باشد که بهترین تیم‌ ببرد!

استیفن بروگ

خلاصه: آیا در فوتبال – و هر مسابقه‌ی دیگری – همیشه تیم بهتر پیروز می‌شود؟ در این صورت تکلیف چیزهایی مثل خوش‌شانسی و بدشانسی چه می‌شود. استیفن بروک سعی می‌کند نشان دهد چه مواقعی می‌توان گفت که تیم ما تیم برتر میدان بوده و از بد حادثه باخته است؟ اما آیا می‌توان برای این کل‌کل‌های ورزشی چارچوب منطقی تعیین کرد؟

Line

بهترین تیم همیشه می‌برد و باقی چیزها فقط اراجیف است

-جیمی سیرل، مدیر ناتس‌کانتی

گاهی در فوتبال بهترین تیم می‌بازد

تعیین کردن این‌که چه تیمی برنده می‌شود خیلی ساده است. کافی است به نتیجه‌ی نهایی نگاه کنید. اما مشخص کردن بهترین تیم، جدا از نتایج، کار کاملاً متفاوتی است. اگر با نظرات سیرل موافقید و فکر می‌کنید که نتیجه‌ی نهایی همواره نشان می‌دهد که چه تیمی بهترین است، لاجرم به وجود داشتن استانداردهایی برای بهتر بودن وجود دارد که از نتایج بازی فراتر می‌رود.

می‌توانیم این نظر را نامینالیسم (اصالت تسمیه) فوتبالی بنامیم، چرا که مانند نامینالیسم فلسفی، بر این باور است که تنها جزئیات وجود دارند. نامینالیسم فوتبالی نیز بر این باور است که فقط مسابقات جزئی و نتایج آن‌ها وجود دارند. فراتر یا بالاتر از بازی‌های جزئی و نتایج‌شان چیزی وجود ندارد، به جز اراجیف.

از سوی دیگر اما اگر اعتقاد داشته باشیم که گفتن این‌که بهترین تیم می‌بازد معنی‌دار است، یا مثلاً حتی نتیجه‌ی یک بازی را ناعادلانه بخوانیم، آن‌وقت می‌توانیم بگوییم که به یک استانداراد برای خوب بودن عملکرد ورزشی اعتقاد داریم که در نتیجه‌ی بازی نمایانگر نمی‌شود. هر کسی که با مصاحبه‌های مربیان یا مدیران بعد از بازی آشنا باشد می‌داند که چنین اعتقادی خیلی هم عجیب نیست که کسی ادعا کند بهترین تیم بوده اما شکست خورده است. حتی برخی با وجود شکست ۴-۱ هم با اعتماد به نفس می‌گویند تیم‌شان بهتر بوده،‌مثلاً الکس فرگوسن مربی منچستریونایتد که بعد از شکست ۴-۱ مقابل لیورپول در سال ۲۰۰۹ گفت که «ما تیم بهتر بودیم.»

الکس فرگوسن، مربی منچستریونایتد بعد از شکست ۴-۱ از لیورپول در سال ۲۰۰۹ باز هم تأکید داشت که تیمش تیم برتر زمین بوده است.

الکس فرگوسن، مربی منچستریونایتد بعد از شکست ۴-۱ از لیورپول در سال ۲۰۰۹ باز هم تأکید داشت که تیمش تیم برتر زمین بوده است.

یکی از راه‌ها برای درک کردن این مسئله که بهترین تیم ممکن است ببازد این است که فرض کنیم یک شیوه‌ی ایده‌آل فوتبال بازی کردن برای یک تیم ایده‌آل وجود دارد. بهترین تیم، بدون توجه به نتایج، تیمی است که به این تیم ایده‌آل نزدیک‌تر باشد. می‌توانیم این نظر را افلاطون‌گرایی فوتبالی بخوانیم، چرا که این دیدگاه، مانند نظرگاه فلسفی افلاطون‌گرایی است که به ایده‌های جهانی بالا و فوق اشیاء جزئی باور دارد که برای جزئی‌ها یک ایده‌آل را به نمایش می‌گذارند. افلاطون‌گرایی فوتبالی می‌گوید که یک شیوه‌ی ایده‌آل برای فوتبال بازی کردن وجود دارد. این ایده‌آل مستقل از مسابقات جزئی مختلف، تیم‌های فوتبال یا نتایج مسابقات وجود دارد.

سرشت دوگانه‌ی فوتبال

دیدگاه افلاطونی به ورزش غالباً در ورزش‌های قابل اندازه‌گیری جور درمی‌آید. ویژگی تعریف‌کننده‌ی ورزش‌های قابل اندازه‌گیری بردن یک رقابت خاصی با مرجعیت اندازه‌گیری است؛ کسی که سریع‌تر می‌دود، کسی که بلندتر می‌پرد، کسی که دورتر پرتاب می‌کند، کسی که وزنه‌ی سنگین‌تری بلند می‌کند و… در این رقابت‌ها استانداردها برای مشخص شدن فرد شایسته‌تر با اندازه‌گیری عدد پدیدارهای فیزیکی مشخص می‌شوند، چیزهایی مثل طول پرتاب و غیره. یکی دیگر از ویژگی‌های ورزش‌های قابل اندازه‌گیری این است که، در تئوری، آن‌ها می‌توانند مستقل از رقبای دیگر انجام شوند.

این‌که چه قدر سریع می‌دوید، تا چه ارتفاعی می‌پرید، تا چه مسافتی پرتاب می‌کند یا چه وزنی را می‌توانید بلند کنید، به طور مستقیم ربطی به عملکرد رقبای دیگر ندارد. البته رقبا در این ورزش‌ها به طور غیر مستقیم روی عملکرد یکدیگر تأثیر می‌گذارند. هر چند که این تأثیر ربطی به مکانیک‌های ورزش‌های قابل اندازه‌گیری ندارد و به اثرات روان‌شناختی رقبای انسانی مربوط می‌شود. یک انسان که مشغول رقابت در پرش ارتفاع است، هم به دلیل حس رقابت و هم به طور طبیعی هنگامی میله را بالاتر می‌برد که بقیه‌ی ورزشکاران کارشان را خوب انجام دهند.

