اتصال به ماشین تجربه

مایکل رنت[۱]

خلاصه: تصور کنید ماشینی اختراع شده است که می‌تواند شما را وارد یک رویای بی‌عیب و نقص کند؛ رویایی مثل ثروتمند بودن، قهرمان شدن در یک ورزش یا حتی نوشتن یک رمان فوق‌العاده. آیا وارد ماشین می‌شوید و باقی عمرتان را در رویا زندگی می‌کنید یا واقعیت و دنیای حقیقی را به رویا ترجیح می‌دهید؟ کاب و مال، دو شخصیت اصلی فیلم اینسپشن، درگیر پاسخ به این پرسش‌اند. کاب زندگی واقعی را انتخاب می‌کند اما مال می‌خواهد تا ابد در رویا بماند. مایکل رنت به سراغ فلاسفه‌ی ذهن می‌رود تا از آن‌ها برای تحلیل این مسئله مدد جوید. مسئله‌ای که همه‌ی ما، وقتی از خوابی شیرین و عمیق بیدار می‌شویم، ناخودآگاه درگیرش می‌شویم.

آریادنی[۲] به نکته‌ی خوبی اشاره می‌کند وقتی که می پرسد: «کی دلش می خواهد ده سال در یک رویا گیر کند؟» تصور کنید ده سال اخیر زندگی شما در حقیقت یک رویا بوده باشد و وقتی شما فردا از خواب بیدار می‌شوید، به زندگی‌ای که ده سال پیش داشته‌اید بازگردید. به تمام تجاربی فکر کنید که در این مقطع ده ساله با اعضای خانواده، دوستان، کسانی که دوستشان داشته‌اید، حیوان خانگی‌تان و … داشته‌اید، و بعد بفهمید تمام آنها در حقیقت فقط یک رویای بسیار طولانی بوده‌اند که هیچ‌گاه اتفاق نیافتاده‌اند. ناگهان شما به همان مرحله‌ای از زندگی‌تان برمی‌گردید که باید تصمیماتی را بگیرید که انگار قبلا در مورد آنها به نتیجه رسیده‌اید و انجامشان داده‌اید یا اینکه به کل متوجه شده‌اید آنقدر هم که فکر می کرده‌اید مهم نبوده‌اند. چه‌طور باید ذهن‌تان را وادار کنید که بتواند دوباره از اول شروع به زندگی کردن ِ حقیقی قدیمی شود که اکنون بسیار دور و دست نیافتنی به نظر می رسد؟

هنگامی که آریادنی این مساله‌ی کنجکاوانه و بحث‌برانگیز را مطرح می‌کند، هنوز نمی‌داند که دارد از کسی این سوال را می‌پرسد که پنجاه سال در یک رویا گیر کرده است؛ دام کاب[۳]. کاب مدت‌ها همراه همسرش، مال[۴]، برای تحقیق درباره‌ی مراحل چندگانه‌ی رویاهای اشتراکی در مرحله‌ای از رویا به نام لیمبو قرار داشته است. کاب توضیح می‌دهد که آن‌ها آنقدر عمیق در رویایی درون رویای دیگر فرو رفته بودند که هنگامی که در لیمبو به ساحل ناخودآگاه خود رسیدند، دیگر توانایی تشخیص امر واقعی را از دست داده بودند.

هایکوی مشهور ژاپنی‌ای منتسب به جوانگ جو، عدم تشخیص واقعیت از رویا را چنین بیان می‌کند: «خواب دیدم پروانه‌ای بر روی ناقوس معبدم/ بیدار شدم/ حال نمی‌دانم که من آدم‌ام که خواب دیده که پروانه است/ یا انسان بودنم رویای یک پروانه است»

هایکوی مشهور ژاپنی‌ای منتسب به جوانگ جو، عدم تشخیص واقعیت از رویا را چنین بیان می‌کند: «خواب دیدم پروانه‌ای بر روی ناقوس معبدم/ بیدار شدم/ حال نمی‌دانم که من آدم‌ام که خواب دیده که پروانه است/ یا انسان بودنم رویای یک پروانه است»

کاب زمانی که در لیمبو به سر می‌برد، قادر است تماسش با واقعیت را حفظ کند و متوجه می‌شود تمام جهانی که در اطراف او وجود دارد فقط یک رویاست و در نهایت می‌فهمد برای او غیر ممکن است که بتواند در جهانی غیرواقعی زندگی کند؛ اما از طرف دیگر، مال آنقدر شیفته‌ی زندگی‌اش با کاب و پیر شدن در کنار او شده است که از قصد، توتم‌اش را (وسیله‌ای که برای این طراحی شده است که به فرد نشان دهد در رویا قرار دارد یا واقعیت) پنهان می‌کند تا به خود بقبولاند که در جهانی واقعی دارد زندگی می کند. در حالی که آریادنی نمی‌تواند بفهمد چرا کسی باید انتخاب کند که در رویا زندگی کند، مال این مساله را به خوبی درک می‌کند.

همچنین در فیلم اینسپشن شاهد گروه دوازده نفره‌ی بی‌نامی هستیم که انتخاب کرده‌اند تا به جای دنیای واقعی در رویا زندگی کنند. یوسف[۵]، داروسازی است که آرام‌بخش‌هایی درست می‌کند که به مصرف‌کنندگانش اجازه می‌دهد که رویاهای پایداری برای مراحل چندگانه‌ی رویاها داشته باشند و وی مخفی‌گاهی دارد که این گروه می‌توانند به آنجا بروند، از این ترکیب دارویی استفاده کنند و وارد حالتی از رویای اشتراکی شوند. همان طور که دستیار پیر و چروکیده‌ی یوسف به کاب می گوید که «رویا برای این گروه تبدیل به واقعیت شان شده است». این‌ها انتخاب کرده‌اند که به جای زندگی در جهان واقعی در رویا زندگی کنند. برخلاف مال، انگیزه‌ی مربوط به انتخاب این گروه برای زندگی در رویا نامشخص باقی می‌ماند.

بنابراین درحالی که آریادنی و کاب نمی‌توانند درک کنند که چرا کسی باید زندگی در رویا را به زندگی در جهان واقعی ترجیح بدهد، مال و مشتریان معتاد به رویای یوسف این امر را به خوبی می‌فهمند.

