مایکل و. آستین[۱]
خلاصه: «یک فنجان از قهوهی مورد علاقه خود بریزید و به مکالمهای بپیوندید که از هزارسال پیش در مدارس فلسفه، صومعهها،کالجها و دانشگاهها شروع شده است – در این باب که آیا ما به یک هستی متعالی برای بنیان نهادن اخلاق نیاز داریم یا نه؟» این بخشی از مقالهی مایکل و.آستین است که در آن از نوشیدن یک فنجان قهوه، به یکی از جنجالیترین مباحثات فلسفهی اخلاق میپردازد.
«لطفا تا وقتی که قهوهام تمام نشده حتی با من حرف هم نزن».
وقتی این مطلب را مینوشتم یک پیام بازرگانی از تلویزیون پخش میشد که در آن مردی، قبل از اینکه فنجان قهوهی صبحش را خورده باشد، ظاهرا نمیتوانست با هیچ کسی تعامل خوشایندی داشته باشد. صبح که هماتاقیاش به او سلام میکند، کلمات بالا اولین واژگانی هستند که از دهانش خارج میشود. وی تنها به هماتاقیاش بیاحترامی نمیکند، بلکه نسبت به دوستش در خیابان و (سگش)، خانمی که در اتوبوس کنارش نشسته و گارسونی که به او سفارش قهوهی فرآوری شدهی مرغوب میدهد نیز رفتاری بیادبانه دارد. پس از صرف قهوه، با رهگذران خیابان سلام و احوالپرسی میکند، لباسهایشان را مرتب میکند و از خوبی هوا میگوید. در این پیام بازرگانی، در مدت زمانی که کاراکتر بسیار آزارگر است، بسیاری از قهوهخورها میتوانند با این حقیقت بنیادی همذات پنداری کنند که این تبلیغ تلاش میکند بگوید: بعضی از ما به قهوه احتیاج داریم. به عبارتی قهوه برای ما به عنوان روشی برای در دست گرفتن افسار زندگی و شروع کردن روزمان ضروری است. به بیان کوتاهتر، ما به این دانه (قهوه) نیاز داریم.
شکل بسیار متفاوتی از مکالمات درباب ضرورت وجود دارد که در این تبلیغ سی و دو ثانیهای تلویزیونی به آن پرداخته نمیشود. مکالمه فلسفی، که شامل ادعایی میشود دربارهی چیزی که بسیاری از مردم به ضروری بودن آن برای جنبههای اخلاقی زندگی انسان معتقدند: خدا. خدا ضروری است، استدلالها چنین میگویند، زیرا بدون خدا هیچ چیزی برای بنیان نهادن اخلاق وجود ندارد. در این مقاله، برخی مباحثات فلسفی پیرامون آن جنبه از واقعیت که بسیاری فکر میکنند برای وجودش قائم به خداست -واقعیت اخلاقی، را بررسی میکنم. به بیان کوتاهتر، ایده این است که اگر حقایق اخلاقی عینی وجود دارند پس ما به خدایی احتیاج داریم که وجود آنها را توجیه کند. یا حداقل این همان چیزی است که برخی فیلسوفان میخواهند ما باور کنیم. هرچند که برخی مخالفاند. بنابراین یک فنجان از قهوهی مورد علاقه خود بریزید و به مکالمهای بپیوندید که از هزارسال پیش در مدارس فلسفه، صومعهها،کالجها و دانشگاهها شروع شده است – در این باب که آیا ما به یک هستی متعالی برای بنیان نهادن اخلاق نیاز داریم یا نه؟
ضرورت، حدوث و اولین فنجان قهوهی من
هرچند به شکل مبهم اما هنوز آن را به یاد می آورم. خیلی جوان بودم، تقریبا ده ساله، در یک سفر قایقی همراه با والدین و برادر کوچکترم. برای خوردن ناهار کنار رودخانه توقف کرده بودیم. پدرم پیشنهاد کرد که از قهوهی داخل فلاسک استیل خاکستری رنگش بچشم. از آن نوع ظروف استیل مرغوب ضد زنگ با خطوط آیرودینامیک نبود که بتوانید از استارباکس محلی خودتان یا از قهوهخانههای دیگر بخرید و به اداره ببرید. نوعی فلاسک بود مختص افرادی که برای امرار معاش کار میکنند که در طول مدتی که آسمانخراشها و پلها را میسازند از آن استفاده کنند. به هر حال، من یک جرعهی کوچک چشیدم و همین که قورتش دادم طعم ترکیب عجیبش فورا دلم را به هم زد. چرا برخی چیزی را که مزهاش شبیه به ترکیب آب و خاک است، همراه با کمی شیر مینوشند تا طعمش کمی بهتر شود؟ علاوه بر این، چگونه است که کسی نوشیدن یک چنین چیزی را لذتبخش میداند؟ مطمئنم که با ذهنیت کودکانهام فکر میکردم که شربت (پودری که در آب میریزند و مثل شربت مینوشند) گیلاس واقعا خوب است؛ طعم بهتری دارد، زبان شما را قرمز میکند و زمانیکه ده سال بیشتر ندارید، بسیار خوشایند است.