گاهی در برخی ورزش‌های محاسبه‌ای پیچیده مثل دوی ماراتن و مسابقات دوچرخه سواری تاکتیک‌های مختلفی نیز موثر واقع می‌شوند. در این‌جا عملکرد رقبای دیگر در طرحی که هر رقیب برای بازی دارد تأثیر می‌گذارد. پس در چنین ورزش‌هایی نمودهایی از تأثیر سایر رقبا در بازی وجود دارد، هر چند که هیچ کنش مستقیمی بین آن‌ها وجود ندارد. از دیگر ورزش‌های محاسبه‌ای می‌توان به دومیدانی، وزنه‌برداری و تیراندازی اشاره کرد. می‌توان یک مدل ایده‌آل از دویدن صدمتر و یک مسابقه‌ی دوی صدمتر ایده‌آل را تصور کرد. یک مسابقه‌ی دوی صد متر ایده‌آل مسابقه‌ای خواهد بود که در آن تمام دونده‌ها مثال افلاطونی دویدن صد متر را برآورده کنند، و همه برنده شوند.

فوتبال یک ورزش محاسبه‌ای نیست. فوتبال،‌ همان‌طور که می‌دانیم، یک بازی دو نیمه‌ای است، اما به این نکته خیلی کم‌تر اشاره شده که فوتبال سرشتی دوگانه دارد. فوتبال یک ورزش سازنده-تخریب‌گر است. ورزش‌های سازنده-تخریب‌گر با این ویژگی تعریف می‌شوند که پیروزی در یک مسابقه با یک روش قراردادی برای شماردن امتیازها مشخص می‌شود، یا به این طریق که یکی از رقبا نتواند رقابت را ادامه دهد. یکی دیگر از ویژگی‌های این ورزش‌ها این است که آن‌ها نمی‌توانند بدون وجود رقیب انجام شوند. این‌که چه‌قدر خوب فوتبال بازی کنید تا حدی به نحوه‌ی بازی کردن رقیب‌تان بستگی دارد. دلیل این مسئله سرشت دوگانه‌ی ورزش‌های سازنده-تخریب‌گر است. سرشت دوگانه‌ی ورزش سازنده‌-تخریب‌گری مثل فوتبال در طرف سازنده‌‌اش در تلاش برای ساختن موقعیت‌های گل مختلف ابداع کردن  شیوه‌های گل زدن جدید است، حال آن‌که در سوی دیگر، در طرف تخریب‌گر، هدف خراب کردن، جلوگیری کردن و مانع شدن گل زدن تیم حریف است. این معیار جلوبرنده-مانع‌شونده چیزی است که ورزش‌های سازنده-تخریب‌گر را از ورزش‌های محاسبه‌ای پیچیده‌ مثل دوی ماراتون مسابقه‌ی دوچرخه‌سواری متمایز می‌کند. هاکی، چوگان و بوکس از دیگر ورزش‌های سازنده‌-تخریب‌گر هستند.

مثال افلاطونی یک تیم فوتبال چگونه خواهد بود؟ خیلی آسان. تیمی خواهد بود که سرشت دوگانه‌ی فوتبال را برآورده کند و هر وقت توپ را در اختیار دارد گل بزند و هیچ وقت گل نخورد. احتمالاً این باید در یک مدل خاصی اجرایی شود. از سوی دیگر، مثال افلاطونی یک مسابقه‌ی فوتبال غیر قابل تصور است. دو تیم که مثال افلاطونی فوتبال را برآورده می‌کنند نمی‌توانند با یکدیگر بازی کنند. از لحاظ متافیزیکی غیر ممکن است که دو تیم با هم بازی کنند و هر دو تمام موقعیت‌های گل را به ثمر برسانند، در حالی که هیچ کدام گل نمی‌خورند. این اتفاق غیرممکن است. هنگامی که مثال افلاطونی مسابقه‌ی فوتبال غیر قابل تصور و از این رو غیر ممکن باشد، رسیدن به یک استاندارد افلاطونیِ فوتبال برای فهمیدن این‌که چگونه بهترین تیم می‌تواند ببازد راه به جایی نخواهد برد.

آیا می‌توان برزیل ۱۹۷۰ را بهترین تیم جهان و مثال افلاطونی تیم برتر دانست؟

آیا می‌توان برزیل ۱۹۷۰ را بهترین تیم جهان و مثال افلاطونی تیم برتر دانست؟

مدل‌های مختلف بازی کردن

اگر از مثال افلاطونی فوتبال صرف‌نظر کنیم، شاید بتوانیم بگوییم که در عمل، عقل سلیم درکی از باختنِ تیمِ بهتر دارد و می‌داند‌ که چه چیزی بازی خوب به حساب می‌آید، حتی اگر برخی اوقات منجر به پیروزی نشود. این فکر بلافاصله مشکل شیوه‌های مختلف فوتبال بازی کردن را به خاطر می‌آورد. آیا کاته‌ناچیوی (دفاع زنجیری) تیم پرقدرت اینترمیلان در اواسط دهه‌ی ۱۹۶۰ از تیم هجومی برزیل که جام جهانی ۱۹۷۰ را برد به شیوه‌ی ایده‌آل فوتبال بازی کردن نزدیک‌تر است؟ برای جواب دادن به این سوال چگونه می‌توان بدون توجه به نتایج مسابقات بحث کرد؟ کسی ممکن است بگوید که این دو شیوه‌ در جام جهانی ۱۹۷۰ مکزیک مقابل هم قرار گرفتند و برزیل ایتالیا را ۱-۴ برد. اما این استناد به نتیجه‌ی یک مسابقه‌ی خاص است و بنابراین اثباتی خواهد بود بر نظریه‌ی جیمی سیرل.

این قضیه بدین معنا نیست که ما نمی‌توانیم شیوه‌های مختلف بازی را مقایسه کنیم. ما می‌توانیم درباره‌ی خوبی و بدی‌های شیوه‌های مختلف با رویکرد بردن مسابقات صحبت کنیم.

ما همچنین می‌توانیم به این مسئله بپردازیم که چه شیوه‌ای برای بازیکنانی که یک مربی در تیمش دارد مناسب‌تر است و یک شیوه‌ی بازی چگونه می‌تواند در برابر شیوه‌های دیگر مقاومت کند. اما درک کردن یک مقایسه‌ی محدود نشده بین شیوه‌های کاملاً متفاوت با این رویکرد که کدام‌یک بهترین است، کار دشوارتری است. خوزه مورینیو مربی وقت اینترمیلان هنگامی که از او درباره‌ی مقایسه‌ بین تیم‌ها گفتند حق داشت که این‌گونه گفت: «چلسی ساخته شده بود تا قهرمان انگلیس شود و بارسلونا برای قهرمانی اسپانیا ساخته شده است و فرهنگ کاملاً متفاوت است. این اینتر نیز با واقعیت سری آ وفق داده شده است.»