خواست مال برای زندگی در رویا آنقدر زیاد است که در نهایت حتی باعث می شود که او در جهان واقعی دست به خودکشی بزند تا به آن جهان برگردد. (به دلیل اولین اینسپشنی که کاب در لیمبو انجام داد و در ذهن مال این ایده را قرار داد که جهانی که در آن زندگی می کنند واقعی نیست و تنها راهی که برای بازگشت به واقعیت وجود دارد این است که بمیرند). به نظر می رسد که این فیلم دو طرف این استدلال را به ما نشان می دهد تا به ما فرصت بدهد که خودمان تصمیم بگیریم که زندگی در یک رویای اشتراکی بهتر است یا زندگی در جهان واقعی. بنابراین برای اینکه سوالی که آریادنی پرسید و ما این بحث را با آغاز کردیم به زبانی دیگر بیان کنیم، باید گفت که اینسپشن در واقع دارد از ما می خواهد که فکر کنیم چرا یک فرد باید زندگی در رویا را به زندگی در جهان واقعی ترجیح دهد و آن را انتخاب کند.

انتخاب یک زندگی واقعی به جای یک زندگی رویایی

در سال ۱۹۷۴، رابرت نوزیک[۶]، فیلسوف آمریکایی، این مساله را در کتابش به نام آنارشی، دولت و آرمان شهر[۷] مطرح کرد. او درباره‌ی وجود ماشین تجربه‌ای صحبت می کند که قادر است تجاربی را برای شما به وجود بیاورد که آرزویشان را دارید:

یک دانشمند علوم اعصاب ماهر قادر است مغز شما را تحریک کند تا شما فکر و احساس کنید که در حال نوشتن یک رمان فوق‌العاده هستید، یا در حال دوست شدن با کسانی هستید، یا در حال خواندن کتاب جالبی هستید در حالی که در حقیقت شما در یک تانکی شناور هستید و الکترودهایی به مغز شما متصل است. البته که تا زمانی که شما در تانک هستید نمی‌دانید که در حقیقت شما در یک تانک هستید بلکه فکر می‌کنید که این اتفاقات واقعا در حال رخ دادن هستند. دیگران نیز می‌توانند در همان تانک‌ها در حالی که الکترودها به مغزشان متصل است چیزهایی را که دوست دارند تجربه کنند و دیگر احتیاجی نباشد که کسی به کسی خدمت کند. (مشکلاتی از این قبیل که اگر همه در تانک باشند چه کسی ماشین‌ها را چک می کند تا به درستی کار کنند را نادیده بگیرید).

رابرت نوزیک فیلسوف سیاسی در کتاب مشهورش «آنارشی، حکومت و اتوپیا» به طرح مسئله‌ی ماشین تجربه می‌پردازد و از آن طریق زندگی در رویا و واقعیت را تحلیل می‌کند

رابرت نوزیک فیلسوف سیاسی در کتاب مشهورش «آنارشی، حکومت و اتوپیا» به طرح مسئله‌ی ماشین تجربه می‌پردازد و از آن طریق زندگی در رویا و واقعیت را تحلیل می‌کند

اینسپشن به کاراکترهایش انتخاب مشابهی را پیشنهاد می‌دهد. هنگامی که افراد به ماشین رویا وصل می‌شوند، مغز سوژه می‌تواند آنها را به هر رویایی که تجسم می‌کنند ببرد. آریادنی از این حالت در رویا قرار داشتن با عنوان «خلقت ناب» یاد می کند چرا که در این حالت می تواند جهان های جدیدی را به وجود بیاورد و قوانین مرسوم فیزیک که بر جهان واقعی حاکم هستند را زیر پا بگذارد. به عبارت دقیق‌تر، جاسوس خوش‌تیپِ جیزباندگونه‌ای مثل ایمز[۸] (تام هاردی[۹]) می‌تواند نبردی را در کوهستان‌های برفی تصور کند که درست مثل یکی از صحنه‌های فیلم‌های جیمز باند باشد؛ بنابراین ایمز می‌تواند چیزی را تجربه کند که در دنیای واقعی فقط قادر بوده از صفحه‌ی نمایش تماشایش کند.

در حالی که ممکن است زندگی در یک دنیای رویایی که در آن هر چیزی را که تصور می‌کنیم در برابرمان ظاهر می‌شود جالب باشد – دنیایی که در آن می‌توانیم در لحظه‌هایی از فیلم‌های مورد علاقه‌مان قرار بگیریم، یا هر کار خطرناکی را بدون این‌که آسیبی ببینیم انجام دهیم(چون در بدترین حالت اگر بمیریم فقط باعث می شود از خواب بیدار شویم) – با این حال نوزیک سعی می‌کند با دلایلش نشان دهد که ما زندگی در جهان واقعی را به زندگی در جهانی رویایی و شبیه‌سازی‌شده ترجیح می‌دهیم.

در ابتدا، نوزیک بر این باور است که «ما می‌خواهیم واقعا کارهای خاصی را انجام دهیم، نه اینکه فقط تجربه‌ای از آنها داشته باشیم». به عنوان مثال، تصور کنید آرتور همیشه آرزو داشته وقتی بزرگ شد فوتبالیست ماهر و توانمندی شود، اما به هر دلیلی (شاید به دلیل جثه‌ی نحیفش) هیچ‌وقت نتوانست وارد هیچ تیمی شود. اگر آرتور به ماشین رویا وصل شود، بالاخره می‌تواند این زندگی رویایی را تجربه کند. اما در نهایت وقتی از خواب بیدار شود، متوجه می‌شود که او در واقع به هدف زندگی‌اش دست نیافته است. هر قدر هم که شبیه‌سازی واقعی به نظر بیاید، آرتور نمی‌تواند درباره‌ی موفقیت‌هایش برای دوستانش لاف بزند چرا که آن تجربه فقط یک رویا بوده که مغزش طراحی کرده و در واقع اتفاق نیفتاده است. برای اینکه آرتور بتواند بالاخره به هدفش برسد، باید در زندگی واقعی عضو یک تیم شود.

استدلال دوم نوزیک این است که همه‌ی ما یک شکل خاص داشته باشیم؛ یعنی یک شخصِ خاص باشیم. کسی که در تانکی شناور است، به یک قطره‌ی بی‌شکل نامشخص می‌ماند. دیگر نمی‌توان به کسی که مدت‌هاست در تانکی شناور است گفت که او «یک شخص است». در اینسپشن وقتی آن گروهی که در مخفی‌گاه یوسف هستند به ما معرفی می‌شوند، با این‌گونه آدم‌ها روبه‌رو می‌شویم. هیچ‌یک از آن‌ها کاراکتر و شخصیت خاصی ندارند که بتوان از بقیه تمییز داد. تنها چیزی که درباره‌ی آن‌ها می‌دانیم این است که هرشب برای رویا دیدن پیش یوسف می‌آیند. به همین نسبت می‌توانند همان قطره‌های بی‌شکل و نامشخصی باشند که در تانکی شناورند.