از ده سالگی عبور میکنیم و میرسیم به دوران لیسانسم در دانشگاه ایالت کانساس. از نوشتن یک متن فلسفی تا یک شب قبل از موعد آن تعلل کرده بودم. (امیدوارم هیچ کدام از شاگردان کنونیام این را نخوانند!) هماتاقی من جیسون در یک کافیشاپ محلی کار میکرد و برای همین مقداری قهوهی مرغوب در آپارتمان داشتیم. میلی به نوشیدن نوشابهی کافئیندار نداشتم، برای همین مقداری از قهوهاش را امتحان کردم. در کمال تعجب جواب داد و کمک کرد تا ساعت سه بیدار بمانم تا یادداشتم را تمام کنم. عالی بود. تجربهاش شبیه تجربهی ناخوشایندی نبود که در کودکی کنار رودخانه داشتم. از آن شبزندهداری تا حالا من یک قهوهخور حرفهایم. البته که ممکن بود همهچیز کاملا متفاوت اتفاق بیفتد. ممکن بود من آن شب قهوهخور نشوم. بنابراین این واقعیت که من اکنون کسی هستم که قهوه مینوشم و از قهوه به طور دائم لذت میبرم، نوع خاصی از واقعیت است؛ یک نوع خاص از حقیقت. این همان چیزی است که فلاسفه آن را حقیقت محتمل مینامند. یک حقیقت محتمل چیزی است که درست است اما میتوانست کاذب هم باشد. میتوانست به این حالت باشد که به جای امتحان کردن قهوهی هم اتاقیام، نوشیدنیهای مختلف کافئیندار را انتخاب میکردم یا یکی دو تا قرص کافئیندار بالا میانداختم. اگر من یکی از اینها را به جای قهوه انتخاب میکردم، حالا یک قهوهخور نبودم. (یا حداقل هنگامی که این انتخاب را کردم قهوهخور نبودم.) همانطور که حدس میزنید حقایق محتمل زیادی وجود دارند. برای مثال، اینها حقایق محتملاند: تیم بیسبال رویال برندهی مسابقات جهانی در سال ۱۹۸۵ شد، باراک اوباما در ژانویهی ۲۰۰۹ چهل و چهارمین رئیس جمهور آمریکا شد، بالاترین دما در بولدر،کولورادو، امروز ۵۷ درجه بود، استارباکس پس از گذشت فقط دو دهه از چنین موفقیت عظیمی برخوردار شد. رویال میتوانست در مسابقات جهانی شکست بخورد، اوباما میتوانست در انتخابات مغلوب شود یا تصمیم بگیرد که به جای سال ۲۰۰۸ در سال ۲۰۱۲ نامزد انتخاباتی شود. بالاترین دما در بولدر میتوانست ۴۷ درجه باشد، و سهام استارباکس میتوانست توسط یک شرکت دیگر خریداری و متعاقبا ورشکست شود. هیچکدام از این چیزها اتفاق نیفتاد اما میتوانست اتفاق بیفتد و این همان چیزی است که حقایق محتمل را از سایر انواع حقیقت متمایز میکند. فلاسفه انواع دیگر حقیقت را حقایق ضروری مینامند. حقایق ضروری برخلاف حقایق محتمل نمیتوانند کاذب باشند. چند مثال از حقایق ضروری:
۲+۲=۴
اگر A بزرگتر از B باشد و B بزرگتر از C باشد پس A بزرگتر از C است.
