کاری میکند که نه از عهدهی رون بر میآید نه هری. او ورد «پتریفیکاس توتالاس»[۱۰] را بر زبان میآورد که نویل را در جای خود خشک میکند. کمی بعد در همان فصل، هرمیون هم هری و هم رون را از طلسم تلهی شیطان نجات میدهد. در محفل ققنوس هم هرمیون نقشهای میکشد تا پروفسور شیطانیشان، آمبریج، را به دام بیندازند تا بتوانند به وزارت سحر و جادو بروند.[۱۱]
دلیل دیگری که ثابت میکند هرمیون از وابستگی به مردان که دولینگ و دیگر فمنیستها از آن صحبت کرده بودند رنج نمیبرد، آگاهی او به هوش و تواناییاش و همچنین اعتماد به نفس بالایش است. هرمیون میتواند به خوبی از پس خودش بر بیاید و از خودش مراقبت کند. وقتی مالفوی[۱۲] به او توهین میکند، منتظر هری یا رون نمیماند که از او دفاع کنند. در کتاب جام آتش قبل از جشن کریسمس، مالفوی با ناباوری از رون میپرسد:
« نکنه شوخیت گرفته؟ می خوای بگی یکی اونو به جشن دعوت کرده؟ اون گندزادهی دندون درازو؟»
به جای اینکه هرمیون خود را ببازد و عقبنشینی کند، به مالفوی گفت مودی چشم باباقوری پشت سرش است، کسی که قبلا او را به یک راسوی کوچک تبدیل کرده بود و بدین تریتب مالفوی را حسابی ترساند. هرمیون به این سادگی وحشت زده نمیشود. وقتی رون به او هشدار میدهد که سر به سر ریتا اسکیتر[۱۳] نگذارد، کسی که قبلا برای هری و هاگرید دردسرهای زیادی ایجاد کرده بود، هرمیون کوتاه نمیآید و پا پس نمیکشد.
قدرت ذهن و فضیلت های اخلاقی
در سال ۱۷۹۲ ماری ول استون کرافت[۱۴] نوشت «زنان هرگز نمیتوانند از نظر ذهنی آنقدر قوی باشند که سزاوار به دست آوردن فضیلتهای اخلاقی شوند».[۱۵] او نگران این مساله بود که به زنان آموزشهای لازم داده نمیشود تا اجازه داشته باشند برای یادگیری و تمرین فضیلتهای اخلاقی خود را آماده کنند، در نتیجه هرگز نمیتوانند به پای مردان برسند و با آنها در سطحی برابر قرار داشته باشند و همچنین هرگز نمیتوانند به طور کامل از تمام ابعاد وجودی انسانیشان بهره ببرند. همچین مشکلی اصلا در هاگوارتز وجود ندارد. هرمیون نه تنها در قدرتهای جادویی بلکه در مسائل اخلاقی هم بر دیگران برتری دارد. کارایی و سودمندی شخصیت او نتیجهی هوش سرشار، سختکوشی و پشتکارش است. او سخت درس میخواند و همیشه تکالیفش را انجام میدهد. حتی در کتاب زندانی آزکابان برای اینکه بتواند هم زمان به کلاسهای بیشتری برود از زمان برگردان استفاده میکند!
سختکوشی هرمیون در تمام مجموعه به هری و رون بسیار کمک میکند. وقتی هرمیون آنها را از چنگ تلهی شیطان نجات میدهد هری میگوید «شانس آوردیم که تو سر کلاس گیاهشناسی به درس گوش میدادی». در مقابل هری میتواند به راحتی با کمی تلاش و تمرین با جارو پرواز کند. جادویی از او محافظت میکند که خود از آن بی خبر است، جادویی که باعث شد وقتی نوزادی بیش نبود بتواند لرد ولدمورت را شکست دهد. در حالی که قدرتها و تواناییهای هرمیون با سختکوشی و تلاش زیاد به دست میآیند، بسیاری از قدرتهای هری به طور طبیعی و بدون اینکه او کار خاصی انجام داده باشد به وجود میآیند. هری گاهی نمیتواند با شهرت و هویتاش به عنوان یک جادوگر بزرگ کنار بیاید چرا که آنها بدون اینکه او واقعا تلاشی کرده باشد به وجود آمدهاند. او نمیداند که آیا سزاوار آن همه توجه و تحسین هست یا نه. اما هرمیون هیچگاه دربارهی موفقیتهایش چنین حسی نداشته است چون برای رسیدن به آنها بسیار تلاش کرده و زحمت کشیده است.