تازه مورینیو درباره‌ی تفاوت‌های منطقه‌ای فوتبال در اروپا صحبت کرده است. فوتبال واقعاً یک ورزش بین‌المللی است و لذا شامل شیوه‌های فوتبال بازی کردن بسیار گسترده‌تری می‌شود. شیوه‌ی فوتبال بازی کردن چلسی نه تنها با لیگ برتر سازگار شده است، بلکه با آب و هوای انگلیس نیز وفق داده شده است. بازی بسته‌ی کلاسیک انگلیسی همراه با حمله‌هایی از این محوطه‌ی جریمه به آن یکی، همراه با سرعتی سرسام‌آور و دفاع کردنی بسیار خشن به خوبی با آب و هوای متعادلی که بازی‌های لیگ برتر در آن برگذار می‌شود سازگار است.

این شیوه برای تیمی که در شرایط آب و وهوایی برزیل در سری آ (برزیلیراو) بازی می‌کند فاجعه‌بار خواهد بود. مسلماً دمای هوا نقش مهمی در فهمیدن این مسئله دارد که چرا تملک توپ طولانی و بازی‌سازی از عقب با پاس‌های کوتاه و مطمئن بخش‌های مهم شیوه‌ی بازی برزیلی است. این دو عنصر انرژی بازیکنان را ذخیره می‌کنند که در بازی‌هایی که در دمای بالا برگذار می‌شوند بسیار معم است. آیا شیوه‌ی بازی برزیلی با مالکیت توپ بالا و سازندگی طولانی‌تر از شیوه‌ی مستقیم انگلیسی که در آن گل‌ها با پاس‌های کم‌تری به ثمر می‌رسند بهتر است؟ بله، احتمالاً اگر در برزیلیراو بازی می‌کنید، اما در غیر این صورت این پرسش خیلی با معنی به نظر نمی‌رسد، مگر این‌که در یک بازی بین دو تیم از دو لیگ مختلف برگذار شود و البته بازیکنان دو تیم و محل بازی و چیزهایی مثل این را نیز در نظر بگیریم.

تیم‌های درخشان اما سطحی پتانسیل این را دارند که در تورنومنت‌های حذفی، آن‌جایی که با واقعیت بی‌رحم فوتبال مواجه می‌شوند، توسط یک تیم متعادل‌تر حذف شوند، تیمی که در بخش تخریبی توانایی بیش‌تری دارد و کیفیت سازندگی‌اش آن‌قدر هست که بتواند ضعف دفاعی چنین تیم‌هایی را جریمه کند.

شاید برخی بخواهد در این نکته پای ملاحظات زیبایی‌شناسانه و ارزش سرگرمی را وسط بکشند تا بتوانند این ادعا که بهترین تیم می‌تواند ببازد قوی‌تر شود، اما این‌گونه نیست. این نوع تفکر متأسفانه یک تمایل اشتباهی دارد که تیم ملی درخشان اما سطحی برزیل در جام جهانی ۱۹۸۲ را به عنوان تیم فوتبال مثالی در نظر بگیرد. نکته‌ی درخشان چنین تیم‌هایی این است که آن‌ها هنگامی که بهترین روزشان باشد یک فوتبال تهاجمی نفس‌گیر ارائه می‌دهند که تیم‌های ضعیف‌تر را در هم می‌کوبد. سطحی بودن‌شان از آن‌جاست که عالی بودن آن‌ها در بخش سازندگی بازی به سبب نادیده‌ گرفتن بخش تخریب‌گر بازی است.

تیم‌های درخشان اما سطحی پتانسیل این را دارند که در تورنومنت‌های حذفی، آن‌جایی که با واقعیت بی‌رحم فوتبال مواجه می‌شوند، توسط یک تیم متعادل‌تر حذف شوند، تیمی که در بخش تخریبی توانایی بیش‌تری دارد و کیفیت سازندگی‌اش آن‌قدر هست که بتواند ضعف دفاعی چنین تیم‌هایی را جریمه کند. خیلی‌ها بر این باورند که تیم‌های درخشان اما سطحی سرگرم‌کننده‌تر از تیم‌هایی هستند که به آن‌ها می‌بازند، اما این نشان می‌دهد که فوتبال تنها درباره‌ی زیبایی‌شناسی نیست. فوتبال درباره‌ی بردن بازی‌ها و افتخارات است و بزرگ‌ترین افتخارات به ندرت با تمرکز اختصاصی روی وجه سازنده‌ی بازی به دست می‌آورند و این قضیه این نکته را روشن می‌کند که فوتبال یک ورزش تخریبی نیز هست.

علاوه بر این، چیزی که سرگرم شدن خوانده می‌شود به نظر بینندگان نیز بستگی دارد. چیزی که برای تماشاچیان بی‌طرف جذاب به نظر می‌رسد، ممکن است برای طرفداران تیمی خاص جذاب به نظر نرسد و بالعکس. تیم ملی من، نروژ را در نظر بگیرید، تیمی که به فوتبالی زیبا و تماشاگرپسند مشهور نیست و موفقیت‌های بین‌المللی زیادی ندارد. با این حال، در دوره‌ی زمانی ۱۹۹۰ تا ۱۹۹۸، با مربی‌گری اگیل اولسن، تیم ملی ما به دو جام جهانی ۱۹۹۴ و ۱۹۹۸ راه یافت. در جام جهانی ۹۸ حتی توانستیم برزیل را ببریم. تاکتیک تیم کاملاً یک بازی مستقیم با سیستم ۱-۵-۴ بود، جایی که تأکید روی ضدحمله، ضربات ایستگاهی و استفاده از توپ‌های بلند برای مهاجم بلندقامت نروژی، یوستین فرو به همراه یک دفاع ساختاریافته بود.

با این روش ما چند بازی بین‌المللی دوستانه را بردیم. در دانمارک، کشوری که جدا از این‌که قبلاً فرمانروای استعمارگر ما بوده با یک توهم خودش را برزیلی‌های اسکاندیناوی می‌داند، این روش باعث تحقیر و استهزا شد. اما برای ما نروژی‌ها این روش کاملاً جذاب بود، چرا که برای ما چیزی به ارمغان آورده بود که پیش از این به ندرت تجربه کرده بودیم – پیروزی در بازی‌هایی که مهم‌اند.