هیچ چیز نمیتواند در یک زمان واحد هم قرمز و هم سبز باشد.
اگر در استارباکس همه دارند اسپرسو مینوشند و شین در استارباکس باشد پس شین دارد اسپرسو مینوشد.
برخی فلاسفه معتقدند حقایق ضروری اخلاقی هم وجود دارند که به طریقی در سرشت بنیادین واقعیت ریشه دارند.
مثالهای ممکن از این حقایق:
نسلکشی غیر اخلاقی ست.
ما باید برای یک جهان عادلانه تلاش کنیم.
شکنجهی کودکان برای تفریح نادرست است.
همدردی یک فضیلت است.
همانطور که میدانید و برخی از دستاندرکاران این کتاب خاطر نشان میکنند، موضاعات اخلاقی مهمی در ارتباط با تولید و مصرف قهوه وجود دارند. برای مثال، اگر اینکه ما باید برای یک جهان عادلانه تلاش کنیم گزارهای صادق باشد، پس باید پول منصفانهای به تولید کنندگان، دروگران، و فرآوریکنندگان قهوه که هر صبح قهوه را سر میز ما میآورند داده شود. وجود حقایق ضروری اخلاقی تنها مربوط به تولید قهوه یا سایر کالاها و خدمات نیست. این حقایق به یکی از سوالات بزرگ زندگی هم مربوط میشوند که توجه فلاسفه را به آن سوی عالم جلب میکند: آیا خدایی وجود دارد؟
آیا ما به خدایی احتیاج داریم که تجارت عادلانه و باقی اخلاقیات را توجیه کند؟
از یک جهت، پاسخ واضحا منفی است. بسیاری از مردم، مذهبی و غیر مذهبی، معتقدند ما یک اجبار اخلاقی برای رفتار عادلانه و منصفانه با دیگران داریم که در محدودهی تجارت قهوه، مستلزم به کار بردن روش تجارت عادلانه است. بسیاری میتوانند استدلال های منطقیای در این باب ارائه دهند. اما مفهوم دیگری هست که پاسخ پرسش را به چالش میکشد. برخی فلاسفه استدلال میکنند که اگر حقایق ضروری اخلاقی وجود داشته باشند، پس حتما خدایی وجود دارد. چراکه آنها فکر میکنند وجود یک چنین حقایقی در چارچوب خداباورانه بهتر میگنجد تا در چارچوب طبیعتگرایانه. دیگران معتقد نیستند که خدا وجود دارد اما همچنان وجود حقایق ضروری اخلاقی را حتمی میدانند. آنها استدلال میکنند که در عالمِ بدون خدا، استثمار اقتصادی از طریق شیوهی تجارت ناعادلانه غلط خواهد بود. همانطور که در جهانی که در آن خدا وجود دارد غلط است. فکر میکنم تمام مردم صرف نظر از عقاید مذهبی شان، موافقاند که تجارت ناعادلانه غلط است. در واقع، تصور میکنم که همه مردمِ منطقی به خوبی میدانند که ما باید اخلاقی باشیم، و خوب زندگی کنیم، زندگی های درخور و شایسته، چه خدایی وجود داشته باشد چه نداشته باشد. سوال عمیقتر فلسفی این است که چطور این واقعیت ها توجیه میشوند، اگر آنها واقعا واقعیت باشند.