عادت مطالعهی او و قدرت ذهنیای که به دنبال آن به وجود میآید بخش مهمی از شخصیت هرمیون را میسازند. در سراسر مجموعهی داستانها، هرمیون شاگرد اول مدرسه میشود و مطالعهی بیاماناش باعث میشود تا در موقعیتهای کلیدی بتواند اطلاعات مفید و مهمی را به دیگران ارائه دهد. مثلا در سنگ جادو، چون سر کلاس گیاهشناسی به درس گوش داده بود میدانست که باید چگونه از شر تلهی شیطان خلاص شوند، در جام آتش اطلاعاتش درباره ی مدرسه ی جادوگری دورمسترانگ را در اختیار هری و رون قرار داد، هرمیون پس از خواندن مقالات آموزش و پرورش جادویی اروپا متوجه شده بود دورمسترانگ به دلیل اینکه تاکیدش روی جادوی سیاه شهرت خوبی ندارد. پس از خواندن تاریخچهی هاگواتز فهمیده بود که هاگوارتز پنهان و غیر قابل شناسایی است، اگر مشنگها به آنجا میآمدند خرابهای با یک تابلوی خطر میدیدند که روی آن نوشته بود خطر مرگ، وارد نشوید.[۱۶]
در طول داستان هرمیون تواناییهای خود را به عنوان یک جادوگر توسعه میدهد، اما استعدادهایش به سحر و جادو محدود نمیشود؛ او در استدلال و منطق و همچنین حل معماها هم توانایی زیادی دارد.
هری اغلب وقتی به کمک احتیاج داد به سراغ هرمیون میرود چون او هم درمورد دنیای جادویی و هم دنیای بیرون آن اطلاعات بسیار زیادی دارد. مثلا وقتی هری در مسابقات سه جادوگر انتخاب میشود تا به همراه دانش آموزان مدارس جادویی دیگر به رقابت بپردازد، در اولین مرحله که قرار است از جلوی یک اژدها عبور کنند از هرمیون کمک میخواهد. هری از هرمیون میخواهد که به او افسون جمعآوری را یاد بدهد، و برای تمرین آن حتی از ساعت ناهارش هم میگذرد. آنها تا صبح با هم تمرین میکنند تا اینکه در نهایت هرمیون به او میگوید که افسون را به خوبی فراگرفته و آماده است. به نظر میرسد که هری نمیتوانست بدون کمک هرمیون از پس آن بر بیاید. در مرحلهی دوم که هری از زیر کار در می رود و تلاشی برای حل معمای تخم طلاییاش نمیکند، این هرمیون است که او را وادار می کند عاقل باشد و از زیر بار مسولیتی که بر عهدهاش است شانه خالی نکند.
در طول داستان هرمیون تواناییهای خود را به عنوان یک جادوگر توسعه میدهد، اما استعدادهایش به سحر و جادو محدود نمیشود؛ او در استدلال و منطق و همچنین حل معماها هم توانایی زیادی دارد. در سنگ جادو، هنگامی که باید از شعلههایی عبور کنند که از سنگ محافظت میکنند، این هرمیون است که معما را حل میکند و میفهمد که برای عبور از آتش باید از کدام یک از هفت بطریای که آنجا قرار دارند بنوشند.[۱۷] به هری میگوید:
« این جادو نیست، منطقه. یه معماست. خیلی از جادوگرهای بزرگ هم یک ذره منطق و قدرت استدلال ندارن و برای همیشه این جا گیر میکنن.»
در کتاب زندانی آزکابان، وقتی آن سه در قطار سریعوالسیر هاگوارتز با شخص غریبهای که خوابیده است مواجه میشوند، هرمیون تواناییهای منطقی خود را نشان میدهد. در حالی که هری و رون ماندهاند که او چه کسی میتواند باشد، هرمیون با نگاه کردن به نامی که روی چمدانش نوشته شده او را شناسایی میکند و میگوید که او پروفسور لوپین[۱۸] است. هرمیون همچنین به سرعت نتیجه میگیرد که پرفسور لوپین استاد چه درسی است.
«خب معلومه. فقط یه درس معلم نداره، درسته؟ اونم درس دفاع در برابر جادوی سیاهه.»
منطق نقش مهم و اساسی در فلسه بر عهده دارد، چنان چه از نظر فیلسوف تاثیرگذار اتریشی، لودویگ ویتگنشتاین، فلسفه چیزی جز «وضوح منطقی افکار» نیست.[۱۹] بنابراین با تشخیص میزان اهمیت منطق، هرمیون نشان میدهد که میتواند علاوه بر جادوگر بزرگی بودن، فیلسوف بزرگی هم باشد.