فوتبال به مثابه داستان

یکی از راه‌ها برای در نظر گرفتن این ایده که بهترین تیم می‌تواند ببازد، این است که بگوییم نتیجه‌ی یک بازی فوتبال غیر عادلانه بوده است. اما عدالت چه ربطی به فوتبال دارد؟

فرض کنید گاهی بهترین تیم می‌تواند ببازد و این ناعادلانه است، کسی ممکن است بگوید هدف هر رقابتی – مثل مسابقه‌ی فوتبال – اندازه گرفتن مهارت‌های ورزشکاران در زمینه‌ی آن ورزش است که اگر نتیجه بیانگر تفاوت مهارت‌های دو تیم نباشد مسابقه مشکل دارد. این دیدگاه کاملاً شایسته‌سالارانه این مشکل را به وجود می‌آورد که با توجه به سرشت دوگانه‌ی فوتبال و در نظر گرفتن تفاوت‌های شیوه‌های بازی کردن چگونه می‌توان این مهارت‌ها را تعریف کرد. اما حتی اگر فرض کنیم که می‌توانیم به نوعی این مشکلات تئوریک را حل و فصل کنیم، باز هم این دیدگاه درست به نظر نمی‌رسد.

اگر عادلانه بودن نتیجه با توجه به تعاریفی دقیق از مهارت‌های اختصاصی ورزشی که در فوتبال بازی کردن دخیل‌اند، نکته‌ی مهمی و تأثیرگذاری در فوتبال بود، هم به عنوان ورزش و هم یک پدیدار، در این صورت باید انتظار داشتیم که مسابقه‌هایی که نتایج ناعادلانه دارند با روی خوش مواجه نشوند و خیلی آن‌ها را جدی نگیریم. اما این چیزی نیست که اتفاق می‌افتد.

بازی لیورپول و میلان در فینال لیگ قهرمانان ۲۰۰۵ یکی از هیجان‌انگیزترین فینال‌های این رقابت‌ها را شکل داد که هیچ‌وقت از خاطر فوتبال‌دوستان پاک نمی‌شود.

بازی لیورپول و میلان در فینال لیگ قهرمانان ۲۰۰۵ یکی از هیجان‌انگیزترین فینال‌های این رقابت‌ها را شکل داد که هیچ‌وقت از خاطر فوتبال‌دوستان پاک نمی‌شود.

فینال لیگ قهرمانان ۲۰۰۵ بین لیورپول و آث‌میلان را در نظر بگیرید. بازی بعد از وقت اضافه ۳-۳ تمام شد و لیورپول در ضربات پنالتی ۲-۳ برنده شد. بازی خیلی زود وارد افسانه‌های فوتبال شد، به عنوان یکی از هیجان‌انگیزترین بازی‌های تاریخ و بزرگ‌ترین بازگشت به بازی در تاریخ فوتبال.

میلان توسط ستاره‌ی خط میانی‌اش، کاکا و یک ضربه‌ی کشنده‌ی هرنان کرسپو از حریف جلو افتاد، هجوم بی‌رحمانه ادامه داشت و دورازه‌ی لیورپول باز هم در نیمه‌ی اول بار شد. لیورپول که به عنوان شکست‌خورده به فینال آمده بود در نیمه‌ی اول کاملا‍‍ً نابود شد، ۰-۳ از بهترین تیم کشوری عقب بود که حفظ نتیجه مشهور است. میلان نیمه‌ی دوم را نیز خیلی خوب شروع کرد، تا این‌که لیورپول در دقیقه‌ی ۵۴ گل زد و بعد از آن به قول مربی وقت میلان، کارلو آنجلوتی در «شش دقیقه دیوانگی» آن‌ها دو گل دیگر نیز در دقایق ۵۶ و ۶۰ به ثمر رساندند. کم طول کشید تا میلان دوباره خود را در زمین پیدا کند و در دقیقه‌ی ۷۰ یک موقعیت گل‌زنی ایجاد کرد. بعد از آن بازی کم و بیش دست میلان بود. در وقت‌های اضافه نیز بخت با لیورپول یار بود و یک دقیقه مانده به پایان بازی مهاجم میلان آندره شفچنکو دروازه‌بان میلان را دو بار به واکنش واداشت. میلان که نیمه‌ی اول پیروز میدان بود توسط لیورپول متوقف شد و در انتها نیز این لیورپول بود که ضربات پنالتی را برد. آیا نتیجه عادلانه بود؟ مسلماً نه. آیا مهم است؟ به نظر می‌رسد خیر. بازی در باور عمومی به یک بازی کلاسیک تبدیل شد، اما نشان دادن که فوتبال در درجه‌ی اول درباره‌ی عدالت نیست. فوتبال درباره‌ی درام است، درباره‌ی تنش و احساساتی که برمی‌انگیزد.

بنابراین، فوتبال یک شخصیت داستانی دارد. مهم‌ترین داستانی که در فوتبال حضور دارد این است که بردن مسابقات مهم است.  اما در واقع این‌طور نست. این، هر هر حال چیزی از بازی کم نمی‌کند. برعکس، به این استدلال توجه کنید. به نظر ما کنترل کردن عواطف و احساسات در زندگی واقعی در مواقع مواجهه با مشکلات کاری عاقلانه‌ است و همچنین به عنوان یک مکانیزم کنترلی، سودمند. از سوی دیگر، هنگامی که در سینما یک فیلم ملودرام تماشا می‌کنیم به خودمان اجازه می‌دهیم تا احساسات‌مان را آزادانه بروز دهیم. به طور مشابه، مسابقات فوتبال نیز موقعیت‌هایی‌اند که احساسات می‌توانند آزادانه رها شوند. فوتبال فقط یک بازی نیست، بازی‌ای است که از‌ ما را آن‌قدر شیفته می‌کند که این‌گونه رفتار می‌کنیم. این چیزی که به نظرم مربی سابق لیورپول بیل شنکلی با این جمله قصد بیانش را داشته است: «برخی فکر می‌کنند فوتبال مسئله‌ی مرگ و زندگی است. برای چنین تفکری متأسفم. می‌توانم به شما اطمینان دهم که فوتبال خیلی خیلی مهم‌تر از این است.» حق با شنک است. چرا که فوتبال یک سوال مرگ یا زندگی نیست که به حیطه‌ی زنگی واقعی تعلق داشته باشد، چیز دیگری است. یک افسانه‌ و داستان خاص است. حتی می‌توانیم خطوط داستانی کلی را در مسابقات فوتبال بازآفرینی کنیم.

خطوط داستانی فوتبال

گاهی مسابقات فوتبال، اکثراً مسابقات نهایی جام‌ها، به نام بازیکنانی که آن جام‌ها را برده‌اند یا پیروزی را برای یک تیم تضمین کرده‌اند خوانده می‌شوند. فینال FA Cup بین لیورپول و وستهام گاهی با نام فینال جرارد خوانده می‌شود، و بی‌راه نخواهد بود اگر جام جهانی ۱۹۸۶ مکزیک را جام جهانی مارادونا بخوانیم. جدا از نام‌گذاری بازی‌ها با بازیکنانی که لیاقت این را دارند که تورنمنت یا یک بازی به نام‌شان شناخته شود، همچنین برخی تم‌ها یا خطوط داستانی فوتبالی وجود دارند که می‌توانند به طور کلی و همه‌گیر استفاده شوند. این‌جا به چند تا از آن‌ها اشاره می‌کنیم (تعدادشان خیلی بیش‌تر است):

پیروزی قاطع میلان بر بارسلونا در فینال ۹۴ لیگ قهرمانان یکی از به‌یادماندنی‌ترین له‌ کردن‌های تاریخ فوتبال است.