در ادامه بحث خواهم کرد که چگونه خداباوران و خدا ناباوران این دو واقعیت را توجیه میکنند: ۱- حقایق ضروری اخلاقی وجود دارند. ۲- ما باید اخلاقی باشیم. فیلسوف معاصر اریک ویلنبرگ استدلال میکند ما باید اخلاقی باشیم و اینکه برخی حقایق ضروری اخلاقی وجود دارند، اگرچه خدایی وجود ندارد. این ادعا که رنج بردن ذاتا ناخوشایند است، یک حقیقت ضروری اخلاقی است. این واقعیت که
۲+۲=۴
هم یک حقیقت ضروری ست اگرچه یک حقیقت اخلاقی نیست. در هر عالم ممکنی
۲+۲=۵
غیر ممکن است. و در هر عالم ممکنی، غیر ممکن است که رنج بردن خوشایند باشد.[۲] چگونه ویلنبرگ این واقعیتها را توجیه میکند؟ مسلما او یک طبیعتگراست (معتقد است خدا یا هر مولفهی ماورالطبیعهای از واقعیت وجود ندارد) و پاسخ کاملا روشنی به این پرسش دارد. ویلنبرگ بیان میکند این حقایق ضروری اخلاقی بخشی از تجهیزات عالم بوده که درخور آنجا هستند؛[۳] آنها حقایقی هستند که نمیتوانند کاذب باشند، و این تمام چیزی است که میتوان دربارهی آنها گفت. برگردیم به دومین ادعایی که در بالا به آن اشاره کردم؛ ما باید اخلاقی باشیم. ویلنبرگ برخی پاسخهای ممکن را بررسی میکند. «چرا اخلاقی باشیم؟» ممکن است برخی برای دریافت پاداش جاودانه یا اجتناب از مجازات ابدی، در جست و جوی یک زندگی اخلاقی باشند یا چون فکر میکنند که زندگی اخلاقی واقعا زندگی شادی است یا حتی به این دلیلکه اخلاقی بودن را بهترین شانس برای دستیابی به ثروت، قدرت، و لذت میدانند. ویلنبرگ اینچنین برای بیان استدلال اخلاقی بودن از ایمانوئل کانت، فیلسوف روشنگری، پیروی میکند: ما باید اخلاقی باشیم تا ببینیم چگونه عمل میکند.
در ادامه با نجوای درون درباره مصرف قهوه مواجه میشویم: چرا من تنها باید قهوهای را که در تجارتی عادلانه به دست من رسیده است بخرم؟ فقط زمانی خرید من اخلاقی است که کشاورزان و سایر افرادی که در رشد، درو، تولید و فرآوری کردن قهوه صبح من سهیم بودهاند، بتوانند به یک معیشت شایسته ادامه دهند. خریدن قهوهای که کشاورزان، برای مثال، هیچ دستمزدی برای امرار معاش دریافته نکرده اند، ناعادلانه است. تا زمانی که من بخواهم یک شخص خوب، شایسته و اخلاقی باشم، به اقتصاد نظاممند ناعادلانه کمک نخواهم کرد، هرچند مجبورم پول بیشتری برای قهوه مورد علاقهام بپردازم. به نظر میرسد من ملزم به خرید قهوهای هستم که در نظام عادلانهی اقتصادی تولید شده و به دست من رسیدهاست؛ پس باید طبق همان نظام عمل کنم. افراد بالغِ اخلاقمدار میدانند که اخلاقی بودن برخی رفتارها، استدلالی کافی برای عمل کردن به آنهاست. تا جایی که ممکن است برخی در این باره مباحثه کنند که آیا ما عملا وظیفه داریم قهوهای بخریم که در تجارتی سالم و عادلانه فرآوری شده و بدست مشتری رسیده است یا نه؛ نکته اینجاست که اگر چنین وظیفهای وجود داشته باشد، پس ما آنچه برای انجام کار درست (به جهت اخلاقی) احتیاج است را در اختیار داریم. برطبق اصول اخلاقی عقل سلیم_ مثل همدردی کردن با نیازمندان، مراقبت کردن از فرزندانمان وتلاش برای یک فرد بی عیب بودن_ نیازی به استدلال بیشتر و مجزا از این واقعیت که ما اخلاقا به انجام چنین چیزهایی ملزمیم، نیست. برخی از فلاسفه که معتقدند خدا وجود دارد، معتقدند وجود حقایق ضروری اخلاقی و این واقعیت که ما باید اخلاقی باشیم به بهترین شکل توسط یک جوهر ضروری اخلاقی یا خدا توضیح داده شده است.