در آخر نوزیک می‌گوید که «اتصال به یک ماشین تجربه ما را محدود به واقعیتی می‌کند که ساخته‌ی انسان است. محدود به جهانی که نمی‌تواند عمیق‌تر و یا مهم‌تر از جهانی باشد که انسان قادر به ساختش است». این ادعای نوزیک را به دو طریق می‌توان تفسیر کرد. نوزیک یا به ارتباطی اشاره می‌کند که ما فقط می‌توانیم با واقعیت برقرار کنیم، و یا منظورش دشت‌های متعالی مذهبی مثل بهشت و  نیرواناست که فقط از طریق واقعیت می‌توان به آنها دست یافت. در حالی که اشخاص می‌توانند بهشت خودشان را تصور کنند، باز هم محدود به قید و شرط‌های ذهن انسانی باقی می‌مانند. به علاوه، هر چه قدر سریع‌تر شخصی که در حال دیدن رویاست چیزها را تغییر دهد، ناخودآگاه وی نیز سریع‌تر به او حمله می‌کند. این بدان معنی است که اگر شخصی بخواهد رویای بهشت را ببیند، فقط ممکن است توسط ناخودآگاهش تیکه‌ پاره شود!

اینسپشن به کاراکترهایش انتخاب مشابهی را پیشنهاد می دهد. هنگامی که افراد به ماشین رویا وصل می شوند، مغز سوژه می تواند آنها را به هر رویایی که تجسم می کنند ببرد.

اینسپشن به کاراکترهایش انتخاب مشابهی را پیشنهاد می‌دهد. هنگامی که افراد به ماشین رویا وصل می‌شوند، مغز سوژه می‌تواند آنها را به هر رویایی که تجسم می‌کنند ببرد.

همین آخرین نکته درباره‌ی حفظ رابطه با واقعیت است که به نظر می‌رسد به تصمیم کاب برای ترک لیمبو به‌همراه مال بینجامد. او برای آریادنی از زمانی که در لیمبو گذرانده تعریف می‌کند:

«ما خلق کردیم. ما سال‌ها، جهانی رو برای خودمون ساختیم. ما جهان خودمونو ساختیم. اول اون‌قدر هم بد نبود، این‌که احساس خدا‌ بودن می‌کردیم… مشکل این بود که می‌دونستیم هیچ‌کدوم ازینا واقعی نیستن. نهایتا برای من غیرممکن شد که بتونم به اون‌جور زندگی‌کردن ادامه بدم.»

برخلاف سوژه‌های نوزیک که از حالت ذهنی‌شان آگاه نیستند، کاب کاملا می‌داند جهانی که او را احاطه کرده است، جهانی خیالی است. او نیز در ابتدا از قدرتی که در امکان خلقت ناب در لیمبو وجود دارد لذت می‌برد اما نهایتا متوجه می‌شود که این جهان ساختگی قابل مقایسه با واقعیت نیست، به خصوص از آن جهت که نمی‌تواند با کودکانش وقت بگذراند و بزرگ شدن آنها را در واقعیت ببیند. در حقیقت هم انگیزه‌ی دیدن دوباره‌ی فرزندانش است که او را وادار به ترک لیمبو می‌کند. به شکل زیر می‌توان استدلال نوزیک را با افکار کاب تطابق داد:

  1. من باید لیمبو را ترک کنم تا واقعا شاهد بزرگ‌ شدن بچه‌هایم باشم نه این‌که فقط تجربه‌ای از بزرگ شدن آنها داشته باشم.
  2. من می‌خواهم برای فرزندانم پدر خوبی باشم.
  3. من باید به جهان واقعی برگردم تا با بچه‌هایم رابطه‌ای عمیق و واقعی داشته باشم.

ما می‌توانیم این‌گونه استدلال کنیم که چون کاب در لیمبو می‌تواند هرآنچه می خواهد خلق کند، در این مورد هم قادر است بچه‌هایش را در این جهان تصور کند که با آنها وقت می‌گذارند و شاهد بزرگ شدنشان است؛ اما این فقط شبیه‌سازی نامعتبری از واقعیت خواهد بود. از آن‌جایی که تنها تصوری که کاب از فرزندانش دارد، در زمان کودکی‌شان شکل گرفته است، نمی‌تواند تجسم و تصور دیگری از آنها داشته باشد و به همین دلیل، همیشه به همان شکل در نظر او باقی می‌مانند. از آن‌جایی که در ناخودآگاهش نقش پدر خوب ثبت شده است، تمام نصیحت‌های او نیز خوب و مفید از آب در خواهند آمد. رابطه‌ی کاب با نسخه‌های خیالی فرزندانش توخالی و بی‌معنی خواهد بود چرا که رابطه‌ای یک‌طرفه است؛ کاب می‌تواند بچه‌هایش را دوست داشته باشد اما بچه‌هایش در مقابل نمی‌توانند او را دوست بدارند.

آیا تجربه‌ی ارتباط کاب با فرزندانش در لیمبو می‌تواند با تجربه‌ای که او در واقعیت دارد مطابقت کند؟

آیا تجربه‌ی ارتباط کاب با فرزندانش در لیمبو می‌تواند با تجربه‌ای که او در واقعیت دارد مطابقت کند؟

با این‌که کاب می‌تواند در مدتی که در لیمبو گیر کرده است، تجربه‌ای از بزرگ کردن فرزندانش داشته باشد، نخواهد توانست آن را جایگزین رابطه‌ی فردی و عمیقی کند که قادر بود در واقعیت با آنها داشته باشد. همان‌طور که نوزیک گفت، کاب فقط در واقعیت به خواسته‌اش می‌رسد و بنابراین به درستی واقعیت را بر رویا ترجیح می‌دهد.