همانطور که داستان پیش میرود، هرمیون به ویژگیهای شخصیت قابل ستایشش بینشی اخلاقی و روانی هم اضافه میکند که به نظر میرسد نه هری و نه رون در وجودشان از آن بهرهای نداشته باشند. در جام آتش وقتی هری انتخاب میشود، هرمیون دلیل حسادت رون را صبورانه برایش توضیح می دهد:
«ببین، خودتم خوب می دونی که این تویی که همیشه جلب توجه می کنی.»
و وقتی هری از روبهروشدن با رون سر باز میزند و از هرمیون میخواهد که پیغامش را به گوش او برساند، هرمیون میگوید:
«من هیچی بهش نمی گم. خودت بهش بگو. این تنها راه حل این مشکله.»
به عنوان نشانهای از بلوغ اخلاقی هرمیون، او فقط نگران مسائلی که به خودش مربوط می شود نیست بلکه برای آزادی دیگران هم نگران است. دقیقا مثل فمنیستهای قرن نوزدهم که خواستاز لغو مجازات اعدام بردگان و آزادی آنها بودند، هرمیون نیز دربارهی وضعیت اسفبار جنهای خانگی همین احساس را دارد، او به رون و هری گفت که از نظرش کاری که جادوگرها با جنهای خانگی میکنند درست مثل بردهداری است. رون در مورد وینکی اظهار نظر قابل پیشبینیای کرد:
«این کاریه که ازش لذت میبره، اون دوست داره که دیگران بهش دستور بدن.»
اما هرمیون در جواب به او گفت:
«به دلیل وجود آدمهایی مثل توست که این سیستم فاسد و غیر عادلانه ریشه گرفته است، فقط به خاطر تنبلی بیش از حد افرادی مثل تو.»
وقتی هرمیون متوجه شد جنهای خانگی در هاگوارتز کار میکنند و غذاهای خوشمزهی آنها را درست میکنند بدون اینکه حقوقی دریافت کنند، دیگر لب به غذاها نزد. هرمیون با تاسیس ت.ه.و.ع که علامت اختصاری تشکیلات هواداری و عمرانی جنهای خانگی است، سعی داشت تا وضعیت جنهای خانگی را بهبود بخشد و کاری کند تا جامعه جادوگرها حقوق آنها را در نظر بگیرد. از اهداف کوتاه مدت این سازمان میتوان به تامین دستمزد منصفانه و شرایط شغلی مناسب برای جنهای خانگی اشاره کرد و همچنین اهداف بلند مدت او هم شامل تغییر قانون محدودیت به کارگیری چوبدستی و تلاش برای حضور یک جن خانگی در ادارهی ساماندهی و نظارت بر امور موجودات جادویی بود.[۲۰]
هرمیون همیشه بسیار درخشان، شجاع، باهوش و مبارز بود. او همیشه با پاسخ صحیح دادن به پرسشهای اساتید و اجرای درست افسونها و وردها، برای گروه گریفندور امتیازهای زیادی کسب میکرد. به اندازهی کافی هوشیار و دقیق است تا متوجه پیام نهفته در سخنرانی اول سال تحصیلی پروفسور آمبریج شود و آن اینکه وزارت سحر و جادو قصد دارد تا در امور هاگوارتز دخالت کند. وقتی که به عنوان ارشد دانشآموزان انتخاب میشود، دقیقا میداند که باید چه موقع و با چه چیزی دیگران را تهدید کند تا به حرفش گوش بدهند. مثلا هنگامی که فرد و جورج در شیطنتهایشان زیادهروی میکنند و پا را از گلیمشان درازتر میگذارند، هرمیون آنها را تهدید میکند که اگر به کارهایشان ادامه دهند به مادرشان اطلاع خواهد داد، که البته این ترفند هرمیون میگیرد و آنها کاملا شوکه شده و حتی تا کمی میترسند که او واقعن این کار را انجام دهد. بعد از اینکه چو و هری یکدیگر را میبوسند و هری به رون و هرمیون میگوید که چو گریه میکرده است، پسرها از این رفتار چو هیچ سر در نمیآورند ولی هرمیون برای آنها احساسات عاطفی چو را به طور کامل توضیح میدهد.