ایده این نیست که باید کسی به خدا معتقد باشد تا به لحاظ اخلاقی درخور و شایسته زندگی کند. در واقع سوال این نیست که آیا حقایق ضروری اخلاقی وجود دارند یا نه، یا آیا اخلاقی بودن یک رفتار دلیلی موجه برای عمل کردن به آن است. در عوض قضیه، چگونه توجیه کردن این واقعیتهاست که به جهانبینی یک نفر داده شده است. بنابراین تا زمانی که ویلنبرگ اینها را به عنوان واقعیتهای مفروضی در نظر میگیرد که نمیتوان با تعقل و استدلال به آنها رسید و برای آنها هیچ توضیح بیشتری نیاز نیست، دیگران فکر میکنند که این مفروضات، نامعلوم و نامعیناند و به همین دلیل، خواستار توجیه متفاوتی میشوند. برای مثال، فیلسوف معاصر جی.پی.مورلند اینگونه استدلال میکند که وجود حقایق ضروری اخلاقی و ارزشهای عینی اخلاقی مانند قدرت هنجاری اجبار اخلاقی را میتوان از شواهدی دانست که خداباوران را بر خداناباوران برتری میدهد.[۴]چراکه آنها طبیعتا با جهانبینی یک خداباور همخوانی بیشتری دارند. مورلند در بادی امر از خوانندگان میخواهد در نظر بگیرند که چگونه وجود ارزش اخلاقی عینی را توجیه میکند. اگر عالم با بیگبنگ شروع شده باشد و در طی زمان اجزاء مادی عالم به طور فزایندهای شروع به ترکیب شدن در مخلوط پیچیدهای از مواد کرده باشند، چگونه میتوان بهوجود آمدن ارزشها را توضیح داد؟ حقایق ضروری اخلاقی مانند «رنج بردن ذاتا ناخوشایند است.» و «شجاعت ضرورتا فضیلت است.» جنبههای غیر طبیعی و غیر مادی واقعیت بهحساب میآیند. چگونه یک طبیعتگرا میتواند وجود چنین چیزهایی را که از سر منشاهای صرفا طبیعی عالم به باورهای او رخنه کردهاند، بپذیرد؟ به علاوه، وضع اخلاقی، خودش را به عنوان چیزی که باید از آن تبعیت کرد، معرفی میکند. برطبق (نظریه) مورلند احساس گناهی که یک نفر برای براندازیِ وضع اخلاقی دارد، بهترین توضیحی است که بوسیلهی وجود یک خدای خوب و شخصی داده شده است؛ خدایی که در غایتِ وجودش است. مردم نسبت به اصول اخلاقی انتزاعی احساس گناه نمیکنند اما نسبت به جوهرهای شخصی چرا.
قبل از شروع این قضیه که چرا ما باید اخلاقی باشیم، در نظر بگیرید که چگونه ما انسانها، قادر به انجام چنین مطالبات عینیِ اخلاقیای هستیم. احتمال اینکه حقایق ازلی و نامتغیر اخلاقی وجود داشته باشند که ما بتوانیم به آنها عمل کنیم چقدر است؟ به علاوه، جالب اینجاست که این حقایق موجب شکوفایی انسانها هم شدهاند. برای مورلند، خداباور بودن برای توجیه اینکه چگونه چنین چیزهایی صادق و درستاند، پاسخ روشنی دارد. اما اینکه طبیعتگرایان چگونه این واقعیتها را توجیه کنند، مبهم و غیر بدیهی است. چگونه انسانها میتوانند به بینشِ ارزش ذاتی و واقعیت اخلاقی دست یابند؟ این ارزشهای متکی بر مشاهده و تجربه، قابل شناسایی نیستند. به همین دلیل، شناخت آنها از طریق حواس بینایی، شنوایی، چشایی، بویایی و لامسه حاصل نمیشود. آنها همچنین نمیتوانند در پیوندهای مادی موقتی ذهن کسی به اعتبار خود باقی بمانند. بنابراین اگر طبیعتگرایان صادق باشند، این قضیه که ما میتوانیم چنین چیزهایی را بفهمیم چگونه تبیین میشود؟
حالا، دومین فنجان را برای خودتان بریزید و به پرسشی توجه کنید که توسط فلاسفه و انسانها در طی هزار سال عموما پرسیده شده است: چرا من باید اخلاقمدار باشم؟ همانطور که در بالا خاطرنشان کردم، برخی از فلاسفه اخلاقی بودن را اینگونه توجیه میکنند که چون یک چیز اخلاقی است، پس باید به آن عمل کرد. هرکس که به استدلال بیشتری نیاز دارد، نمیداند که دلایل اخلاقی برای عمل کردن به یک رفتار کافی هستند.