پیروزی قاطع میلان بر بارسلونا در فینال ۹۴ لیگ قهرمانان یکی از به‌یادماندنی‌ترین له‌ کردن‌های تاریخ فوتبال است.

له کردن

له کردن وقتی اتفاق می‌افتد که یک تیم از دیگری در بیش‌تر جنبه‌های بازی قوی‌تر است و می‌تواند این برتری را به حریف دیکته کند و باز را با اختلاف زیاد ببرد. هیجان‌انگیزترین له کردن‌ها آن‌هایی‌اند که در مسابقات مهم اتفاق می‌افتند، جایی که تماشاچیان انتظار یک بازی نزدیک را دارند. برای مثال می‌توان به پیروزی قاطع ۳-۷ رئال مادرید برابر انتراخت فراکنفورت در جام باشگاه‌های اروپای ۱۹۶۰ اشاره کرد. مثال دیگر یک درس فوتبال است که توسط تیم رویایی میلان به مربی‌گری یوهان کرایوف در سال ۱۹۹۴ داده شد، جایی که آث‌میلان بارسلونا را ۰-۴ در فینال لیگ قهرمانان درهم کوبید.

فرار

فرار وقتی اتفاق می‌افتد که یک تیم در همه‌ی جوانب از تیم دیگر برتری داشته باشد، اما درنهایت به نتیجه‌ی تساوی بسنده کند. گفته می‌شود که تیم ضعیف‌تر به یک نتیجه بر خلاف جریان بازی دست پیدا کرد. یک مثال کلاسیک از فرار تساوی ۱-۱ انگلیس و لهستان در مقدماتی جام جهانی در ورزشگاه ومبلی در سال ۱۹۷۳ است. انگلیس لهستان را در نیمه‌ی خودش محاصره کرده بود، اما پشت سر دفاع بسته‌ی لهستان دروازه‌بان‌شان جان توماسزسکی یک بازی افسانه‌ای ارائه می‌داد. لهستان در تنها حمله‌اش توسط گئورگز لاتو به گل رسید. دیگر مهم نبود که پس از آن انگلیس با یک پنالتی بازی را به تساوی کشاند. این نتیجه بدین معنا بود که لهستان به جام جهانی راه یافته و انگلیس حذف شده است. یک مثال دیگر برای فرار که به علایق نویسنده نیز نزدیک است تساوی ۰-۰ نروژ با هلند در مقدماتی جام جهانی در سال ۱۹۹۳ است. هلند کاملاً به بازی احاطه داشت و عمق تیم نروژ رخنه کرده بود اما نروژ سه بار کمک تیر دروازه و همچنین به لطف تمایل مهاجمان هلند به پشت پا زدن به بخت‌های گل زدن توانست تساوی را بگیرد.

بازگشت

هر به تساوی کشاندنی نوعی بازگشت است. اما بازی‌هایی این لیاقت را دارند که بازگشت نام بگیرند که در آن‌ها یک تیم در قسمتی از بازی کاملاً شکست بخورد و عقب بیفتد، که معمولاً به معنای دو یا سه گل است. یکی از مثال‌ها همین بازیی نهایی لیگ قهرمانان ۲۰۰۵ بین لیورپول و آث‌میلان است که پیش‌تر ذکر شد. مثال دیگر بازی حماسی نیمه‌نهایی جام جهانی ۱۹۸۲ بین آلمان غربی و فرانسه است، جایی که فرانسه در ابتدای وقت‌های اضافه ۱-۳ جلو افتاد، همین موقع آلمان غربی کارل هاینتز رومینگه را به زمین فرستاده و او بازی را ۳-۳ کرد. آلمان غربی در پنالتی ۴-۵ پیروز شد. اوزه بیوی پرتقالی نیز در یک بازگشت کلاسیک در نیمه‌نهایی جام جهانی ۱۹۶۶ نقش داشت، هنگامی که آن‌ها ۰-۳ از کره‌ی شمالی عقب بودند اما توانستند بازی را ۳-۵ به پایان برسانند. برخی بازگشت‌های مثل بازگشت لیورپول در فینال لیگ قهرمانان به عنوان فرار نیز شناخته می‌شوند.

واژگونی یعنی همین! چه کسی فکرش را می‌کرد یونان قهرمان جام ملت‌های اروپای ۲۰۰۴ شود؟

واژگونی یعنی همین! چه کسی فکرش را می‌کرد یونان قهرمان جام ملت‌های اروپای ۲۰۰۴ شود؟

واژگونی

واژگونی هنگامی است که یک تیم ضعیف، تیمی که به نظر متخصصان و دیگران هیچ شانسی برای پیروزی ندارد، معادلات را به هم می‌زند و می‌برد. برای مثال می‌توان به برد ۰-۱ کره‌ی شمالی برابر ایتالیا در مرحله‌ی گروهی جام جهانی ۱۹۶۶ اشاره کرد و همچنین باخت ۰-۱ انگلیس از امریکا در مرحله‌ی گروهی جام جهانی ۱۹۵۰، که اولین حضور انگلیس در جام جهانی بود. واژگونی‌ها می‌توانند نوعی بازگشت یا فرار نیز باشند، اما لازم نیست حتماً این‌گونه باشد. همچنین می‌شود در یک تورنومنت از واژگونی صحبت کرد. قهرمانی یونان در جام ملت‌های اروپا در سال ۲۰۰۴ احتمالاً بزرگ‌ترین آن‌ها باشد.

ترن‌هوایی

یک بازی ترن‌هوایی بازی‌ای است که شخصیت مسابقه بیش از یک بار تغییر می‌کند و تیمی که از دیگری جلوتر است به طور نوسانی تغییر می‌کند. تورنومنت‌هایی مثل کوپا لیبرتادورس (از سال ۲۰۰۵ و غیر از بازی‌های نهایی‌اش) و لیگ قهرمانان (باز هم غیر از فینال) به دلیل وجود داشتن مسابقات در خانه و در خانه‌ی حریف در بخش حذفی و به دلیل این قانون که گل در خانه‌ی حریف ارزش بیش‌تری دارد، بهترین طراحی برای مسابقات ترن‌هوایی هستند.