باوری کلیشهای وجود دارد که طبق آن مرد منطقی است ولی زن عاطفی و احساساتی؛ اما در حالی که هری و رون گاهی به طور کامل احساساتی میشوند و نمیتوانند منطقی فکر کرده و تصمیم بگیرند، هرمیون با استدلال و منطق کامل کنترل اوضاع بر عهده میگیرد و همهچیز را راست و ریس میکند. در عالم دوستی و رفاقت، او حتی قید تعطیلات کریسمسش را زد که قرار بود با پدر و مادرش به اسکی بروند تا بتواند به هری که اوضاع بدی داشت کمک کند. هرمیون، رون و جنی همیشه به هری کمک کردهاند تا عقلش سر جایش بیاید و درست تصمیم بگیرد. این ایدهی هرمیون بود که هری به عدهای از دانشآموزان دفاع در برابر جادوی سیاه یاد بدهد تا برای مبارزههایی که در خارج از هاگوارتز با آنها روبهرو میشوند آماده شوند. وقتی در دفتر آمبریج گیر میافتدند هرمیون نقشهای میکشد تا از چنگ او بگریزند، اول خود را به گریه میزند و آمبریج را متقاعد میکند که میخواهد به دوستانش خیانت کند و حقیقت را به او بگوید، و در نهایت با این کار آمبریج را به جنگل ممنوع میبرد، جایی که برادر کوچک هاگرید، گراوپ، حضور دارد و سنتورها حسابش را میرسند. این کار هرمیون به نویل، جینی و لونا فرصت کافی میدهد تا از دفتر آمبریج فرار کنند و به آنها بپیوند.
شخصیت هرمیون نقش مهمی را در نشان دادن چشم انداز جهان رولینگ بازی میکند، جهانی که در آن خود مردم، انتخابها و اعمالشان اهمیت دارند، صرف نظر از جنسیتشان. نمیتوان گفت هرمیون هم به همان خوبی هری و رون است، حتی اغلب از آنها نیز بهتر است؛ نه تنها در دروس مدرسه بلکه از نظر شخصیت اخلاقی هم بر آن دو برتری دارد، از قدرت ذهنی بالا و از همان فضیلتهای اخلاقیای بهرهمند است که ول استون کرافت آنها را ضروری شمرده بود. او نقش کلیدی و مهمی در تمام طول داستان بر عهده دارد، بدون وجودش هری خیلی زود راه خود را گم میکرد و شکست میخورد.
مختلط بودن هاگوارتز
دلیلی دیگری که ارزش بالای فرصتهای برابر در جهان رولینگ را نشان میدهد، مختلط بودن مدرسهی هاگوارتز است. هاگوارتز بدون اینکه تفاوتی میان دخترها و پسرها قائل شود، به نسبت یکسان برایشان دعوت نامه میفرستد. یک دختر و یک پسر به عنوان ارشدهای هر گروه انتخاب میشوند، اما این انتخاب برای ایجاد تنوع و یا تصدیق آن نیست بلکه فقط بر مبنای شایستگی افراد صورت میگیرد. پسرها و دخترها به طور یکسان و با استانداردهای برابر شانس ارشد شدن را دارند و این مساله «برابری کامل» که مد نظر جان استوارت میل بوده را به خوبی نشان میدهد.
تعداد دیگری از شخصیتهای مونث داستان نقشهای کوتاه اما کلیدی را بر عهده دارند. یکی از این شخصیتهای مهم، چوچانگِ[۲۱] زیبا و محبوب است که اولین بار در زندانی آزکابان او را ملاقات میکنیم اما در جام آتش و محفل ققنوس نقش پررنگتر و برجستهتری دارد. چو بازیکن کوییدیچ[۲۲] ماهری است و اولین کسی است که هری از او خوشش میآید. پروتی[۲۳] و پادما[۲۴] دخترانی هستند که هری و رون آنها را به جشن کریسمس دعوت میکنند. با اینکه قرار آنها به خوبی پیش نرفت اما هم پروتی هم پادما در محفل ققنوس به ارتش دامبلدور[۲۵] میپیوندند. در نهایت لونا لاوگود[۲۶] را داریم با نام مستعار «لونی» به معنای دیوانه. لونا تا حدی عجیب و غریب و پریشان است، اما ثابت میکند که بسیار شجاع، حساس و دوست ارزشمندی است. وقتی میفهمد که هری هم مثل او میتواند تسترالها[۲۷] را ببیند، با او ارتباط برقرار میکند چون کسی جز آن دو در جمع دوستانشان قادر به دیدن تسترال ها نیستند.[۲۸]