واقعی کردن رویا

در حالی که کاب طبیعت تقلبی لیمبو را نمی‌پذیرد، مال فریفته آن شده است و حتی آماده است تا آن را به عنوان واقعیتش انتخاب کند. بر خلاف کاب، مال این دنیای شبیه‌سازی شده را به دنیای واقعی ترجیح می دهد. با توجه به اینکه مال و کاب هر دو از این حقیقت که در واقع آنها در یک جهان رویایی هستند مطلع‌اند، چرا مال آگاهانه انتخاب می‌کند که در این جهان غیرواقعی به سر برد؟ با این تصمیم مال عملا تمام ارتباطاتش را با جهان واقعی، دوستانش، خانواده‌اش و از همه مهم‌تر فرزندانش از بین می‌برد، تا بتواند در آن رویا زندگی کند. چه چیزی برای مال آن‌قدر مهم است که باعث می‌شود چنین تصمیمی بگیرد؟

با این‌که در فیلم انگیزه‌ی مال به روشنی مطرح نمی‌شود، اما می‌توانیم از دیالوگ میان او و کاب، آن‌جایی که کاب به او قول می‌دهد که در کنار هم پیر خواهند، اشتیاق مال به ماندن در لیمبو را بفهمیم. مال پیوسته از این لحظه استفاده می‌کند تا کاب را در مواجهه با آن قرار دهد، اول در رویای فردی کاب و سپس در لیمبو. دومی، یعنی در لیمبو، از این جهت اهمیت دارد که لحظه‌ی پشیمانی کاب و تلاش دوباره‌اش برای زندگی در راستای تغییر نتیجه را نشان می‌دهد.

مال تنها یک‌بار، در رویایی درون رویای دیگر در ابتدای فیلم، درباره‌ی بچه‌هایش سوال می‌کند. بقیه مکالمه به تقویت رابطه‌ی شکست‌ناپذیرش با کاب اختصاص دارد. کاب از معمای منتظر قطار ماندن استفاده می‌کند تا مال را متقاعد کند که به خانه برگردند، پاسخی که مال به معمای او می‌دهد این است که «چون ما با هم خواهیم بود» بدون این‌که اشاره‌ای به بچه‌هایشان بکند. به علاوه، درگیری مال با آریادنی در رویای کاب تاکیدی است بر رابطه‌ی مال با کاب. وقتی آریادنی یواشکی به عمیق‌ترین لایه‌ی ناخودآگاه کاب می رود تا او را بهتر بشناسد، با مال رودررو می‌شود:

مال: تو این‌جا چی کار می کنی؟

آریادنی: من فقط دارم سعی می‌کنم بفهمم…

مال: چطور ممکنه بفهمی؟ تو اصلا می‌دونی عاشق بودن یعنی چی؟ می‌دونی نیمی از یک کل بودن یعنی چی؟

آریادنی: نه…

مال باز هم با تاکید بر رابطه‌اش با کاب، بچه‌هایش را نادیده می‌گیرد؛ در حالی که مال نیمی از کل نیست، او در واقع یک چهارم از کل خانواده‌اش است. پس چرا این خواست مال باعث می شود او تصمیم بگیرد که در لیمبو باقی بماند؟ چرا مال نمی‌تواند در جهان واقعی به کاب عشق بورزد و در کنار او پیر شود؟ و اینکه آیا زندگی در لیمبو از آن‌جایی که آن‌ها در رویا هستند و در واقع پیر نمی‌شوند، جلوی خواسته‌ی او برای پیر شدن در کنار کاب را نمی‌گیرد؟

مال تمام تلاشش را می‌کند که با کاب در لیمبو بماند. او فرزندانش را نادیده می‌گیرد و به همین دلیل در گفتگویش با آدریانی، خود را «نیمی از یک کل» می‌داند؛ نه یک چهارم یک کل.

مال تمام تلاشش را می‌کند که با کاب در لیمبو بماند. او فرزندانش را نادیده می‌گیرد و به همین دلیل در گفتگویش با آریادنی، خود را «نیمی از یک کل» می‌داند؛ نه یک چهارم یک کل.

فیلسوفی که اینجا می‌تواند به ما بهتر از هرکسی کمک کند تا به عمق روان مال برویم و تصمیمات او را درک کنیم، جورج بارکلی[۱۰] است. ( ۱۶۵۸ – ۱۷۵۳ ) فلسفه‌ی بارکلی را می‌توان هم تحت عنوان «ضد ماده‌گرایی»[۱۱] و هم «ایده‌آلیسم»[۱۲] تعریف کرد. وی تمام دیدگاه‌های سنتی رایج درباره‌ی واقعیت مادی را رد می‌کند و مدعی می‌شود که جهان ما از تصورات درست شده‌اند. بر طبق نظر بارکلی هیچ واقعیتی فراتر از آن‌چه که ما با حواسمان قادر به درکشان هستیم وجود ندارد. هیچ‌چیزی جز متعلقات احساس ما وجود ندارد.

ذهن ما قادر است از طریق ایده‌هایی که دلالت بر اشیا دارند، تصویری از جهانی که ما را احاطه‌کرده است بسازد. برای مثال ما می‌توانیم میان پرتقال و سیب تفاوت قائل شویم چون رنگ، بو، مزه و … آن‌ها با هم متفاوتند. بنابراین ما تصورات مشخصی را که ادراک کرده‌ایم، سیب، و تصورات مشخص دیگری را پرتقال می‌نامیم. بارکلی نظر خود را این‌گونه بیان می‌کند: «برای من این‌که هرچیز حس‌کردنی یا هر ابژه‌ای را، جدا از حس و ادراکی که از آن دارم درک کنم، غیرممکن است.» این گفته در حکم معروف بارکلی یعنی «وجود داشتن عبارت است از مُدرَک شدن»[۱۳] خلاصه می‌شود. برای بارکلی حقیقتی جدای از ذهن ما وجود ندارد چرا که حقیقت چیزی نیست جز تصورات ما.

جورج بارکلی، فیلسوف ایده‌آلیست قرن هجدهم، وجود ماده را نفی می‌کند و همه‌چیز را تصور و ادراک ما می‌داند. جمله‌ی مشهور او «اگر درختی در یک دشت به زمین بیفتد و کسی آن‌جا نباشد که صدایش را بشنود، آیا می‌توان گفت افتادن درخت صدا دارد؟» نیز اشاره به همین اندیشه دارد.

جورج بارکلی، فیلسوف ایده‌آلیست قرن هجدهم، وجود ماده را نفی می‌کند و همه‌چیز را تصور و ادراک ما می‌داند. جمله‌ی مشهور او «اگر درختی در یک دشت به زمین بیفتد و کسی آن‌جا نباشد که صدایش را بشنود، آیا می‌توان گفت افتادن درخت صدا دارد؟» نیز اشاره به همین اندیشه دارد.