یک مثال خوب از این نوع مسابقه‌ها پیروزی ۲-۳ ایتالیا مقابل برزیل در مرحله‌ی دوم گروهی جام جهانی ۱۹۸۲ است. شرایط گروه به گونه‌ای بود که برزیل با یک تساوی به مرحله‌ی بعد صعود می‌کرد، در حالی که ایتالیا به پیروزی نیاز داشت. با گل دقیقه‌ی ۵ پائولو روسی ایتالیا دست بالا را گرفت، بعد برزیل با گل دقیقه ۱۲ سوکراتس به نیمه‌نهایی بازگشت، بعد ایتالیا (۲۵ روسی)، بعد برزیل (۶۸ فالکائو) و در آخر ایتالیا (۷۵ روسی) جای خود را در نیمه‌نهایی ثبت کرد.

یک بازی ترن‌هوایی کلاسیک دیگر نیمه‌نهایی جام جهانی ۱۹۷۰ بین ایتالیا و آلمان غربی بود که در نهایت با پیروزی ۳-۴ ایتالیا به پایان رسید. بازی وقتی جان گرفت که آلمان غربی در دقیقه‌ی سوم وقت‌های تلف‌شده بازی را ۱-۱ کرد و به وقت اضافه کشاند. در سی دقیقه‌ی وقت اضافه ۵ گل به ثمر رسید. اول آلمان غربی ۱-۲ جلو افتاد، بعد نتیجه ۲-۲ شد، بعد ایتالیا ۲-۳ جلو افتاد، بعد نوبت آلمان غربی بود که نتیجه را مساوی کند و آخرِ سر نه دقیقه به پایان بازی جیوانی ریورا ایتالیا را به پیروزی رساند. یک مثال مشهور دیگر فینال FA Cup سال ۱۹۸۹ بود. در یک دربی مرسی‌ساید لیورپول به لطف گل دقیقه‌ی چهارم جان الدریگ بیش‌تر بازی را یک بر صفر جلو بود، تا این‌که یک دقیقه مانده با پایان بازی، یار تعویضی اورتون، استیوارت مک‌کال بازی را به تساوی کشاند. در وقت اضافه اوضاع این‌گونه پیش‌ رفت: لیورپول ۱-۲ جلو افتاد (راش، ۹۲) بعد ۲-۲ (مک‌کال، ۱۰۲) و بعد ۲-۳ به نفع لیورپول (۱۰۴، راش)

دزدی

دزدی شباهت زیادی به فرار دارد. در فرار  تیم ضعیف‌تر می‌تواند بر خلاف جریان بازی یک تساوی بگیرد یا ببرد، اما این‌جا بازی به دلیل اشتباه یا اشتباهات داور به یک طرف تقدیم می‌شود. یکی از واضح‌ترین دزدی‌ها در تاریخ جام جهانی پیروزی ۳-۵ کره‌ی جنوبی در ضربات پنالتی برابر اسپانیا در مسابقات ۲۰۰۲ بود. بازی ۰-۰ در وقت عادی تمام شد. و دو گل کاملاً درست اسپانیا پذیرفته نشد – در حالی که دومی در وقت اضافه گل طلایی محسوب می‌شد – دو گلی که در بهترین حالت می‌توان گفت به شکلی کاملاً بحث‌برانگیز افساید گرفته شدند. شکی نیست که از اسپانیا دزدی شد.

موثرترین بازیکن میدان در بازی اسپانیا - کره‌ی جنوبی در جام جهانی ۲۰۰۲ داور مسابقه بود.

موثرترین بازیکن میدان در بازی اسپانیا – کره‌ی جنوبی در جام جهانی ۲۰۰۲ داور مسابقه بود.

یک دزدی دیگر، دست‌ِ کم از نظر هواداران آس‌‌رم، ماجرای گل تورن[۱] است. در ۱۹۸۱ بازی یوونتوس و روم در سری آ ۰-۰ پیش می‌رفت و تنها ده دقیقه به پایان بازی، مائوریتزیو تورن با یک ضربه‌ی سر توپ را پشت دروازه‌بان یوونتوس، دینو زوف، به تور دروازه رساند. گل در تصمیم بحث‌برانگیزی مردود اعلام شد. اگر روم بازی را می‌برد آن‌ها دو بازی مانده به پایان لیگ به رتبه‌ی اول می‌رسیدند، اما این‌گونه شد که اسکودتو در تورین به پایان رسید. تا امروز رومی‌ها بر این باورند که آن روز سرشان را بریدند، ادعایی که باعث شده به تقابل بین این دو تیم شور و حرارت خاصی افزوده شود.

اگر به این خطوط داستانی دقت کنید می‌بینید که من آزادانه از اصطلاحاتی مثل «بر خلاف جریان بازی»، «دزدی» و «نتیجه‌ی ناعادلانه» استفاده کرده‌ام. آیا فکر می‌کنید ممکن است بهترین تیم ببازد؟ بله. خیلی وقت‌ها. اگر باختن بهترین تیم اعتقاد نداشتیم، نمی‌توانستیم از خطوط داستانی‌ای مثل فرار صحبت کنیم. ما باید چنین امکانی را در نظر بگیریم، اما بدون دوباره افتادن در دیدگاه افلاطونی به فوتبال و یا باور عامیانه‌ای که با یک بازبینی دقیق‌تر از بین می‌رود. و ما با جادوی فلسفی شرطی‌های خلاف واقع به آن می‌پردازیم.

سناریوهای «چه می‌شد اگر»

گاهی اوقات در فوتبال مرز بین گل زدن و از دست دادن گل آن‌قدر باریک است که منطقی به نظر می‌رسد که بگویم می‌توانست حالت دیگر اتفاق بیفتد. این مسئله در بازی‌های مدل فرار بیش‌ترین وضوح را دارد. تصدیق کردن چنین مرزهای باریکی در بازی‌های مدل فرار به معنای تصدیق کردن این نکته است که در بازی‌های فوتبال  عنصر بخت و شانس نیز می‌تواند دخالت داشته باشد. مسلماً یکی از عناصر مهم فوتبال امکان مسابقاتی با مدل‌های بازگشت و فرار است.