هم در هاگوارتز و هم در جهان جادویی بیرون از آن، زنان فقط در نقشهای سنتی مثل دختربچههای مدرسهای، مادر و معلم دیده نمیشوند، بلکه در نقشهای غیر سنتیای مثل قهرمانان ورزشی نیز به چشم میخورند. در دنیای جادو کوییدیچ محبوبتترین ورزش است، و این حقیقت که بازیکنان زن نیز در رقابتهای جام جهانی کوییدیچ حضور دارند، بیانیهی مهمی در مورد مسالهی برابری است. رولینگ به زیبایی این مساله را بیان کرده است. در مسابقهی بزرگی که در جام آتش شاهدش بودیم، فقط نام خانوادگی بازیکنان به تماشاگران اعلام شد. خواننده با هیچگونه اطلاعات دیگری درمورد بازیکنان روبهرو نمیشود. از آنجایی که ما در افکار هری سهیم هستیم، متوجه میشویم به شدت تحت تاثیر حرکات یکپارچه و متناسب بازیکنان ایرلندی، تروی، مالیت و مورن، قرار گرفته است. چند صفحه بعد، وقتی گزارشگر میگوید که مالیت سرخگون را به دست دارد متوجه میشویم که او یک زن است. بعد از خطا که بازی از سر گرفته میشود مورن سرخگون را در دست دارد. خواننده دوباره متوجه میشود که مورن هم زن است چرا که رولینگ از ضمیر مونث استفاده میکند تا توضیح دهد که که نزدیک بود مورن از روی دسته جارویش به زمین بیافتد. حضور بازیکنان کوییدیچ زن در جام جهانی که بالاترین سطح مسابقات است، هیچگونه قصد و غرضی را از جانب رولینگ نشان نمیدهد و همچنین در نظر شخصیتهای داستان این امر نه تنها عجیب و غریب نیست بلکه کاملا طبیعی است.
ما فقط شاهد شرکت و حضور طبیعی دختران در مسابقات حرفهای ورزشی نیستیم، بلکه در هاگوارتز هم دختران در تیمهای ورزشی مدرسهای حضور دارند. در سنگ جادو وقتی کاپیتان کوییدیچ گریفندور، الیور وود، به هم تیمیهایش میگوید «آقایان»، آنجلینا[۲۹] حرف او را تصحیح میکند و میگوید «و خانم ها». آنجلینا یکی از مهاجمان تیم است، درست مثل کتی بل[۳۰]. او در یکی از بازیهای حساس گریفندور در کتاب سنگ جادو گل اول را میزند و در نهایت نیز کاپیتان تیم میشود. در کتاب زندانی آزکابان تمام مهاجمان تیم گریفندور دختر هستند. وقتی هری از شرکت در مسابقات کوییدیچ محروم میشود، جینی ویزلی[۳۱] به جای او به عنوان جستجوگر تیم بازی میکند. حتی مادام هوچ، داور مسابقات، هم یک زن است.
الیزابت بابریک[۳۲]، یکی از منتقدین فمینیست مجموعه داستانهای هری پاتر، معتقد است که راوی داستان، پروفسورهای مرد را بسیار با شکوه و جدی توصیف کرده در حالی که پروفسورهای زن را غرغرو و احمق نشان داده است. اما درست برعکس، وقتی دقیق داستان را بررسی کنیم متوجه میشویم که رولینگ فرصتهای برابری برای کارکنان هاگواتز ایجاد کرده است. در داستان هم شخصیتهای قابل ستایش و هم شخصیتهای سوالبرانگیز در هر دو جنسیت زن و مرد دیده میشوند. در وهلهی اول، به نظر میرسد بابریک این واقعیت را که در نبود دامبلدور، پروفسور مک گونگال[۳۳] مدیریت هاگوارتز را بر عهده دارد نادیده گرفته است. اسم کوچک پروفسور مک گونگال، مینروا است که نام الههی دانایی بوده است، و این اسم بسیار برازندهی کسی است که معاون اول و دوست دامبلدور است. او در سراسر مجموعه داستانها همواره دست به اعمال ستایش برانگیز و با ابهت میزند، و همیشه شخصیت مسئولیتپذیر و مثبتی دارد. و مهمتر از همه اینکه این پروفسور مک گونگال است که رییس گروه گریفندور است و نه یک پروفسور مرد. مک گونگال استادی است که همه به او احترام میگذارند، بسیار سختگیر و باهوش است، و در محفل ققنوس تنها استادی است که قاطعانه جلوی آمبریج میایستد.
رولینگ شخصیتهای زن و مرد داستانش را در یک طیف اخلاقی گنجانده است. شاهد بیلیاقتی تریلانی و گیلدوری لاکهارت متقلب هستیم. به عنوان شرورهای داستان با آمبریج، لسترنج و ولدمورت روبهرو میشویم. و البته با قهرمانهایی از جمله دامبلدور، مک گونگال، هری و هرمیون مواجه میشویم.