حتی اگر عمل کردن به کار درست به ما پاداشی جاودانه، شهرت، ثروت و یا لذت پیشکش نکند، باید همچنان کار درست را انجام دهیم چرا که آن کار، درست است. پس هم خداباوران و هم خداناباوران میتوانند سوال «چرا من باید اخلاقی باشم؟» را با «زیرا اخلاقیبودن، اخلاقی است.» پاسخ دهند. چنین پاسخی به این پرسش، از نظرگاهی اخلاقی داده میشود. وقتی کسی نقطهنظرِ اخلاقی را اتخاذ میکند، به این معنی است که الزام اصول اخلاقی را پذیرفته و در تکاپوی زندگی در یک روش اخلاقی است؛ از طریق پذیرش حکم اخلاقیای که برای همهی مردم الزامآور است. چنین کسی معتقد است که اصول اخلاقی باید در مسیری غیرمغرضانه، بدون تعصب یا سوگیری به کار برده شوند. خاطرنشان میکنم وقتی کسی اخلاقی بودن را اینچنین استدلال میکند: این چیز چون اخلاقی است درنتیجه باید انجام شود، دیدگاهی اخلاقی به این مسئله دارد. اما همچنین میتوانیم به سوالی خارج از چشمانداز اخلاقی فکر کنیم. اگر چنین منظری را برگزنیم، میتوان پرسید: «با چه توجیه و استدلالی میتوان اتخاذ نقطه نظر اخلاقی را نسبت به دیدگاههای دیگر منطقی دانست؟» چرا باید فکر کنیم که اخلاقی بودن بخشی از یک برنامه منطقی زندگی است؟ چرا در عوض یک دیدگاه خودمحور و خودخواهانه را اتخاذ نکنیم؟ برطبق (نظریه) مورلند این یک مسئله برای طبیعتگرایان است. او ادعا میکند طبیعتگرایان نمیتوانند پاسخی قانعکننده به این پرسش بدهند و این عقیده که یک رویکرد خودخواهانه به زندگی با اصول متافیزیکیِ طبیعتگرایی سازگاری بیشتری دارد را رد کنند. در مقایسه با آنها، خداباوران میتوانند استدلالهای متنوعی برای اتخاذ نقطهنظر اخلاقی ارائه دهند. مورلند این موضوع را چنین تبیین میکند: پاسخهای خداباورانه، سرچشمههای ارزشیشان را با وجود خدا در هم میآمیزند. برای مثال، یک نفر باید اخلاقی باشد زیرا قاعده اخلاقی صادق است و توسط یک خدای زنده، عاقل، عادل و خوبی که فرامین را بر پایه ترجیح فردی قرار نداده، تشکیل شده است، یا به این دلیل که قاعده اخلاقی به روشی که ما طراحی شدیم – توسط خدایی که عملکرد درخوری دارد – پایهگذاری شده است. به نظر مسیحیان ما باید اخلاقی باشیم دقیقا به همان دلیلی که یک ماشین باید در خیابان رانده شود، نه در اعماق اقیانوس. اینها اصولی درخور، صادق و رو به رشد است که ما برای عمل کردن به آنها ساخته شدهایم و توسط همانها با واقعیت ارتباط برقرار میکنیم و موجب رضایت و خوشنودی خالق بسیار خوبمان میشویم.[۵] اگر سخن مورلند درست باشد، پس شاید ما به خدایی نیاز داریم تا هم وجود ارزشهای اخلاقی را به شکل عمومیتری پایهگذاری کند، هم توضیح دهد که ما چگونه هر دوی این ارزش ها و کارکردها را بهترین و درستترین میدانیم، وقتی بر طبق آنها زندگی میکنیم. در این مفهوم، خدا یک وجود ضروری است. دربارهی هر دو وجه قضایای جدلآمیز بالا، مطالب بسیار بیشتری گفته شده است. فلاسفه بحثها را پیش میگیرند و در باب این پرسشها مباحثه میکنند، هدفم در این مقاله رسیدگی به این مناقشات نیست. این را به عهده خوانندگان میگذارم تا اگر تمایل داشته باشند، دربارهی آنها تامل کنند.