هواداران تیم‌های کوچکی مثل کشور من نروژ همیشه در حالی به تماشای مسابقاتی در مقابل ابرقدرت‌های فوتبال مثل برزیل می‌روند که امیدوارند امروز همه‌ی حالت‌های مرزی به نفع‌شان باشد، امروز به تیرک بخورد و از کنار دروازه بیرون برود. ما به خودمان می‌گویم هیچ‌وقت نمی‌دانی چه می‌شود. دنیا این‌گونه است، بیش‌تر وقت‌ها بزرگ‌ترین کشورها با قوی‌ترین تیم‌ها برنده می‌شود، ولی هر از گاهی، و خیلی بیش‌تر از هر ورزش دیگری، تیم ضعیف‌تر پیروز می‌شود. تیم‌های کوچکی مثل نروژ گاهی ممکن است با ترکیب‌ها و تاکتیک‌هایی بازی کنند که به نوعی از امکان شانس استفاده کنند. شاید تاکتیک توپ‌های بلند روشن‌ترین مثال باشد. مرزهای باریک و عنصر شانس مسابقات فوتبال را بیش از هر ورزش دیگری غیر قابل پیش‌بینی می‌کنند. در مسابقات فوتبال احتمالات زیادی تأثیر دارند و مانند عدم یقین‌های خود زندگی‌اند که با با تار و پود داستان فوتبال بافته شده‌اند. در سوی دیگر نیز یک نسخه‌ی خام از دیدگاه نامینالیستی درباره‌ی فوتبال نظر جیمی سیرل است که عنصر شانس و بخت را انکار می‌کند، چیزی که به نظر اشتباه می‌رسد.

هر چند ما می‌توانیم درباره‌ی فوتبال نامینالیست بمانیم اما عنصر شانس یا بخت را نیز به صورت شرطی خلاف واقع در نظر بگیریم. سناریوهای شرطی خلاف واقع سناریوهای «چه می‌شد اگر» هستند. وقتی یک سناریوی این‌چنینی را در نظر می‌گیریم، جهانی را فرض می‌کنیم که همه چیزش شبیه جهان ماست به جز یک عنصر «چه می‌شد اگر» که می‌خواهیم بررسی‌اش کنیم. آن را جهان مشابه یا نزدیک‌ترین جهان محتمل می‌نامیم. شاید این مسئله خیلی پیچیده به نظر برسد، اما واقعیت این است که بیش‌تر هواداران فوتبال به سادگی از تحلیل‌های شرطی خلاف واقع در موقعیت‌های مختلف استفاده می‌کنند.

از دست دادن پنالتیِ جان تری کاپیتان چلسی در ضربات پنالتی فینال جام قهرمانان ۲۰۰۸ مقابل منچستر یونایتد را در نظر بگیرید. تصور یک هوادار چلسی سخت نیست که ادعا کند اگر پای تکیه‌گاه تری هنگام آماده شدن برای شوت کردن لیز نمی‌خورد توپ با برخورد به تیرک راست دروازه به بیرون نمی‌رفت و گل می‌شد، چرا که دروازه‌بان منچستر یونایتد، ادوین فن‌درسار به طرف مخالف پریده بود. این ادعا شرطی خلاف واقع است. تری قدم‌هایش را اشتباه برداشت؛ هنگام زدن پنالتی پنجم لیز خورد، اما چه می‌شد اگر لیز نمی‌خورد؟ جهان مشابه محتمل برای این دغدغه‌ی «چه می‌شد اگر» این است که تری لیز نخورد، در حالی که فن‌درسار همان کاری را بکند که در بازی واقعی انجام داد. این نزدیک‌ترین جهان محتمل برای ماست، با توجه به پنالتی تری در فینال جام قهرمانان ۲۰۰۸٫ هوادار خیالی چلسی ما حق دارد که بگوید شانس نقش مهمی در تعیین نتیجه‌ی فوتبال بود و آن‌ها بدشانس بودند.

هنگامی که سعی می‌کنیم نشان دهیم که بهترین تیم باخته است همه‌ی سناریوهای شرطی خلاف واقع جذاب یا مربوط نیستند. مثلاً می‌توانم ادعا کنیم که نروژ می‌توانست قهرمان جام جهانی ۱۹۹۸ بشود اگر ما بازیکنانی با کیفیت بازیکنان برزیل داشتیم. شاید ادعای درستی باشد، اما هنگامی که بحث می‌کنیم که آیا بهترین تیم قهرمان جام جهانی ۱۹۹۸ شده است یا نه، ادعای جالبی به نظر نمی‌رسد. جهان محتملی که در آن تیم ملی نروژ با کیفیتی مشابه بازیکنان برزیل در مسابقات شرکت کند جهان خیلی محتملی نیست. پرسش‌هایی مثل این‌که یک تیم با چه کیفیتی برای یک تورنومنت آماده می‌شود و بازیکنان کلیدی‌اش مصدوم هستند یا خیر جالب‌تر به نظر می‌رسند. حالا ما چگونه می‌توانیم با نگاهی به این نظریه که بهترین تیم می‌تواند ببازد، بازی‌ها را به شکل شرطی خلاف واقع ببینیم. باید مواظب باشیم که این مسئله را با ویژگی‌های شیوه‌های خاص بازی کردن نشان دهیم، مثلاً بگویم که تیمی که بیش‌ترین درصد مالکیت توپ را داشته باشد همیشه بهترین تیم است حتی اگر ببازد. به نظر من بهترین راه برای این‌که به شیوه‌ی خلاف واقع به مسئله‌ی باختن بهترین تیم نگاه کنیم، در نظر گرفتن فرصت‌های گلی است که به گل تبدیل نشده‌اند، اما کاملاً امکان داشت که بتوانند وارد دروازه شوند. بگذارید آن‌ها فرصت‌های گل آبژکتیو بنامیم.

ممکن است خیلی‌ها بر سر این‌که چه چیزی یک موقعیت آبژکیتو گل محسوب می‌شود با یکدیگر اختلاف داشته باشند، اما اگر بتوانیم نمونه‌های قطعی و بدون شک داشته باشیم، همه قبول خواهند داشت که این مدل کار می‌کند. البته اگر بتوانیم. اگر توپ دروازه‌بان را مغلوب کند، به تیرک دروازه بخورد، در موازات خط دروازه بلغزد، به تیرک دوم بخورد و در دستان دروازه‌بان مغلوب‌شده آرام بگیرد، آن وقت یک موقعیت گل آبژکتیو داریم. کاملاً می‌توانست گل شود. ویژگی تعیین‌کننده برای موقعیت آبژکتیو گل این است که آیا گل شدن یا نشدن توپ به شانس بستگی دارد یا خیر. همچنین می‌توانیم از این شرط نیز استفاده کنیم که بازیکن تا چه حد می‌توانست تأثیرگذار باشد یا چه چیزی به مهارت‌هایش بستگی دارد. هر شانسی برای گل زدن یک موقعیت آبژکتیو گل نیست، اگر دلیل گل نشدن توپ عدم مهارت بازیکن باشد. بازیکنی که در موقعیت‌های گل توانایی‌های لازم برای گل زدن را ندارد، در جهان‌های محتمل دیگر نیز این توپ را گل نخواهد کرد. از لحاظ شرطی خلاف واقع فرق می‌کند که آیا موقعیت گل برای مهاجمی پیش آمده است که اکثراً موقعیت‌های گل را به گل تبدیل می‌کند، یا مدافعی که این کار را نمی‌کند.