به جز مک گونگال، اساتید زن دیگری نیز در هاگوارتز حضور دارند. پروفسور اسپراوت[۳۴] استاد خوب درس گیاهشناسی است. وقتی هاگرید[۳۵] به ماموریت میرود، پروفسور گرابلی پلنک[۳۶] به طور موقت جای او را در مقام استاد درس مراقبت از موجودات جادویی میگیرد و این کار را به خوبی انجام میدهد. پرستار مدرسه، مادام پامفری[۳۷]، درمانگاه مدرسه را اداره میکند و در یک چشم به هم زدن تمام بیماران را مداوا میکند. مادام پامفری و پروفسور اسپروات در کتاب حفره اسرار آمیز تمام قربانیانی که خشک شده بودند را با مهر گیاه به زندگی بر گرداندند. در محفل ققنوس بعد از مبارزهای که در وزارت سحر و جادو رخ داد، مادام پامفری جینی، رون، هرمیون و نویل را به طور کامل مداوا کرد. علاوه بر این، نویسندهی کتاب هایی که دانش آموزان در هاگوارتز باید آنها را مطالعه کنند نیز در بعضی موارد زن هستند، مثلا کتاب طلسمها و وردهای ویژه نوشتهی میراندا گوشاک[۳۸] و یا تاریخچهی هاگوارتز نوشتهی باتیلدا باگشات[۳۹]. و در نهایت، دو تن از موسسین هاگوارتز یعنی هلگا هافلپاف[۴۰] و روونا ریونکلا[۴۱] نیز زن هستند.
فرصت های برابر فراتر از هاگوارتز
خارج از هاگوارتز هم زنانی که از نظر اخلاقی بسیار قوی هستند و شخصیتهای جالبی دارند، دیده میشود. در محفل ققنوس ما با شخصیت نیمفادورا تانکس[۴۲] آشنا میشویم که یک دگرگوننمای مادرزادی است یعنی کسی که میتواند به اختیار خودش قیافهاش را تغییر دهد. او به عنوان ساحرهای کم سن و سال توصیف شده است، با صورت قلبی شکل و رنگپریده با چشمان تیرهی براق و موهای کوتاه سیخسیخی که ته رنگ بنفش داشتند. او یکی از اعضای محفل است که با مرگخواران مبارزه میکنند. مالی ویزلی هم که در تمام کتابها همیشه حضور گرم و مادرانهای داشته است، در محفل ققنوس که مبارزه با ولدمورت به شکل علنی آغاز میشود نقش فعالتر و جسورتری را بازی میکند.[۴۳]
هیچچیز به جز نشان دادن زنان، هم در نقش قهرمانان و هم در نقش شروران، نمیتواند مسالهی برابری زنان و مردان را که نشان دهندهی برتری نداشتن هیچیک بر دیگری است را به خوبی به تصویر بکشد. در کتاب محفل ققنوس با دلورس آمبریج ترسناک و نفرتانگیز آشنا میشویم. آمبریج، هاگوارتز را با ترساندن دانشآموزان و حکمهای آموزشیاش اداره میکند و نمیگذارد که حقیقت بازگشت لرد ولدمورت پذیرفته و علنی شود. او هری را مجازات میکند و به نظر میرسد این شکنجه برایش لذتبخش است. این آمبریج است که دیوانهسازها را به دنبال هری میفرستد و حتی برای بیرون کشیدن برخی از حقایق از زیر زبان هری حاضر است طلسم شکنجهگر را روی او اجرا کند.
یکی از شیطانیترین و خطرناکترینِ مرگخواران که طرفدار ولدمورت است، بلاتریکس لسترنج[۴۴] است. بلاتریکس کسی است که پدر و مادر نویل را تا حد مرگ شکنجه داده است، و در نبرد نهایی محفل ققنوس سیریوس بلک[۴۵]، پدرخواندهی هری و پسر عمهی خودش، را به قتل رساند. بعد از اینکه کار بلک را تمام میکند، به سراغ کینگزلی میرود و او را زخمی میکند و حتی آنقدر قدرتمند است که میتواند طلسم دامبلدور را نیز منحرف کند. بلاتریکس آخرین مرگخواری است که در کنار ولدمورت ایستادگی میکند.