[۶] چرا که مستلزم مطالعات مناسب و زیاد و اندیشهی خوب و مستحکم و نقادانه است. با این حال به زحمتش میارزد. هنگامی که پرسش بزرگ زندگی را به روشی نظاممند و متفکرانه مورد ملاحظه قرار میدهیم، اعتقاد راسخمان میتواند تغییر کند یا عمیقتر شود و نهایتا ممکن است زندگی بهتری را به ارمغان بیاورد. همهی اینها به مقداری قهوهی خوش طعم، دو آتشه و خوب نیز نیاز دارد – برای من و احتمالا برای شما – تا سوخت لازم برای فکر کردن را تامین کند یا حداقل بهانهای شود برای خوردن یک فنجان دیگر؛ اگر شما یک فنجان دیگر میل داشته باشید، چرا که نه!
قهوه، خدا و زندگی خوب
حداقل برای من، قهوه برای شادی یا یک زندگی خوب ضروری نیست، اما ارتباط بسیار تنگاتنگی با آن دارد. وقتی صبح را با مقداری قهوه سوماترا یا مقداری دارک روستد یا بول بین یا…. شروع میکنم، روزم بهتر پیش میرود. گاهی بعدازظهرها، وقتی میخواهم بنویسم یا مطالعه کنم، اسپرسو یا سایر ترکیبات استارباکس را برای خوردن انتخاب میکنم. البته باید یک قهوه واقعی باشد نه از آن بدونِ کافئینها. چند هفته قبل سردرد بدی داشتم؛ سردردی که پیش میرفت و شدیدتر میشد و تمام روز ادامه داشت. ایبو پروفن کمکی نکرد حس میکردم دارم میمیرم. وقتی فهمیدم که قهوه صبح من بدون کافئین بوده خیلی تعجب کردم. شما و من به آن دانه نیاز داریم، اگر شما مشغول مطالعهی این کتابید، احتمالا به هیچ استدلال متقاعد کنندهای برای خوب بودن کیفیت یک فنجان قهوه احتیاج ندارید، اما قضایای مربوط به خدا، حسن اخلاقی و جنبههای غایی واقعیت ممکن است آنچنان روشن نباشند. اینجا فلسفه میتواند کمک کند، نه به این دلیل که بر سر این قضایا بین فلاسفه موافقت وجود دارد، بلکه به خاطر کمکی که فلسفه با ما میکند تا بپرسیم و با استفاده از سوالات منطقی در جستوجوی پاسخهایی مرتبط با وجود احتمالی شالودهی ضروری هستیِ متعالی باشیم.
[۱] Michael W. Austin
[۲] Erik J. Wielenberg, Value and Virtue in a Godless Universe (New York: Cambridge University Press, 2005), ch. 2.
[۳] Ibid., p. 52.
[۴] J. P. Moreland, The Recalcitrant Imago Dei: Human Persons and the Failure of Naturalism (London: SCM Press, 2009), ch. 6.
[۵] Ibid., p. 156.
[۶] بهترین جا برای شروع، کتاب زیر است که آرای فلاسفهی خداباور و خداناباور را دربرمیگیرد:
Nathan King and Robert Garcia, Is Goodness Without God Good Enough: A Debate on Faith, Secularism, and Ethics (Lanham, MD: Rowman and Littlefield, 2009).