بنابراین اگر دیدگاه بارکلی را درست فرض کنیم، تمام رویداد‌هایی که در رویاها برای کاراکترهای اینسپشن اتفاق می‌افتند، از آن‌جایی که آن‌ها قادر به درک آنها هستند، حقیقت دارند. کاب به آریادنی گفت:« وقتی درون رویاها هستیم حقیقی به نظر می‌رسند.» که می‌توان این جمله را با واژه‌های بارکلی چنین بازسازی کرد:« ذهن ما جهان رویا را هم دقیقا مثل جهان واقعی درک می‌کند».[۱۴] با این‌که قوانین حاکم بر جهان رویا با قوانین حاکم بر جهان واقعی متفاوت هستند، اما کاراکترها باز هم برای فهمیدن آن تصورات باید بر حواس خود تکیه کنند. مخصوصا اگر واقعیت فقط در ذهن وجود داشته باشد و وجود جهانی مستقل از ذهن امکان ناپذیر باشد، دلیلی ندارد که کاراکترهای اینسپشن جهان رویاهایشان را حقیقی ندانند.

از آن‌جایی که ما برای ادراک اشیا باید از شواهد تجربی استفاده کنیم، حافظه نقش مهمی در تشخیص این دو جهان از یکدیگر دارد. اگر شخصی که در حال دیدن رویاست، عنصری محسوس از مکانی واقعی را به یاد بیاورد، دیگر برایش آسان نیست که میان واقعیت و رویا فرق بگذارد؛ چرا که او در حال دیدن رویا، آن جهان رویایی را واقعیت می‌داند. برای مثال، در ابتدا وقتی سایتو[۱۵] در رویای نش[۱۶] فکر می‌کند که در آپارتمانش است، وقتی متوجه می شود فرش از جنس پلی‌استر است و نه از جنس پنبه، که در واقعیت چنین بوده است، می‌فهمد که در رویاست و در نه در واقعیت. همین تفاوت کوچکی که او با حس لامسه درک می‌کند، باعث می‌شود که ذهنش متوجه شود که این جهان واقعی نیست. زمانی‌که کاب در حال یاد دادن قوانین اساسی طراحی جهان رویا به آریادنی است، بر این نکته تاکید می‌کند که در طراحی رویا نباید هیچ‌وقت مکانی را از روی مکانی که در واقعیت وجود دارد بازسازی کند و همیشه باید مکان‌های جدیدی را در تصوراتش بسازد؛ چرا که ساختن رویا از روی واقعیت، آسان‌ترین راهی است که باعث می‌شود دیگر قادر به تشخیص رویا از واقعیت نباشیم.

این‌که مال، لیمبو را به عنوان واقعیت می‌پذیرد، ادامه‌دهنده‌ی افکار بارکلی است. او جهان اطرافش را درک می‌کند بنابراین باید واقعیت داشته باشد. او خاطراتی از تصوراتی که در این جهان وجود دارند به‌یاد دارد، پس این جهان واقعی است. نه تنها لیمبو دقیقا مثل واقعیت درک می‌شود، بلکه برای مال نسخه‌ای کامل‌تر از واقعیت است؛ او می‌تواند همراه با زندگی طولانی‌ای (و شاید جاودانه) که در لیمبو تجربه می‌کند، در کنار همسرش پیر شود. در هر جهان دیگری جز این جهان، امکان رخ‌ دادن اتفاقات بی‌شماری است که منجر به عهدشکنی کاب شوند؛ شاید از هم جدا شوند، شاید کاب عاشق زن دیگری شود. از آن‌جایی که کاب ذهنی بسیار درهم و مشوش دارد، ممکن است در لیمبو گیر کند و دیگر نتواند پیش مال برگردد. وقتی مال، لیمبو را به عنوان واقعیت قبول می‌کند، دیگر لازم نیست درباره ی هیچ‌کدام از این احتمالات نگران باشد.

اما آیا حق با بارکلی است؟

با این‌که فلسفه‌ی بارکلی به ما کمک می‌کند تا درک کنیم چرا مال لیمبو را به عنوان واقعیت پذیرفت، اما به هیچ‌عنوان نمی‌توان آن ‌را پاسخ قاطعی برای این پرسش دانست که آیا می‌توانیم واقعی بودن رویاها را بپذیریم یا نه. بارکلی بر این عقیده است که در مواقعی احساساتمان قادر به فریفتن ما هستند. مدادی را تصور کنید که در لیوانی که نصف آن پر از آب است قرار دارد. نور به صورت متفاوتی از آب و هوا عبور می کند و به همین دلیل مداد در آب شکسته به نظر می‌رسد. از آن‌جایی که درک ما از مداد با چیزی که در آن لحظه شاهدش هستیم متفاوت است، چیزی که در واقع داریم می‌بینیم واقعیت ندارد؛ ما می‌دانیم که مداد در واقع نشکسته است.

توهمات و خیالات فردی نیز واقعیت ندارند. ارواحی که کول[۱۷] در فیلم حس ششم[۱۸] می‌بیند نیز از نظر بارکلی واقعی نیستند؛ نه به این دلیل که ارواح، شبیه هیچ‌یک از چیزهایی که مستقل از ذهن ما وجود دارند نیستند – هرچند در کل بارکلی وجود چنین چیزهایی را هم باور ندارد – بلکه به این دلیل که ارواح شبیه هیچ‌یک از تصوراتی که در ذهن بقیه‌ی آدم‌ها وجود دارند هم نیستند. کول تنها کسی است که قادر به دیدن این ارواح و ارتباط برقرار کردن با آن‌هاست؛ بقیه فقط او را می‌بینند که در حال صحبت کردن با فضای خالی است. چون این ارواح فقط در ذهن کول وجود دارند، بنابراین توهم هستند. همین استدلال را می‌توان برای توهمی که با دارو و مواد مخدر ایجاد می‌شود نیز بیان کرد.

با توجه به این مطلب، بارکلی رویاهای معمولی فردی و هرگونه تجربه‌ای را که با تحریک مغز توسط ماشین تجربه اتفاق بیفتد غیرواقعی می‌داند. هرکس به صورت فردی می‌تواند رویایی را ببیند بی‌آن‌که کس دیگری چیزی را که او تجربه کرده است را درک کند. رویاهای فردی درست به اندازه‌ی توهمات و ارواح برای دیگران اموری خیالی به نظر می‌رسند.