یکی دیگر از این شخصیتها ریتا اسکیتر است که در کتاب جام آتش با او آشنا میشویم و در محفل ققنوس شاهد این هستیم که به نوشتن مقالاتِ بیپایه و اساس خودش در روزنامههای زرد ادامه میدهد، البته ریتا در حد بلاتریکس شرور نیست اما میتواند بسیار بدجنس باشد. داستانهای ریتا هری را کلی به دردسر میاندازد و شهرتش در هاگوارتز را در معرض نابودی قرار میدهد. همچنین باید به پروفسور تریلانی[۴۶]، استاد درس پیشگویی، اشاره کنیم که به طور مداوم مرگ هری را پیشبینی میکند، که البته مثل خیلی از پیشگوییهای دیگرش هرگز این اتفاق نیافتاد. اگر نخواهیم تریلانی را یک شلاد و کلاهبردار فرض کنیم باید به این مساله نیز اشاره کنیم که بعضی از پیشگوییهای او نیز حقیقت داشتهاند. و البته نباید پانسی پارکینسون[۴۷]، کسی که مالفوی او را با خود به جشن کریسمس برد، را از قلم بیندازیم. پانسی چهرهی واقعی خود را در محفل ققنوس وقتی عضو جوخهی بازجویی آمبریج شده بود نشان داد.
فقط در شخصیتهای فردی نیست که ما شاهد برابری زن و مرد هستیم، بلکه اعمال آنها نیز نشاندهندهی این مساله است. در نبرد بزرگی که در کتاب محفل ققنوس در وزارت سحر و جادو رخ میدهد، دختران هم دقیقا به اندازهی پسران در مبارزه شرکت میکنند و به همان اندازه به دشمن آسیب وارد میکنند و خودشان نیز در مقابل زخمی میشوند. در اولین درگیریشان، وقتی مرگخواری هری را میگیرد، هرمیون با طلسم استیوپفای[۴۸] او را بیهوش میکند و دری که از آن خارج شده بودند را با ورد «کولوپورتوس»[۴۹] پشت سرشان قفل میکند. هنگامی که نویل اشتباه بزرگی میکند و طلسمی را بر زبان میآورد که باعث میشود چوبدستی هری از دستش به زمین بیافتد، هرمیون با بیهوش کردن مرگ خوار خرابکاری او را سر و سامان میدهد و با ورد «اکسیو وند»[۵۰] چوبدستی هری را به او بر میگرداند. در لحظهای که هری راهی پیش روی خودش نمیبیند و میخواهد پیش گویی را به دست لوسیوس مالفوی بدهد، تانکس به کمک او میشتابد و با فرستادن یک افسون بیهوشی به سمت مالفوی، همه را نجات میدهد.
رولینگ شخصیتهای زن و مرد داستانش را در یک طیف اخلاقی گنجانده است. شاهد بیلیاقتی تریلانی و گیلدوری لاکهارت متقلب هستیم. به عنوان شرورهای داستان با آمبریج، لسترنج و ولدمورت روبهرو میشویم. و البته با قهرمانهایی از جمله دامبلدور، مک گونگال، هری و هرمیون مواجه میشویم. در دنیایی که رولینگ به تصویر کشیده است، جنسیت موضوع کاملا بیربطی به مسائل اخلاقی است. در این دنیا هیچوقت مسئلهی مهمی نبوده است که زنان کوییدیچ بازی کنند و یا در رقابتهای سه جادوگر شرکت کنند، اساتید خوبی باشند و یا نباشند، و یا حتی قهرمان باشند یا شرور. دربارهی هرکس صرف نظر از جنسیتش بر مبنای شخصیتش قضاوت میشود، و به همهی اشخاص فرصت برابر داده میشود تا بتوانند بین خوب و بد انتخاب کنند. این انتخابهای فردی شخصیتهای داستان است که تعریفکنندهی آنهاست و نه جنسیتشان. چنین دنیایی برای یک داستان فوقالعاده بسیار مناسب است، اما ما مشنگها باید سعی کنیم تا در دنیای واقعی خودمان نیز آنها را عملی کنیم.
[۱] Mimi R. Gladstein
[۲] J.K. Rowling
[۳] John Stuart Mill
[۴] John Stuart Mill, On Liberty and On the Subjection of Women (Ware: Wordsworth Classics, 1996), p. 117.
[۵] Hermione Granger
[۶] Collete Dowling
[۷] Colette Dowling, The Cinderella Complex (New York: Summit, 1981), p. 31.
[۸] Umbridge
[۹] Gryffindor Neville Longbottom
[۱۰] Petrificus totalus!
[۱۱] در کتاب هفتم، هری پاتر و یادگاران مرگ، نیز اگر هرمیون و کیف منجوقی اش که مملو از کتاب ها و وسایلی که احتیاج داشتند نبود، هری خیلی زود در راه پیدا کردن جان پیچ ها شکست می خورد، همچنین هرمیون بسیار دور اندیش بود و از قبل فکر همه چیز را کرده بود.