اگر یک هوادار فوتبال نتواند بعد از هر موقعیت «اوه چه نزدیک بود»، اشتباه‌های داوری علیه تیمش و همه‌ی این «می‌توانست باشد»ها و «باید می‌شد»ها غر بزند، چه بر سر زندگی‌اش می‌آمد؟ این کارها است که دمای بحث‌های کافه‌ای را در سرتاسر جهان بالا می‌برد. جهان فوتبالی بدون این‌ها چیزی کم داشت. شاید درست این است که بگوییم «بهترین تیم می‌تواند ببازد و بقیه‌ی حرف‌ها اراجیف است – اراجیف خوب.»

شیوه‌ی دیگر استفاده از ایده‌ی فرصت آبژکتیو گل این است که بگوییم مرزهای بازی آن‌قدر باریک‌اند که بازیکن نمی‌تواند روی آن‌ها تأثیرگذار باشد. خوش‌شانس یا بدشانس بودن نیز در این صورت می‌تواند به صورت شرطی خلاف واقع توضیح داده شود. اگر یک تیم در یک بازی ده موقعیت آبژکتیو گل داشته باشد، اما در آخر ۰-۱ به تیمی ببازد که تنها یک موقعیت گل داشته است، می‌توان گفت که بهترین تیم باخته است چرا که در نزدیک‌ترین جهان‌های مشابه تیمی که ده موقعیت آبژکتیو گل داشته باشد تیمی که یک موقعیت دارد را خواهد برد.

اراجیف خوب

جیمی سیرل فقید چه می‌گفت؟  می‌توان او را تصور کرد که اعتراض می‌کند که این تئوری من راه را برای تمام بحث‌های بی‌حاصل درباره‌ی این‌که چه کسی می‌توانست ببرد و چه‌طور می‌توانست بشود باز می‌کند. می‌توان سیرل را دید که می‌گوید: «این همان چیزی است که من هشدار داده بودم» همچنین او می‌تواند اعتراض کند که من نفهمیده‌ام که گل‌ها هستند که نتیجه‌ی بازی را تعیین می‌کنند. هیچ‌گاه نمی‌توان یک راه ساده برای شماردن موقعیت‌های آبژکتیو گل پیدا کرد و این روش را کاملاً کالیبره کرد. فرض کنید که یک بازی ۰-۰ تمام شود و تیم میزبان چند موقعیت آبژکتیو گل در نیمه‌ی اول، و نه نیمه‌ی دوم داشته باشد. هیچ‌کس نمی‌تواند از این شرایط نتیجه بگیرد که تیم میزبان بهترین تیم بوده و باید می‌برده، چرا که نمی‌توان گفت اگر تیم میهمان در نیمه‌ی اول یک یا دو گل می‌خورد، در نیمه‌ی دوم چگونه بازی می‌کرد.

برخی ملاحضات خلاف واقع می‌توانند برای مسابقات فوتبال پاسخی قاطع داشته باشند، اما تعدادشان کم است. باز هم بازی یک‌چهارم نهایی جام جهانی ۲۰۰۲ بین کره‌ی جنوبی و اسپانیا را در نظر بگیرد. اسپانیا بدشانس بود که گل فرناندو تورس در نیمه‌ی اول وقت‌ اضافه مردود اعلام شد. هنگامی که اشتباه فاحش کمک‌داور را در نظر بگیریم، کاملاً منطقی است که بگویم که در نزدیک‌ترین جهان‌های محتمل گل مورد قبول قرار می‌گرفت. این گل، یک گل طلایی بود و برای همین جای هیچ شکی باقی نمی‌ماند که اسپانیا بهترین تیم بود و باید می‌برد. اما در هر حال ادعاهای شرطی خلاف واقع و این‌که چه تیمی بهتر بوده باید از لحاظ عقلانی بودن ارزش‌گذاری شوند. اگر تیمی در انتهای یک مسابقه موقعیت‌های آبژکتیو گل زیادی داشته باشد اما بازی در نهایت ۰-۰ تمام شود، به نظر منطقی می‌رسد که بگوییم که آن‌ها بهترین تیم بوده‌اند و نتیجه بر خلاف جریان بازی رقم خورده است. در بسیاری از نمونه‌های دیگر باید اذعان کرد که حجم زیادی از عدم یقین تفکر خلاف واقع را احاطه کرده است، اما آیا این واقعاً مشکلی دارد؟

هدف من این بود که بررسی کنم چگونه باید ایده‌ی باختن بهترین تیم را بفهمیم، اما هیچ‌وقت قول ندادمم که چنین ملاحضاتی همیشه برای همه آسان خواهد بود و همه بر سرش توافق خواهند داشت. از این مسئله خیلی دوریم. نکته‌ی مهم این است که به نظر می‌رسد فوتبال ورزشی است که در آن شانس یک بخش ذاتی است و من نشان دادم که این مسئله با تفکر خلاف واقع به بهترین شکل فهمیده می‌شود. تفکر خلاف واقع از برخی لحاظ کاملاً تئوریک است. مشکل این است که هیچ دلیلی وجود ندارد که سناریوهای «چه می‌شد اگر» را به عنوان مشاهدات در نظر بگیریم، کاری که تمام ادعاهای خلاف واقع انجام می‌دهند. این مسئله ادعاهای خلاف واقع را تا حدی غیر یقینی و تئوریک می‌کند. برخی از آن‌ها حتی بسیار تئوریک و فراتر از باور می‌شوند.

اما یک زیبایی خاصی در آن وجود دارد. اگر یک هوادار فوتبال نتواند بعد از هر موقعیت «اوه چه نزدیک بود»، اشتباه‌های داوری علیه تیمش و همه‌ی این «می‌توانست باشد»ها و «باید می‌شد»ها غر بزند، چه بر سر زندگی‌اش می‌آمد؟ این کارها است که دمای بحث‌های کافه‌ای را در سرتاسر جهان بالا می‌برد. جهان فوتبالی بدون این‌ها چیزی کم داشت. شاید درست این است که بگوییم «بهترین تیم می‌تواند ببازد و بقیه‌ی حرف‌ها اراجیف است – اراجیف خوب.»

[۱] Turone

Share Post
ترجمه شده توسط
No comments

LEAVE A COMMENT