اما رویاهایی که در اینسپشن وجود دارند رویاهای معمولی نیستند. آدم‌هایی زیادی قادر به درک این تجارب هستند و در نتیجه می‌توانند آن‌چه را که در آن‌ها رخنه کرده است با خود وارد دنیای غیر رویایی بکنند. به‌طور مثال کاب بعد از این‌که موفق به نفوذ در ذهن سایتو نمی‌شود، از آرتور[۱۹] معذرت خواهی می‌کند؛ چرا که تصور کاب از مال به پای آرتور تیر می‌زند. چرا کاب باید از آرتور برای چیزی که بخشی از یک رویا بوده و در واقع حقیقت ندارد و هیچ‌گاه اتفاق نیافتاده است معذرت‌خواهی کند؟

برای بازتر کردن این نکته می‌توان به احساسی که آرتور به آریادنی دارد اشاره کرد. در رویایی درون رویا، وقتی در آن هتل قرار دارند، آرتور از آریادنی می‌خواهد تا او را ببوسد. هرگونه واکنشی که آریادنی به این درخواست داشته باشد، چه مثبت و چه منفی، می‌تواند بر آینده‌ی کاری آن‌ها با یکدیگر تاثیرگذار باشد. شاید آریادنی هم به او علاقه‌مند باشد و بتوانند با هم رابطه‌ی قوی و پایداری برقرار کنند و یا شاید واکنش آریادنی منفی باشد و این امر روی ماموریت‌های کاری‌شان در آینده تاثیر بدی بگذارد. در هر صورت، عملی که در یک رویا اتفاق می‌افتد اثری بر دنیای غیر رویایی خواهد داشت. در حالی که اگر آرتور به صورت فردی در حال دیدن رویایی بود که در آن آریادنی را می بوسد یا توسط ماشین تجربه بوسیدن آریادنی را تجربه می‌کرد، آریادنی کاملا از احساس آرتور نسبت به خودش ناآگاه باقی می‌ماند و در نتیجه هیچ اثر جانبی برجای نمی‌ماند (مگر این‌که آرتور تصمیم می‌گرفت احساسش به آریادنی را بیان کند). این مثال‌ها نشان می‌دهند که تفاوت مهم و بزرگی میان رویاهای معمولی و رویاهایی که در اینسپشن با آن‌ها روبه‌رو هستیم وجود دارد.

در رویایی درون رویا، وقتی در آن هتل قرار دارند، آرتور از آدریانی می‌خواهد تا او را ببوسد. هرگونه واکنشی که آدریانی به این درخواست داشته باشد، چه مثبت و چه منفی، می‌تواند بر آینده‌ی کاری آن‌ها با یکدیگر تاثیرگذار باشد. شاید آدریانی هم به او علاقه‌مند باشد و بتوانند با هم رابطه‌ی قوی و پایداری برقرار کنند و یا شاید واکنش آدریانی منفی باشد و این امر روی ماموریت‌های کاری‌شان در آینده تاثیر بدی بگذارد. در هر صورت، عملی که در یک رویا اتفاق می‌افتد اثری بر دنیای غیر رویایی خواهد داشت.

در رویایی درون رویا، وقتی در آن هتل قرار دارند، آرتور از آریادنی می‌خواهد تا او را ببوسد. هرگونه واکنشی که آریادنی به این درخواست داشته باشد، چه مثبت و چه منفی، می‌تواند بر آینده‌ی کاری آن‌ها با یکدیگر تاثیرگذار باشد. شاید آریادنی هم به او علاقه‌مند باشد و بتوانند با هم رابطه‌ی قوی و پایداری برقرار کنند و یا شاید واکنش آریادنی منفی باشد و این امر روی ماموریت‌های کاری‌شان در آینده تاثیر بدی بگذارد. در هر صورت، عملی که در یک رویا اتفاق می‌افتد اثری بر دنیای غیر رویایی خواهد داشت.

پس آیا می‌توان این رویاها را به عنوان واقعیت پذیرفت؟ درباره‌ی شخصیت‌هایی که این رویاها را تجربه و درک می‌کنند می‌توان گفت بله. همچنین این رویاها برای کمپانی‌هایی که هزینه‌های گزاف به استخراج کنندگانی مثل کاب و آرتور می‌دهند تا وارد ذهن کسانی بشوند و از رازهای آنها باخبرشان کنند، واقعیت محسوب می‌شوند؛ حتی اگر مدیر آن کمپانی خود به شخصه آن دنیای رویایی را نبیند (البته به جز سایتو). بنابراین موافقت همگانی مبنی بر واقعی بودن دنیای رویا وجود دارد، حتی اگر هر کسی نتواند آن را تجربه و درک کند.

حتی به نظر می‌رسد کاب، شکاکی که واقعی بودن جهان لیمبو را نپذیرفت، وقتی برای آریادنی از آن‌جا صحبت می‌کرد مجبور به اقرار این حقیقت بود که تجربه‌هایی که در آن دنیا داشته واقعی بودند. کاب خودش و مال را به عنوان «دو روح پیری که به دوران جوانی‌شان بازگشته بودند» توصیف می‌کند که نشان‌دهنده‌ی رشد احساسی است که از تجربه‌هایی که در رویا کسب کرده‌اند سرچشمه گرفته است. پس از آن، وقتی کاب سایتو را در لیمبو پیدا می‌کند به او می‌گوید «برگرد تا بتوانیم در کنار هم دوباره مردان جوانی شویم» که تاکید دیگری است بر این امر که در حالت رویا به راستی زمان بسیار زیادی گذشته است. در انتهای فیلم کاب خود در پذیرفتن رویا به عنوان واقعیت تردید می کند. وقتی او با تصور ذهنی‌اش از مال روبه رو می شود، بالاخره می‌پذیرد که آن‌چه در ابتدا  فکر می‌کرد اشتباه است، در واقع حقیقت داشته است:

مال: وقتی از من خواستگاری کردی رو یادت هست؟

کاب: بله.

مال: تو گفتی که خواب دیدی که ما کنار هم پیر می‌شیم.

کاب: ولی پیر شدیم. پیر شدیم. یادت نیست؟

وقتی بالاخره کاب واقعی بودن لیمبو را می‌پذیرد، می‌تواند با ناخودآگاه خود به آرامش برسد و خود را ببخشد. دیگر لازم نیست احساس گناه کند که به قولش در قبال مال عمل نکرده است چرا که در حقیقت در لیمبو این کار را کرده است. کاب به خودش می‌گوید که دیگر فقط به یک واقعیت اعتقاد ندارد، بنابراین دست خودش است تا انتخاب کند می‌خواهد در کدام واقعیت زندگی کند.

بهتر است دوباره نگاه کوتاهی به دیدگاه نوزیک بیندازیم چراکه او فیلسوفی است که با چنین عقیده‌ای به شدت مخالف است و اعتقاد دارد ما تجاربی که از ماشین تجربه کسب می‌کنیم را نمی‌توانیم به عنوان واقعیت بپذیریم. اما اگر جهانِ پایه‌‌ای که خود ماشین تجربه و انسان‌هایی که از آن استفاده می کنند (که قاعدتا خود نوزیک هم در این جهان است) هم واقعیت نداشته باشند چه؟ در این حالت هم آیا نوزیک می‌تواند به همین سرعت بگوید که این جهان هم واقعیت ندارد و در نتیجه باید نادیده گرفته شود؟ اگر نوزیک خود فقط تصور خیالی‌ای در ناخودآگاه کس دیگری باشد چه؟ آیا صرفا برای پیدا کردن «واقعیت حقیقی» حاضر است خود را پاک کند و وجودش را نادیده بگیرد؟ به احتمال زیاد خیر.