[۱۲] Malfoy
[۱۳] Rita Skeeter
[۱۴] Mary Wollstonecrat
[۱۵] Mary Wollstonecraft, The Vindication of the Rights of Woman (Peterborough, Ontario: Broadview Press, 1997), p. 126.
[۱۶] در کتاب هفتم، هرمیون با خواندن کتاب «قصه های بیدل نقال» که دامبلدور برای او به ارث گذاشته بود، یادگاران مرگ را کشف کرد.
[۱۷] Roger Howe, “Hermione Granger’s Solution,” Mathematics Teacher 95, 2 (February 2002), pp. 86-89
در این مقاله هاو، استاد ریاضی دانشگاه ییل، استدلال هرمیون را که در کتاب به آن اشاره نشده است را تبیین میکند.
[۱۸] Professor Lupin
[۱۹] Ludwig Wittgenstein, Tractatus Logico-Philosophicus (London: Routledge, 1960), p. 77.
[۲۰] در کتاب هفتم، هرمیون برای اینکه بتواند در جستجوی جان پیچ ها به هری کمک کند حافظهی پدر و مادرش را اصلاح کرد :
«الان چند روزه که من دارم وسایلمونو جمع میکنم تا هر لحظه که اراده کردیم بتونیم راه بیفتیم که محض اطلاعت باید بگم که این کار شامل اجرای جادوهای بسیار پیچیدهای میشده، حالا بگذریم که تمام ذخیرهی معجون مرکب پیچیدهی چشم باباقوری رو هم قاچاقی از جلوی چشم مامان رون رد کردم. علاوه بر اینا، حافظهی والدینمو اصلاح کردهم طوری که کاملا باور کردهن که اسم واقعیشون وندل و مونیکا ویلکینزه و آرزوی دیرینهشون مهاجرت به استرالیاست که دیگه بهش رسیدهن. این برای اینه که ردگیری اونا، پیدا کردنشون و بازجویی ازشون دربارهی من.. یا تو، برای ولدمورت خیلی سختتر بشه، چون متاسفانه چیزهایی دربارهی تو بهشون گفتهام. اگر به فرض، بعد از جستجوی جان پیچها زنده موندم مامان و بابامو پیدا میکنم و جادوشون و خنثی میکنم اگر هم زنده نموندم، فکر میکنم جادویی که روشون اجرا کردهم اون قدر قوی باشه که بتونه اونا رو سالم و خوشبخت نگه داره. آخه میدونی، وندل و مونیکا ویلکینز نمیدونند که یه دختر دارند.»
[۲۱] Cho Chang
[۲۲] Quidditch
[۲۳] Parvati
[۲۴] Padma
[۲۵] Dumbledore
[۲۶] Luna Lovegood
[۲۷] Thestrals
[۲۸] در کتاب شش و هفت، حضور جینی پررنگتر میشود و در بسیاری از موارد به هری امید و انگیزهی ادامه دادن میدهد.
[۲۹] Angelina
[۳۰] Katie Bell
[۳۱] Ginny Weasly
[۳۲] Elizabeth Bobrick
[۳۳] Professor McGonagall
[۳۴] Professor Sprout
[۳۵] Hagrid
[۳۶] Professor Grubbly Plank
[۳۷] Madam Pumfrey
[۳۸] Miranda Goshawk
[۳۹] Batilda Bagshott
[۴۰] Helga Hufflepuff
[۴۱] Rowena Ravenclaw
[۴۲] Nymphadora Tonks
[۴۳] در انتهای کتاب هفتم این مالی است که بلاتریکس لسترنج، یار وفادار ولدمورت را به قتل میرساند.
[۴۴] Bellatrix Lestrange
[۴۵] Sirius Black
[۴۶] Professor Trelawney
[۴۷] Pansy Parkinson
[۴۸] Stupefies
[۴۹] Colloportus.
[۵۰] Accio Wand
فاطمه اله وردی | 1, مه, 2016
|
مقاله بسیار جالبی بود. متشکرم.
no one | 31, مه, 2016
|
So inspirational, thank you.
Sheyda | 14, ژوئن, 2023
|
فوق العاده بود به همه چی اشاره کرد و همه زاویه هارو بررسی کرد واقعا دوست داشتم این مقاله تموم نشه.
توی دنیای جادوگری نابرابری بین زن و مرد وجود نداره ولی تبعیض های دیگه ای از جمله خون و اصالت و تبعیض بین انسان و سایر موجودات از جمله سانتور ها و جن های خانگی وجود داره.