در فیلم چشمانت را باز کن[۲۰] (۱۹۷۷) و بازسازی آمریکایی‌اش، آسمان وانیلی[۲۱] (۲۰۰۱)، همین سناریو را می‌توانیم ببینیم. جهانی که در هریک از این فیلم‌ها نشان داده می شود در واقع رویای واضح و شفافی است که بازیگر نقش اول فیلم (تام کروز[۲۲]) آن را تصور کرده است و بقیه‌ی افراد فقط تصورات خیالی ناخودآگاه او هستند. وقتی او متوجه می‌شود که در واقع در حال رویا دیدن است و این جهان واقعیت ندارد، روانپزشکش که ساخته‌ی ذهن خود اوست به او التماس می‌کند که این امر را باور نکند؛ چرا که بیدار شدن او از رویا به معنی نابودی کامل روان‌پزشک است.

استدلال نوزیک فقط در حالی معتبر است که مطمئن باشد این جهان حقیقت دارد. از آن‌جایی که در اینسپشن سطوح متفاوتی نشان داده می‌شود که هر کدام می‌توانند حقیقی باشند و کاراکترهای فیلم هیچ‌گاه نمی‌توانند مطمئن باشند که کدام سطح حقیقی و کدام یک غیرحقیقی است، در نتیجه سطحی حقیقی است که خود کاراکتر تصمیم می‌گیرد تا آن را به عنوان واقعیتش بپذیرد. سکانس نهایی فیلم که در آن کاب به خانه و پیش فرزندانش برمی‌گردد این نکته را به خوبی به تصویر می‌کشد. کاب توتمش را می‌چرخاند تا ببیند هنوز در حال رویا دیدن است یا نه و توتم تا زمانی که صفحه‌ی نمایش سیاه شود به چرخیدن ادامه می دهد.

در نهایت ببیننده نمی‌داند که آیا کاب به واقعیت بازگشته است یا نه، چرا که توتم به چرخیدن ادامه می‌دهد ولی در عین حال در حال لرزیدن است و انگار می‌خواهد متوقف شود در حالی که ما توقف آن را در فیلم نمی‌بینیم. اما نکته‌ی اساسی این صحنه این است که کاب به محض این‌که بچه‌هایش را می‌بیند دیگر حتی به توتم‌اش نگاه نمی‌کند تا ببیند که در حال چرخیدن است یا نه. در واقع، رفتار کاب نشان می‌دهد که دیگر برایش مهم نیست که این جهان واقعی است یا نه؛ او تصمیم گرفته است این جهانی را که در آن دوباره می‌تواند کنار بچه‌هایش باشد را به عنوان واقعیتش بپذیرد و در آن زندگی کند.

قدرت انتخاب

حال سوال شکاکانه‌ی آریادنی که پرسیده بود چه کسی دلش می‌خواهد که ده سال در یک رویا گیر بیفتد را می‌توان دوباره بررسی کرد. آریادنی به این دلیل این سوال را مطرح کرد چون زندگی در رویا را واقعی نمی‌دانست. درست مثل نوزیک او هم واقعیت را به رویا ترجیح می‌دهد. با این حال، همان‌طور که بارکلی استدلال می‌کند، کانسپت واقعیت فقط به ادراک ما بستگی دارد. آریادنی باور دارد که اکنون در واقعیت قرار دارد چون این تنها واقعیتی است که او می‌شناسد. شاید او تصور خیالی‌ای در رویای شخص دیگری باشد. اما او تصمیم می‌گیرد که بپذیرد واقعیتش وجود دارد، همان طور که کاب تصمیم می‌گیرد بپذیرد که لیمبو واقعیت داشته است.

همه چیز به این بستگی دارد که چه حقیقتی را انتخاب می‌کنیم تا به عنوان واقعیت‌مان در آن زندگی کنیم.

همه چیز به این بستگی دارد که چه حقیقتی را انتخاب می‌کنیم تا به عنوان واقعیت‌مان در آن زندگی کنیم.

در اینسپشن مدام اهمیت این تصمیم‌گیری و انتخاب تکرار می‌شود. آریادنی انتخاب می‌کند تا جهان اطرافش را واقعی بداند. مال انتخاب می‌کند تا باور کند دنیای دیگری خارج از این دنیا وجود دارد که کاب در آن دنیا کنارش است. کاب جهانی را به عنوان واقعیت می‌پذیرد که در آن دوباره کنار فرزندانش است. حتی استدلال‌های کلاسیک فلسفی هم به این انتخاب بستگی دارند. در تمثیل غار افلاطون هم آن زندانی‌ای که به بیرون غار می رود تصمیم می‌گیرد تا جهان دیگری را که متفاوت از جهان دیگر زندانیان است به عنوان واقعیت انتخاب کند. حتی با توجه به اینکه تجربه‌ی دیگر زندانیان از جهان واقعی نیست و اعتقادات و باورهای اشتباهی دارند، اما تجربه‌های آن‌ها برای خودشان واقعی به نظر می‌رسد. بار دیگر به این نتیجه می‌رسیم که همه چیز به انتخاب ما بستگی دارد. واقعیت فقط آن چیزی نیست که ادراک می‌کنیم، بلکه آن چیزی است که باورش می‌کنیم.

[۱] Michael Rennett

[۲] Ariadne

[۳] Dom Cobb

[۴] Mal

[۵] Yusuf

[۶] Robert Nozick

[۷] Anarchy, State, and Utopia

[۸] Eams

[۹] Tom Hardy

[۱۰] George Barkeley

[۱۱] Imam-terialism

[۱۲] idealism

[۱۳] esse est percipi

[۱۴]از آن‌جایی که بارکلی تنها چیز‌هایی را واقعی می‌داند که ما درک‌شان می‌کنیم، تفاوت‌گذاری میان دنیای واقعی و دنیای رویایی الزامی ندارد. برای سادگی کار، از اصطلاح «دنیای واقعی» برای بالاترین لایه‌ای که فرد در آن مشغول رویا دیدن است و از «دنیای رویایی» برای جهانی که سوژه درباره‌ی آن رویا می‌بیند، بهره خواهم گرفت.

[۱۵] Saito

[۱۶] Nash

[۱۷] Cole

[۱۸] Sixth Sense

[۱۹] Arthur

[۲۰] Abre Los Ojos

[۲۱] Vanilla Sky

[۲۲] Tom Cruise

Share Post
ترجمه شده توسط
Latest comments
  • سلام
    باتشکر از مطلب خوبتون و همچنین سایت عالیتون
    مطلب خوبی بود
    فقط اسم دختره توو فیلم این شکلی تلفظ میشه «آریادنی» https://en.wikipedia.org/wiki/Ariadne

  • من با استدلال های رابرت نوزیک موافق نیستم:
    استدلال اول. با توجه به اینکه وقتی در تانک هستیم از این موضوع اطلاعی نداریم، حتی اگر تجربه واقعی بود وقتی برای دوستمان تعریف میکنیم فوتبالیست ماهری شده ایم از یک تجربه حرف میزنیم و کل پروسه ی فوتبالیست شدن را در همان لحظه حرف زدن با دوستمان انجام نمی دهیم.
    استدلال سوم هم مضحک است. استدلال میگوید:اتصال به یک ماشین تجربه ما را محدود به واقعیتی می‌کند که ساخته‌ی انسان است. محدود به جهانی که نمی‌تواند عمیق‌تر و یا مهم‌تر از جهانی باشد که انسان قادر به ساختش است»
    مگر تمام تجربیات ما محدود به ساختار ذهن ما نیست؟ مگر کانت نگفت ما نمی توانیم بدون عینک زمان و مکان و علیت چیزی بفهمیم؟
    استدلال دوم. در مورد موجوداتی که زندگی اجتماعی دارند. تا حدودی درست است .تا وقتی توسط دیگران به رسمیت شناخته نشویم شخص نیستیم. ولی به نظرم این مطلب نامرتبط به این آزمایش فکری است. در این مورد انسان موجودی است که به جامعه احتیاجی ندارد. فقط به دستگاهی احتیاج دارد.

    • درباره ی استدلال اول، توی تانک بودن و می توان مثل خواب دیدن تصور کرد. همان قدر که خواب هایی که می بینیم و تجربه می کنیم، اتفاق هایی که در تانک برایمان می افتند را هم تجربه می کنیم. اینکه تجربه ی در تانک با تجربه در واقعیت متفاوت است کاملا روشن است. ساده ترین دلیلش این که ما در این سطح واقعیت با دوستانمان فوتبال بازی می کنیم و می توانیم با هم درباره اش تعامل کنیم ولی وقتی توی تانک هستیم تنهاییم و فقط با پروجکشن آدم های دیگه روبه روییم نه خود واقعی شون.
      درباره ی استدلال دوم، ارسطو گفته ما حیوانات سیاسی هستیم. انسان تنها، بدون شناخته شدن انسان نیست. شاید به دلیل اینکه نه شاید تمام کیفیت هایی که شخص ما را می سازند ولی خیلی هاشون و ما در رابطه با تجربه و تعامل با آدم های دیگه متوجه میشیم و اگه این تجربه و تعامل از بین بره دیگه چی هویت فردی ما رو تعریف می کنه؟ انسان همیشه به جامعه احتیاج دارد و برای همین هم کاب نتوانست زندگی در لیمبو را تحمل کند.
      درباره ی استدلال سوم، اینجا اصلا مساله ای که کانت مطرح کدره مدنظر نیست.کانت درباه ی جهانی صحبت می کند که همه تجربه اش می کنند و ما می توانیم یک دید ابژکتیو را بهش نسبت بدهیم خارج از تجربه ی سوبژکتیو خودمان. اینجا داریم درباره ی جهانی حرف می زنیم که آدم شاید بتواند حتا از قبل با برنامه نویسی همه چیزش را مشخص کند و بعد برود درونش. مثل اینکه آرزوی این را دارد که به ایتالیا سفر کند و بعد وارد تانکس می شود که این تجربه ی ذهنی را به او می دهد. این جهانی است ساخته ی ذهن یک انسان و فرق دارد با جهانی که انسان می داند بقیه هم دارند حالا به شکل های مختلف تجربه اش می کنند. این جهانی است که کانت گفته محدود به ادارک ماست. جهان در تانک مثل جهان یک رمان است و پروجکشن هایی که در آن جهان هستند مثل شخصیت های رمان. هر قدر هم در رمان غرق شویم نمی توانیم بپذیریم که واقعیت دارند، حداقل برای ما که می دانیم متعلق به سطح دیگری از واقعیت هستیم.

      • من به اینکه”تجربه ی در تانک با تجربه در واقعیت متفاوت است کاملا روشن است. ” شک دارم. گرچه موضوع آزمایش فکری مغز در تانک تشخیص واقعیت از حالت رویاگون نیست ولی این موضوع در تفسیر نتایج تاثیر زیادی دارد..
        یک مثال میزنم. یک سری رویاهای من منطق دنیای واقعی را دارند. فرض کنید من خواب میبینم در اتاقم قدم میزنم. هیچ کس دیگری هم در رویایم نیست که من بتوانم وقتی این رویا را به یاد میآورم با چک کردن آن اتفاق (راه رفتنم در اتاق) با او دریابم این یک رویا بوده نه یک خاطره. چگونه میتوانم مطمئن شوم راه رفتنم در اتاق یک رویا بوده نه یک خاطره؟ هیچ راهی وجود ندارد. من وقتی خاطره ای از واقعیت را به یاد می آورم به اندازه وقتی که رویایی را به یاد می آورم اتفاقات و فضا غیرواضح و نامشخص هستند. و در نتیجه معیاری برای تشخیص به من نمیدهند.
        حال اگر آن مغز درون تانک حتی نتواند واقعیت و حالت رویاگون را از هم تشخیص دهد چگونه میتواند واقعیت را ترجیح دهد؟

        در مورد استدلال دوم شما به این گفته ی من جواب ندادید “ولی به نظرم این مطلب نامرتبط به این آزمایش فکری است. در این مورد انسان موجودی است که به جامعه احتیاجی ندارد. فقط به دستگاهی احتیاج دارد.”
        میتوان تاثیر جامعه را حذف کرد با این فرض که در جهان یک نفر وجود دارد که به یک دستگاه وصل است.
        پ. ن: لطفن وقایع موجود در فیلم را پایه ی استدلال خود قرار ندهید. فیلم میتواند راه ورود را برای مطرح کردن مسائل فلسفی باز کند ولی تنها نظرات عده ای را بازگو میکند که می تواند نادرست باشند. در نتیجه نمیتواند مرجع باشد.

LEAVE A COMMENT